سلام دوستان.من یه زن داداش دارم که با حرفای دروغش نظر داداشمو کاملا نسبت به من عوض کرده،تا چند وقت پیش داداشم واسه من میمرد ولی الان به هر بهونه ای باهام دعوا میکنه و کنایه میزنه،اصلا لحن حرف زدنش و کلماتی که به کار میبره مثل خانمش شده،همش تو زندگی ما سرک میکشن و ایراد میگیرن.زن داداشم هر چیز جدیدی میبینه میپرسه چقد خریدی در صورتی که من شاغلم و از داداشم پولی نمیگیریم.چکار کنم دیگه نپرسه چون بدجوری میره رو اعصابم.خونه ی ما آپارتمان و 4نفری8،خونه ی اونا ویلایی و بزرگ،3برابر خونه ی ماست،هر وقت داداشم میاد خونمون تا ببینه 2 تا وسیله یا کتاب به هم ریختن هی میگه 2نفرو نصفی آدمین،هی جاتون نیست.در صورتیکه ما هیچوقت از کوچیکی خونمون شکایت نکردیم.خودش خونه به اون بزرگی داره یه بار خواهرم میخواست شب بره خونشون گفت جا نیست.حس میکنم حسودیش میشه وقتی میبینه ما بیشتر به ظاهرمون میرسیم ولی واقعا چه ربطی به اون داره؟قیمت همه چی رو میپرسه اما خودش جواب این سوال رو با سکوت میده.

دوستان اونقد دلم از دست زنداداشم پره که اگه بخوام همه موارد رو بنویسم میشه مثنوی 70 من.لطفا راهکاری ارایه بدین که چطور میشه کاری کرد حد و حدود خودش رو بشناسه؟کلا من و خانوادم رو ازچشم داداشم انداخته،اونم با حرفایی که وقتی شنیدم از تعجب شاخ دراوردم،چون زنداداشم هر کار بد و حرف بدی که تو چند سال گذشته زده بود به ما و ما ندید گرفته بودیم،به داداشم گفته بود اونا این حرفا رو زدن یا اینکارا رو کردن.داداشم هم اصلا حاضر نشد حرفای ما رو بشنوه.انگار شستشوی مغزیش داده.