سلام بچه ها من با توجه به راهنمایی های دوستان دیشب به شوهرم گفتم که من هم باید ببری با خودت. تا حالا که دو دل بودم هیچوقت روک چیزی نمی گفت ولی دیشب خیلی رک گفت که تو رو نمی برم خرجیتم میدم همینجا بمونی آخه مگه من ازدواج کردم که تنها بمونم؟
منم گفتم من هیچی نمیخام فقط منو هم باید ببری و نمیتونی منو با اینهمه دقدقه بذاری اینجا و بری
گفت نمیخام تو دردسر بیافتی گفتم اگه اینجوریه پس چرا اون زنه را می بری گفت اون واسه این میره که بالای سر بچه هاش باشه تو چی؟
احساس میکنم بهونه در میاره و میخاد منو تنها بذاره واقعا خیلی دلم شکست بعد اینهمه سال در بدری و تموم مشکلاتشو کشیدن الان خیلی راحت اون زن را برمیداره و میرن
البته قبلن هم میگفت تو بمون ولی تاحالا اینطوری روم وای نستاده بود شاید فکر میکرد من منصرف مشم ولی من می خوام ممنوع الخروجش کنم تا حالش جا بیاد بعد اون زنش و بچه ها هر جا دلشون میخاد برن من نمیذارم این بره واقعا نمیدونم چیکار کنم اشک امونمو بریده دلم میخاد بمیرم
چرا کسی جوابمو نمیده انگار من همیشه تنهام
علاقه مندی ها (Bookmarks)