نوشته اصلی توسط
A.samimi
چون میدیدم آدما بلافاصله بعد از ازدواج دچار چه دردسرایی میشن، نداشتن خونه ، ماشین، کار، و هزار جور بدبختیه دیگه و همیشه شعارم این بود "وقتی زن نداری، فقط زن نداری!"
واقعا ! شما افرادی رو دیدید که قبل از ازدواج خونه و ماشین و کار و... داشتن وبعد از ازدواج یا بواسطه ازدواج اینا رو از دست دادن؟
حالا خوب به دور و برتون نگاه کنید ببینید برعکس ، چند نفر می بینید که هیچکدوم ار اینا رو نداشتن بعد از ازدواج صاحب همه اینها ئی که گفتید شدند.
با اینکه دلم پیشش گیر بود گذشتم(البته بعد از ازدواج من گفت منظور من نه مطلق نبوده، ولی دیگه دیر بود)
نکنه بعد از ازدواج هم دلت پیش اونه !
" هر کی به حرف مامان گوش نکنه آخرش ضرر میکنه" همه جوره هم امتحانش کرده بودیم تازه حرف خدا و پیغمبر هم همین بود که به حرف پدر و مادرتون گوش کنید من خودم شخصا هم خیلی مادرم را قبول داشتم.
بله دستور اینه که به حرف پدر و مادرتون گوش کنید ، اما با لحاظ جوانب سعی کنید به همه اطرافیاتون بفهمونید که از نظراتتون استفاده می کنم ولی اجازه بدید خودم تصمیم گیرنده باشم.
حالا هم شک نداشته باشید شما تصمیم گیرنده نهائی بودید. هیچ دفترخونه ای با امضای مادر و یا خواهرتان دختری را به عقد شما در نمی آورد
با اینکه آدم گناه کاری هستم یه شب از خدا خواستم منا راهنمایی کنه همون شب یه خوابی دیدم که واضح و روشن می گفت باهاش ازداوج کن. من دلم میگفت نه ولی همه چیز میگفت آره خانواده ،مادر ، مشاور ازدواج و از همه مهمتر خدا. شما بودید چه کار می کردید؟!
من تعجب می کنم از افرادی که وقتی چشمشون بازه (خواب نیستند) و نشانه ها رو می تونن ببینند به عوالم دیگه ای مثل عالم خواب اینقدر استناد می کنن.
مگه خدا نمی تونست در قران دستور بده به خواب دیدن و بجای اینکه بگه افلا یعقلون بگه افلا نامون (چرا نمی خوابید !!!)
یادمون باشه القائات شیطانی هم می تونه در خواب انسان باشه و خواب حجت نیست.
حتی استخاره ، اگر درموردی شما می تونی با مشاوره و درک خودت یه گزینه رو انتخاب کنی نباید استخاره کنی
" بله "
با اکراه ، بیشتر به این خاطر که ایمان داشتم اگه به حرف مادرم گوش کنم ضرر نمی کنم و اینکه تا حالا اینقدر واضح خدا با هام حرف نزده بود و خودش تو قرآن گفته بود من بین زوجها محبت و عشق بنا میکنم و ...
بله الان هم همینطوره ، این نگرش شماست که باعث بروز رفتارهای نا معقول شده وگرنه همینطور که اشاره داشتید این ها اصول هستند.
.
خواستگاری رسمی –عقد محضری-جشن عقد و تمام
احساس میکردم سوار قایق تاهل تو مه رودخونه زندگی رها شدم و معلم نیست روبروم چیه دریاچه زیبای خوشبختی؟ یا آبشار سهمگین مشکلات؟.
قرار نیست انتهای رودخونه خوشبختی یا بدبختی باشه . زندگی یعنی همین قایق و بر شماست که قایق رو در مسیر خوشبختی حرکت بدی و از طوفانهای سهمگین و مخرب محافظت کنید (هر دو ، هم دختر و هم پسر)
نه نمی شد این دختره را دوست ندارشتم فقط و فقط به خاطر یه دلیل، اونقدر که می خواستم زیبا نبود و از نظر فیزیکی خیلی با ایده ال من فاصله داشت!.
یه بار دیگه دلایلی که ایشون رو برا همسری پذیرفتی مرور کن و اگه خواستی بیانشون کن.
به من گفت " تو که منا دوست نداشتی چرا اومدی خواستگاری، و منا بدبخت کردی؟! " هیچ جوابی نداشتم که بدم فقط به آسمون نگاه کردم. من تو نرفتن خونه نامزد تو دوران عقد رکورد دار شدم اونقدر نمیرفتم که نگران می شدن البته (حالا دیگه ) خانومم به من خیلی ابراز احساسات می کرد و می گفت خیلی منا دوست داره و من که تا وان موقع اصلا دروغ نمی گفتم و آدم ساده ای بودم تبدیل به یه آدم دروغگو و دو رو شدم.
الان وقتشه که به این فکر کنی اگه برعکس بود چه می کردی ! یعنی اگه تو اونو دوس داشتی و او به خاطر اینکه مثلا سبیلات فلانه ... بهت اعلام می کرد که دوستت نداره !!
خوب طبیعی بود که متوجه ساختگی بودن احساسات من می شد. ولی چه میشد کرد فقط باید از دست این حرفهای خاله زنکی و این چشم و هم چشمی ها و در کل این جهان سومی بودن فریاد زد فریاد!!.
این فریاد ها رو جای دیگه ای هم میشد زد مثلا تو شرکت و یا اداره !
. چرا یه مقدار محبت جزیی هست ولی نه اونقدر که بشه روش پایه های زندگی رو بنا کرد.خلاصه من همینجور منتظر الطاف خداوندی و صحت وعده های مادر موندم.
همین بذر کوچک محبت رو بگیر در یه خاک مناسب (نگرش مثبت خودت) با دقت و توجه قرارش بده و اجازه بده نور الطاف خدوند باعث پربارشدن اون بشه ، خودت رو در مسیر تابش این نور قرار بده چه که در غیر اینصورت خودت رو محروم کردی و گرنه نور رحمت خداوند همیشه در حال تابیدنه.
بارها حرف طلاق پیش اومده ولی نمیتونم چون اون نمی خواد و میگه منو دوست داره
یه کم تامل کن ، با تمام این حرفا (حتما بهش گفتی که دوسش نداری !!) هنوز داره میگه دوستت داره ، واقعا باید قدر این همسر رو دونست. باید روزی هزار بار شکر بگوئی
و من هم دلم برای همسرم می سوزه اون گناهی نداره مشکل از من و عقایدمه (مادر و خدا و ...) حالا دیگه نماز نمی خونم
حالا تبریک میگم به خاطر این اعتقاد جدیدتون ، وقتی آدم همه کارها رو خودش می کنه بعد خدا رو مقصر بدونه طبیعیه که دیگه نماز هم نخونه (من اسم اینو میذارم ظلم بنده به خدا )
و رابطم با خدا بی رنگ شده حسم دقیقا شبیه حس کسیه که گول تبلیغات آنچنانی یه جنس نامرغوب رو خورده، دیگه اصلا خونه مادرم نمی رم
حالا به این بیت شعر بیشتر احترام میذارم که
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
همسرم اخلاقش خیلی خوبه معتقده، مهربونه خیلی تو داره و ...با این همه مشکلاتی که ما داشتیم تا حالا یه بار هم به خانوادش چیزی نگفته اون میگه منا خیلی دوست داره ولی من فقط دلم براش می سوزه و هرچی سعی میکنم دوسش داشته باشم نمیشه
همسرتون واقعا نمونه س.
فقط و فقط باید نگرشتون رو نسبت به زندگی و باورهاتون یه خونه تکونی اساسی بدید
اما من فکر می کنم دلتون به حال او که هیچ به حال خودتون هم نمی سوزه !
اصلا با هم مسافرت نمی ریم حتی با هم پیاده هم قدم نمی زنیم زندگیمون از قطب جنوب هم سرد تره و فقط به خاطر حرف دیگران داریم هم دیگه رو تحمل میکنیم هر دوتامون ریزش مو پیدا کردیم و زیر چشامون گود شده دیگه باشگاه نمی رم و گه گاهی هم سیگار می کشم.ما مجبوریم ادامه بدیم.از مادرم که همیشه به من دلگرمی میداد دیگه خبری نیست و حتی خدا.
ببین بازم تو نرفتی خونه مادرتون میگی از او خبری نیست ،
دو سطر بالاتر گفتی نماز خوندن رو هم ترک کردی اینجا میگی حتی خدا هم حرفت رو نمیشنوه !
اونقدر التماسش کردم که فکر میکنم به صدای من عادت کرده .
من بر باد رفته ام از خودم گذشتم دیگه به زندگی امیدوار نیستم فقط می خوام همسرم را خوشبخت کنم چون اون پاک و معصومه و لایق بهترین هاست لایق این که همه به زندگیش حسرت بخورن ولی الان دیگه از من چیزی جز تفاله "من" نمونده و من با تفاله های خودم نمی تونم خوشبختش کنم فقط دلم براش میسوزه و کارم شده نفرین خودم و ... نمیدونم چی باعث شد به این روز برسم و من که همیشه دیگران را راهنمایی میکردم و سنگ صبور همه بودم . چی شد که مجبور به نوشتن این مطالب شدم. مقصر واقعا کیه؟
تا با واقعیات مواجه نشید و مسئولیت اقداماتتون رو نپذیرید همون پله اول خواهید بود.
باور کنید تو لحظه تصمیم گیری همه چیز مصرانه موافق این ازدواج بود غیر از خودم.
اضافه کنید که هیچ چیز و هیچ کس تصمیم بر ازدواج نگرفت الا خودم
ومهم تصمیم هست و نه ترغیب
یعنی چی ؟ یعنی من از همه بیشتر میدونستم ؟! یا دریافتهام اشتباه بوده ! و یا چیزی که باعث این سیاهی شده اولین اشتباه مادرم و خدا بوده؟
باور کن من که تو این زندگی هیچ سیاهی نمی بینم الا نقاط سیاه طرز فکر شما و اگه لطف کنید و اون سیاهی ها رو بیان کنید خیلی خوبه
چی منجر به بدبختی من و این دختر معصوم شده؟ کو مادر ؟ کو خدا ؟ چی شد اون همه توجهات و الهامات . حیوانات هم اینقدر سخت بچه هاشون رو از خودشون دور نمی کنن! و برام سخته آخر این زندگی رو حدث بزنم . و فقط از تو هم وطن می خوام که منو راهنمایی کنی؟ شما اگه جایه من بودی چه کار میکردی؟
من اگه جای شما بودم ، شاکرانه زندگی می کردم ، خودتون هم خوب بلدید و نیازی به گفتن نیست چرا که اشاره داشتید به خیلی از واقعیتها
بیان کنید به همسرتون که خیلی خوش اخلاقه ،و...
با هم برید پارک و قدم بزنید (چون اشاره کردید )
نماز بخونید یعنی با خدا قهر نکنید
با مادرتون هم قهر نکنید
مسئولیت اقداماتتون رو بپذیرید
دنبال مقصر نگردید
و...
علاقه مندی ها (Bookmarks)