سلام ...21 سالمه ...همسرم 24 سالشه...2سالو چهار ماهه عقدم
احتمالا بعضی ها از تاپیکهای قبلی من مطلع هستن مشکلی که منو به اینجا کشوند خیانت همسرم بود
البته قبل این هم مشکلاتی بود که یا حل نشد یا انقد تکرار شد که واسم عادی شد ....
حدود چند روز پیش(برای حل مشکلاتم) از نامزدم خواستم یه لیستی از انتظاراتی که از همسرش داره رو برام تهیه کنه
بعد از خیانت همسرم شوک سختی بهم وارد شد طوری که حس علاقه مفرطی به همسرم دارم که به صورت موجی کمو زیاد میشه
لیست رو اینطور نوشت....
1-اول از همه حجاب دوست دارم
2-شوهرشو از صمیم قلب دوست داشته باشه
3-دوست دارم موی زنم بلند باشه
4-از صدا بلند کردن و فریاد کشیدن خوشم نمیاد
5-وقتی با شوهرش توی خونه هست باید به خودش برسه
6-دوست دارم زنم بهم گیر نده مثل دیشب که هی زنگ میزد بیا بیا
7-به پدر و مادر احترام بذاریم(دوطرفه)
8-کارمو درک کنه کارم سخته اسمش راحته
9-باید حرف شوهرشو گوش کنه یک دنده نباشه فقط حرف خودش نباشه
10-مسخرم نکنه
11-به زندگی آینده بیشتر فکر کنه زندگی پستی و بلندی داره غمو شادی داره
12-تمام مشکلات ما تلفنه همسرم
13-زود از دستم ناراحت نشه من مردم غرور دارم زنم باید اینجور مواقع منو درک کنه
14-زنم باید توی زندگی انتقاد پذیر باشه
15-زنم باید محبتو به زندگیم به خانم بیاره ازت بچه میخوام زندگی خوبو مرتب میخوام
16-میخوام هر چی زودتر زندگی مشترکمونو شروع کنم
یه توضیحاتی راجع به خواسته های همسرم
در مورد حجاب روز خواستگاری گفت که با حجابم مشکلی نداره در ضمن گفته بود اگه مثل خواهرهای من باشه ایرادی نداره(خواهرهاش آرایش غلیظ و کمی بد حجابی دارن حجاب من خیلی کامل تره) همیشه منو با خواهرهاش مقایسه کرد از همون روز خواستگاری تا همین حالا ... گاهی میخوام برای عروسی ها و مجالس لباسی بخرم میگه مگه خواهرام لباس گرفتن که تو میخوای بگیری!!!!
موهام متوسطه
هرگز صدام رو روش بلند نکردم بجز وقتی که فهمیدم دوست دختر داره و واقعا از کنترل خارج بودم
هر موقع همسرم میاد پیشم یا میرم پیشش به بهترین شکل ممکن و بهترین لباسهاست
در مورد گیر دادن ... اون شب شبی بود که بعد 5روز باهاش رفتم بیرون بخاطر دوست دختر داشتنش بهش یه فرصت دوباره دادم تازه خودم پا پیش گذاشتم و طی این پنج روز هیچ خبری ازم نگرفت...بعد از کلی صحبت دیدم میخواد با دوستاش بره بیرون ...شرایط روحی بدی داشتم دوستاش هم نمیشناختم چه جور کسایی هستن با این حال گفتم باشه برو...ولی اس داد که 11 برمیگردیم...باز اس داد نه دیرتر برمیگردیم...گفتم نه پاشو بیا که انگار بهش برخورد
اگه من پشت تلفن بخندم حتی اگه حرفمون خنده دار باشه این رو به عنوان مسخره کردنش میگیره و با من قهر میکنه
توی مورد 15 بازهم مقایسه کرده منو با خانوادش چون خواهرهاش خونشون همش بهم ریختست و به بچه هاشون نمیرسن میگه مطمنم توم اینجوری میشی درصورتی که من به نظم خیلی اهمیت میدم
......
ببخشید طولانی نوشتم همسرم قبول نمیکنه بریم با مشاور صحبت کنیم و من با این خواسته هاش یجورایی گیج شدم
این رو هم اضافه کنم نامزدم هیچ کدوم از اینهارو رعایت نمیکنه (حتی احترام به خانواده من رو) واسه همین گیج شدم نمیددونم چه طور باهاش صحبت کنم ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)