بین من وهمسرم فاصله افتاده .اون کارخودشومیکنه ومنم کارخودمو.دیگه مثل قبل عاشق هم نیستیم.فقط داریم زیریک سقف زندگی میکنیم .شایددرطول روزبیشترازدوساعت همدیگرونبینیم.اگه هم پیش هم باشیم هیچ حرفی برای گفتن نداریم.
تشکرشده 1,872 در 398 پست
بین من وهمسرم فاصله افتاده .اون کارخودشومیکنه ومنم کارخودمو.دیگه مثل قبل عاشق هم نیستیم.فقط داریم زیریک سقف زندگی میکنیم .شایددرطول روزبیشترازدوساعت همدیگرونبینیم.اگه هم پیش هم باشیم هیچ حرفی برای گفتن نداریم.
تشکرشده 4,874 در 1,141 پست
سلام ماهي جون
دوست داري بيشتر توضيح بدي؟چرا اين اتفاق افتاده؟ به نظر خودت علتش چي ميتونه باشه؟
گلنوش67 (یکشنبه 13 آذر 90)
تشکرشده 1,872 در 398 پست
شوهرم کارشو به بودن بامن ترجیح داده.وبارهاسراین موضوع باهم بحث کردیم .ولی به نتیجه ای نرسیدیم.
دیگه نمی خوام بزوروگریه من ازکارش دست بکشه وزودتربیادخونه.
تشکرشده 6,121 در 1,114 پست
ماهی سر هیچی موضوعی باهم مشکل ندارین؟یعنی بدون اینکه مشکل خاصی باشه اون کارشو ترجیح می ده؟
نازنین آریایی (یکشنبه 13 آذر 90)
تشکرشده 4,874 در 1,141 پست
چرا فكر ميكني ديگه نميخواد پيشت باشه عزيزم اين روزا زندگي سخت شده مطمئن باش شوهرت هم دلش نميخواد بيشتر از حد نياز كار كنه و خودشو خسته كنه.با گريه و زور شما ممكنه پيش خودش بگه چرا زنم منو درك نميكنه ،من كه واسه خاطر اون اين همه زحمت ميكشم چرا قدر منو نميدونه. نذار همچين فكري بكنهنوشته اصلی توسط mahi91
گلنوش67 (یکشنبه 13 آذر 90)
تشکرشده 1,872 در 398 پست
بهش گفتم اگه ازمن خسته شدی خب بیاتکلیفمونوروشن کنیم.دیگه چراازخونه فرارمیکنی.اون فقط عصبانی میشه ومیگه خوشی زده زیردلت.توقدراین زندگی رونمی دونی.من به خاطرتودارم تلاش میکنم.درصورتی که تلاشش بیخوده.چون مانیازمالی نداریم.وفرزندی هم نداریم که بگیم داریم واسه اینده اون تلاش میکنیم.
من ساعتهای زیادی روتنهام هرچقدرم کلاس برم بازم ساعت خالی زیاددارم که دوست دارم تواون لحظات وگذرجوونیم شوهرم پیشم باشه.نه اینکه الان بچسبه به کارومنوتنهابزاره.اصلاازکج معلوم که ما چندسال زنده باشیم که اونم همش توتنهایی وغم سپری کنم.
تشکرشده 3,762 در 695 پست
سلام ماهی جونم
درسته که وجود مرد توی خونه الزامیه ولی این زنه که می تونه خونه رو دلگرم کنه عزیزم یه مدت در مورد کاراش باهاش صحبت نکن فقط در مورد خوشی هاتون باهاش صحبت کنید و همیشه بی صبرانه منتظر حضورش در خانه باش و وقتی اومد با روی باز کاملا ازش پذیرایی کن و به مدت 15 دقیقه سعی کن که ازش دور باشی یعنی توی آشپزخونه خودت رو مشغول کن تا خستگیش از تنش بیرون بره میبینی که خودش میاد پیشت و اگه هم رفت دنبال کارش و پیشت هم نیومد اصلا خودت رو ناراحت نکن بلکه با یک وسیله پذیرایی دیگه برو پیشش بشین و فقط به کارهایی که می کنه نگاه کن و همراهیش کن و اصلا ازش گلگی نکن بلکه با رفتار خوبت بهش نیرو بده که احساس کنه درکش می کنی شاید او نیازمند درک شده باشد آن هم از طرف همسرش که برای او خیلی زحمت می کشد پس همیشه قدردان او باش و هیچوقت درمورد تکلیف روشن کردن به او چیزی نگو چون این حرف ها هیچی رو درست نمی کنه و بدتر جدایی می اندازه و این رو بدون دختر خوب تکلیف تو روشنه و تو زن او خونه هستی و تو باید بشتر از شوهرت حواست به رفتارت باشه و اون هم همسر تو است و باید به خونه دلگرمش کنی یادت نره عزیزم رفتاره تو مهمتره ودیگه این حرفهارو بین خودتون ردو بدل نکن به ین فکر کن که اون تلاش می کنه برای خوشبختیه تو و این انرژی منفی رو زودتر از بین ببرش
چشمک (یکشنبه 13 آذر 90)
تشکرشده 5,973 در 1,154 پست
این اصلا خوب نیست...
اینکه این کار دائما تکرار بشه موجب یک خلا بین شما دو نفر می شه و این اصلا خوب نیست
لطفا کمی بیشتر در رابطه با وضعیت زندگیتون توضیح بدید
sci (یکشنبه 13 آذر 90)
تشکرشده 1,872 در 398 پست
درجواب دوست خوبم خانم 86....من همه این راههارورفتم ونذاشتم شوهرم توخونه هیچ کمبودی رواحساس کنه.ولی متاسفانه اون توی دنیای خودشه ودیگه من براش مثل سابق مهم نیستم.
این اصلا خوب نیست...
اینکه این کار دائما تکرار بشه موجب یک خلا بین شما دو نفر می شه و این اصلا خوب نیست
لطفا کمی بیشتر در رابطه با وضعیت زندگیتون توضیح بدید
ببینیدمن وشوهرم تاچندسال پیش عاشق هم بودیم طوری که شوهرم دائم ابرازاحساسات می کردولی الان دیگه ازاون عشقی که بینمون بودخبری نیست.والان جوری شده که وجودهمدیگرو فقط تحمل میکنیم ومدام درحال بحث ومشاجره ایم.
البته اینم بگم من خیلی دوستش دارم وانقدربرام مهمه که دلم می خوادزودتربیادخونه وبیشتردعواهامون سردیراومدنشه.ولی الان یک مدته دیگه دلم نمی خوادغرورموخوردکنم.چون احساس میکنم دارم پیشش تحقیرمیشم.اقای سی لطف کنیدراهکار بدید.
تشکرشده 5,973 در 1,154 پست
خواهرم،نوشته اصلی توسط mahi91
در نگاه اول باید بگم، اگر قرار بود عشق روز اول بین شما باشه بعد قریب 12 سال که از زندگی شما می گذره... کمی عجیب بود! هرگز این اتفاق نخواهد افتاد و معمولا بعد از گذشت سه تا چهار سال این عشق تغییر می کنه... اما با کمرنگی اون موافق نیستم! کمرنگ نمی شه بلکه تعریف ما برای حفظ عشق باید هر زمانی بنا به تغییراتی که می کنیم، دقیق تر و کامل تر باشه... شاید روز اول عشق شما صرفا در یک کلمه دوستت دارم خلاصه می شد... همون روزهای اول آشنایی رو اگر به خاطر بیاورید همین دوستت دارم ها عین عشق بود! اما امروز تعریف شما از عشق چیه؟ اگر بتونیم تعریف صحیحی از عشق از منظر شما ارائه کنیم، حتما می تونیم عشق را زیباتر ببینیم...
اینکه همسر شما دیر به خونه می آد و بیشتر کار می کنه نتیجه عدم توجه شما به سه عامل مهمه:
1. خودتون
2. همسرتون
3. نیازهای ایشون و زندگی شما
مایلم در مورد هر یک از موارد فوق اگر چیزی به ذهنتون می رسه بنویسید...
* راستی برای بارداری هیچ فکری دیگه نکردید؟ یک نوزاد رو هم نمی خواهید به فرزندی بگیرید؟
sci (یکشنبه 13 آذر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)