سلام ... بدون حاشیه میگم دو سالو چهار ماه پیش با پسری که همسایه ما بود و شناخت خانوادگیمون ازش پسری آرام و خوب بود ازدواج کردم بسیار عاشق من بود به طوری که سه بار دست به خودکشی زد چون پدرم موافق با ازدواج و وصلت با خانواده اونا نبود البته من با خودکشی واقعا مخالفم و خیلی بدم میاد از این کار
بعد از چندین بار خاستگاری یک سال بعدش عقد کردیم بعد از یه هفته بعد عقدمون یهو بهم گفت دختر دیگه ای رو دوست داره تعجب کردم داشتم شاخ در میاوردم گفتم شوخیه اول گفت نه ولی بعدش گفت شوخی بود گذشت و مشکلاتمون شروع شد البته نه راجع به این مسله خب شوهرم برخلاف علاقه شدیدی که بمن داشت رفتار تندی بهم نشون میداد خیلی شکاک بود تهمت زیادی بهم میزنه من همه رو تحمل میکردم خیلی بهم فشار آورد ولی بعد هر جرو بحث خودش میومد و ازم معذرت میخواست قول میداد تکرار نکنه ولی بعد چند مدت همون آشو همون کاسه بلخره گذشت تا عید امسال دیگه حتی واسه عید دیدنی هم بهم میگفت خودم تاکسی بگیرم برم منو نمیبرد دلم خیلی میشکست تا روز پنجم عید راضیش کردم بریم دیدن اقوام دیدم من با این آقا نمیتونم بسازم خیلی دوسش داشتم ولی رفتاراش اذیتم میکرد با خانوادم حرف زدم گفتم طلاق میخوام سه بار خانوادش اومدن خونمون و صحبت کردن تعهد دادن که دیگه هرگز مشکلی توی زندگی مثل بی محلیاش یا شک کردنها تهمت زدنها منت گذاشتنها نباشه ولی بعد یه مدت باز کارهاش شروع شد من که دیگه اصلا حوصله این درگیریهای خانوادگی رو نداشتم همه رو ریختم توی دلم تا که مهر ماه همرم تصمیم گرفت بره ادامه تحصیل بده چون من ترم 5 دانشگاه هستم ولی اون فقط دیپلم داره رفت آزاد ثبت نام کرد شهر خودمون بدون کنکور رفت رشته تربیت بدنی کم کم رفتاراش مشکوک شد مثلا یکی بهش زنگ میزد میگفت ولش دوستمه بعدا جواب میدم هرچی میگفتم وردار ور نمیداشت تا که یه روز خواهرم گفت داخل تاکسی دیده دو تا دختر دانشجو در مورد همسر من و حرفهایی که بینشون بوده صحبت میکردن من زیاد جدی نگرفتم گفتم خب همکلاسن نمیخواستم توی منگنه بذارمش من خودم دانشجوی یک شهری هستم که تا شهر خودمون 45 دقیقه فاصله داره دردسر زیاد داشت ولی میتونستم واسه دانشگاهی که شوهرم اونجا درس میونه انتقالی بگیرم .. واسه همین یه شب بهش گفتم بیا فردا با هم بریم دانشگات منم میام رشته هاشو ببینم واسه انتقالیم بیام اونجا که با هم بریم یهو عصبی شد بهانه آورد که نمیخواد برم بعدش هم گفت دوست ندارم همکلاسیام تورو ببینن بازم گذاشتم ته دلم این موضوع رو فردا شد بهش زنگ زدم گفتم میای یه روز با هم بریم من دوست دارم توی یه دانشگاه درس بخونیم گفت خودت بیا طبقه دوم قسمت آموزش ...شوهر من حتی اگه تا بازار تنهایی میرفتم خیلی ناراحت میشد در صورتی که دانشگاه خارج از شهر بود به من گفت سرویس دانشگاه رو سوار بشم و ب=رم خیلی بهم برخورد گفتم آخه چرا اینجوری میکنی گفتم من چطور بخوام با سرویس اصلا نمیدونم کجاست بخوام بیام گفت خودت دیگه میدونی ... دیگه قلبم تند میزد به گفتم برو انصراف بده من دوست ندارم درس بخونی بعد از کمی جروبحث قبول کرد واسم عجیب بود بهش اس دادم گفتم آدم بی گناه زیر بار حرف زور نمیره بعدش قسم خورد که من سرم رو میندازم پایین میرمو میام قسم خدا و امام حسین خورد فقط توی کلاسشون دوتا دختر هست که هیچ حرفی باهاشون نزده ... من قبل دانگاه بهش گفته بودم اگه هرچی خواستی از همکلاسی پسر خودت بگیر از دختر نگیر چون خودم یبار از پسر همکلاسیم سی دی درسی گرفتم برام دردسر شد گفتم نمیخوام واسه تو هم پیش بیاد قول داد که حتما از پسرها میگیره .. دو شب پیش وقتی رفته بودم پیشش شب بود خوابیده بود گوشیشو گرفتم رفتم توی دفتر تلفن که اسم خودم رو عوض کنم بذارم ایرانسل میخواستم فرداش بهش اس بدم یکم باهاش شوخی کنم بعد رفتم توی اسمس هاش که هرچی اسمس از خودم هست رو حذف کنم تا متوجه نشه اسم خودم رو ایرانسل کردم یهو چشمم به چندتا اس که شماره اش ذخیره نشده بود خورد رفتم خوندم قلبم خیلی تند میزد تا حدی که صداشو میشنیدم حس کردم حرفها حرفهای یک دختر باید باشه گرفتم به شماره زنگ زدم یه دختر ورداشت دیگه همه چی واسم رو شد برق رو روشن کردم بیدارش کردم گفتم پاشو بگو این کیه اولش خودش رو زد به کوچه علی چپ که نمیدونه بعدش گفت دوست دخترمه بعد یهو گفت دوست دختر چیه همکلاسیمه ازش جزوه گرفتم... یهو یادم افتاد قرار بود فقط از پسرها هرچیزی بگیره بهش گفتم فقط جزوه؟؟؟ پس این اسهای نصفه شب چیه که به هم دادین گفتم پس این همه چرا بهش زنگ زدی خواستم برام توضیح بده کلی کشیده زدم تو صورتش خیلی عصبی بودم فقط جیغ میزدم اونم گریه میکرد که پشیمانه از خونه نصف شبی زدم بیرون گفتم فردا منو میبری که دخترارو ببینم فرداش رفتیم جلوی دانشگاش هرچی ایستادم نیومدن شب به دختره اس دادم که فردا بیاد بعدش گفت بریم جلوی خونش حتی خونه اون رو بلد بود رفتیم ولی نبود خونه من تنهایی رفتم دانشگاهش حتی شوهرم نیومد دنبالم تا یهو دوتا دختر بهم اشاره زدن برم طرفشون اولش سرجام میخکوب شدم رفتم جلو گفتم تویی؟؟ گفت آره ... من انتظار دختری خوشکل و خوش تیپ رو داشتم ... اغراق نمیکنم ولی در مقابل هردوتاشون چیزی از یه عروسک کمتر نداشتم به عنوان یک زن هر جور زیبایی رو خدا بهم داده غرورم شکست قلبم شکست شوهرم ایننهارو بمن ترجیح داد به منی که اینهمه اعتماد داشتم اینهمه وقتی میومد پیشم واسش آرایش میکردم لباس قشنگ اینهمه مهربون بودم باهاش حتی اگه پسری مزاحمم میشد بهش میگفتم که جلوشو بیاد بگیره چون مزاحم خیلی داشتم شاید بخاطر زیبایی ... کمی با دخترها حرف زدم تا یهو اون یکی دیگه دختره گفت شوهرت بهم گفته شماره تورو هم میخوم داشته باشم یعنی شماره هردوتاشونو میخواسته دخترها سنشون خیلی بالا بود درصورتی که من فقط 21 سال دارم شوهرم هم 24 من تفاوت چهره اندام تیپ همه چیزم زمین تا آسمان بود با اونها نمیفهمیدم پس چرا چرا من ؟؟؟
رفتم جلوی مغازه شوهرم با پدرش نشسته بود پدرش طرفداری کرد که پسرم اجتماعی هستش .... گفتم پدر چی میگی اجتماعی یعنی همه خبر داشته باشن نه فقط خودش و اونها گفتم اجتماعی چه ربطی به اسهای نصفه شبی داره در صورتی که شوهرم ساعت 9 شب به من اس میداد که داره میخوابه و خستس گفتم من یه عمر با دروغ زندگی کردم؟؟؟ من که همیشه صداقت باهاش داشتم من 5ترم رفتم دانشگاه سه ترم رو توی خونه ای تنها بودم هزار مدل پسر دنبالم بود به هیچ کدوم توجه نکردم خدایا چوب چی رو دارم میخورم ؟؟؟؟ خیلی راحت جلوی روم گفت دلم میخواست شماره همه همکلاسیامو داشته باشم .... بعد گفت پاشو شناسنامتو بیار بریم طلاق بگیریم گفت دیگه نمیخوامت نمیدونم چی شد یهو آخه چرا مگه من چکار کردم یعنی حق ندارم ناراحت بشم ك؟؟؟؟ الان هم سه روزه اصلا نیومده حتی معذرت بخواد نمیدونم چکار کنم جدا شم یا بهش فرصت بدم ؟؟ ناگفته نماند من بهش فرصت داده بودم که اخلاقشو درست کنه ولی فهمیدم با دوتا دختر جواب این بخشش من رو داد دیگه میترسم فرصت بدم و بدتر از اینهارو ببینم
دلم نمیخواد طلاق بگیرم دوسش دارم ولی میترسم بازم بهم خیانت کنه دیگه به هیچ کسی اعتماد ندارم صبحها پا میشم میرم تا مزار شهدا میشینم گریه میکنم باز ظهر میام خونه همش منتظر یه زنگ ازش هستم یا یه معذرت ولی هیچ اقدامی نکرد ... درصورتی که خونه هامون دیوار به دیوار چسبیده به هم هستش ولی سراغمو نمیگیره ... منم همش دارم خودمو گول میزنم که حتما پشیمانه یا شاید ترس داره که نبخشمش که کاری نمیکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)