ممکن است آنچه را که فکر می کنید نتوانید عمل کنید ، ولی یادتان باشد، هرچه را که می گوید حتما بایست به آن عمل کنید! پس بیاید کمتر حرف بزنیم و بیشتر عمل کنیم. از هم اکنون تصمیم بگیریم که، اگرکاری را قادر به انجام آن نیستیم هرگز آن را به زبان نیاوریم. بارها از پدر و مادرها شنیده ایم که :” بچه ها به حرف های ما گوش نمی کنند، درخانه هیچ مسئولیتی را برعهده نمی گیرند، با ما لجباری می کنند و درست، برعکس آنچه ما می گوییم عمل می کنند، به ما احترام نمی گذارند، با خشونت وتندی با ما برخورد می کنند، کارهای خود را به موقع انجام نمی دهند و …” .
بارها از معلمان شنیده ایم که :” دانش آموزان به درس علاقه نشان نمی دهند، درکلاس انضباط را رعایت نمی کنند، به ما اعتماد ندارند، حرمتمان را نگه نمی دارند، به ما علاقه ندارند و…” .
بارها از بچه ها شنیده ایم که :” پدر و مادرها به ما احترام نمی گذارند، به ما آزادی عمل نمی دهند، معلمان با ما صمیمی و مهربان نیستند، بزرگ ترها همیشه به ما زور می گویند و …” .
راستی چرا این همه بچه ها و بزرگ ترها از یکدیگر گله دارند؟ چرا درکنار هم احساس آرامش و شادی نمی کنند؟ چرا با هم مهربان و صمیمی نیستند؟ یکی از دلایل اصلی این نارضایتی ها، نحوه ی ارتباط بزرگ ترها با بچه هاست. انسان ها به عنوان موجوداتی اجتماعی همیشه با یکدیگر ارتباط دارند و این ارتباط به ویژه در محیط خانه و مدرسه بیشتر به چشم می خورد. پدر و مادر زمان زیادی در کنار فرزندان خود هستند. معلمان، ساعات مفید روز را با دانش آموزان می گذرانند. اما آنچه در مورد ارتباط مهم است، نه کمیت آن بلکه کیفیت آن است. درجمع بندی ای که درمورد روابط گروهی از پدرومادرها و معلمان با بچه ها به عمل آمده، نشان داده شده که متاسفانه بیشتر این ارتباط ها ،مناسب و صحیح نبوده است. این گروه، پدر و مادرها و معلمانی بوده اند که اغلب با فرزندان و دانش آموزان خود مشکل داشته اند و ریشه ی این مشکلات، عمدتا” در نحوه ی برخورد آنها بوده است.
اگرچه اساتید علوم اجتماعی متصدی بحث در رابطه با خانواده هستند، اما عملاً وقتی از خانواده سخن به میان میآید، مباحث روانشاختى، روابط زوجین ، حقوق زوجین، تربیت فرزندان، سلامت خانواده و… بیشتر مطرح میشود. در اکثر همایشهایی که در این چند سال در رابطه با خانواده برگزار شده، توصیههای روانشناختى، تربیتى، برای اصلاح روابط زوجین و رفتار آنها با فرزندان در دستور کار بوده ولی اینکه چه ساختارهایی باعث تضعیف نهاد خانواده و چه ساختارهایی باعث تقویت نهاد خانواده میشود، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. یکی از این موارد را می توان، بررسی مشکلات فرزندان بزهکار در خانواده ها دانست. در حقیقت تمام رفتارهای نابهنجار در هر انسانی، زمینه های علت و معلولی دارد و برای شناخت یک رفتار نابهنجار باید علل و عوامل آن را ریشه یابی کرد که به چه دلایلی این امر اتفاق افتاده است، آن وقت است که می تواند در جهت تخفیف یا از بین بردن ناهنجاری اقدام کرد، این که چرا نوجوان یا جوانی دست به شرارت می زند سئوال بسیارمهمی است؟ که خانواده ها باید به دنبال جواب آن باشند. به نظر بنده شرور بودن هم می تواند جنبه ارثی داشته باشد و هم جنبه محیطی، ولی در موارد بسیار معدودی شاهد آن هستیم که برخی از انسانها، رگه های شرارت را به صورت ارثی داشته اند از جمله قاتلین بالفطره. عامل اصلی شرارت باز می گردد به عواملی محیطی، طبق بررسی های انجام شده فقط حدود ۵ درصد از افراد شرور دارای جنبه های ارثی هستند و ۹۵ درصد دیگر تحت تاثیر خانواده و نوع تربیت آن قرار می گیرند پس می توان نتیجه گیری کرد که خانواده و در راس آن ( مادر ) نقش بسیار مهمی را در انحراف یا عدم انحراف نوجوان و جوان در جامعه بازی می کند.
آن چه همواره نسبت به افزایش جرایم به خصوص در رده سنی نوجوانان و جوانان در جامعه هشدار داده می شود، هیچ گاه از سوی والدین و مسئولان ذی ربط جدی گرفته نشده است. خطر و آسیب های اجتماعی بی شماری ممکن است جوانان و نوجوانان ما را تهدید کند اما متاسفانه علل پدید آمدن این آسیب های اجتماعی و بزهکاری در جامعه ما همواره مورد غفلت بوده و هیچ گاه به صورت ریشه ای بررسی نشده است. بزهکاری همچون سایه ای نسل جوان را دنبال و در فرصت مناسب آنان را گرفتار می کند و تا سال ها رها نخواهد متاسفانه عواملی که در سنین بزرگسالی زمینه های ارتکاب جرم را فراهم می کند، گاهی اوقات می تواند در اطفال هم انگیزه ای برای ارتکاب جرایم باشد. با این تفاوت که اطفال یک سری عوامل بزهکاری خاص دارند.همچون میل شدید به تقلید در اطفال یکی از این عوامل است. طفل با دیدن فیلم یا رفتارهای اطرافیان ضمن تاثیر پذیری شروع به تقلید از همان رفتارها می کند و چنان چه طفلی رفتار بزهکارانه مشاهده کند، شاید بدون هر گونه تفکری نسبت به آن، شروع به تقلید از همان حرکات و رفتارها کند . یکی دیگر از عوامل موثر این است که طفل در محیط نامناسب پرورش یابد یا منطقه محل زندگی وی از لحاظ فرهنگی مناسب نباشد. این امر می تواند زمینه را برای آشنایی کودک با افراد ناباب بیش از پیش فراهم کند. عوامل مهم در بوجود آمدن بزهکاری عبارتند از : وجود فرد بزهکار و منحرف در بین افراد خانواده ، از هم پاشیدن کانون خانواده، ضعف والدین در مراقبت و سرپرستی از اطفال، نبود پدر یا مادر و یا هر دو، تعارض والدین در تربیت فرزندان، گسیختگى خانواده (مرگ پدر، یا مادر، جدا شدن پدر و مادر، و داشتن نامادری) و نامناسب بودن وضع خانواده (مانند فقر، الکلیسم، بىمهرى پدر و مادر، بىانضباطی، فقدان آموزش عاطفی، بىاطلاعى از مراقبت کودک، تعداد زیاد بچه و …) . نبودن امکانات تفریحی، نبودن تفریحات ارزانقیمت، شهرنشینى و صنعتىشدن، زاغهنشینی، سینما و تلویزیون و هیجانات جنسى و …) . تبعیض بین فرزندان نازپروری یا خشونت ها و تنبیه های افراطی می تواند از عوامل بزهکاری باشد مىتوان اشاره کرد. وظایف والدین نسبت به فرزندان، دقت در تعیین محل سکونت و انتخاب همسایگان، تبعیض قائل نشدن بین فرزندان حتی در بوسیدن آن ها، والدین موظف هستند رفتار و تعاملات فرزندانشان را چه در خانه و چه خارج از آن کنترل کنند.
برای پیشگیرى از بزهکارى جوانان می توان:
الف- بهبود وضع خانواده: خانواده کاملاً سازگار مىتواند ریشه بزهکارى را قطع کند. باید پدر و مادر براى سرپرستى آمادگى داشته باشند و نیازهاى خودشان وکودکان خود را بشناسند و برآورده سازند.
ب- مدرسه: پس از خانواده مدرسه در تعیین رفتار کودک قرار دارد. باید روابط بین دانشآموزان و آموزگاران روابطى سالم باشد. آموزگار مدرسه مىتواند در شناسائى زودرس نشانههاى ناسازگارى کودکان نقش مهمى داشته باشد.
ج- خدمات بهزیستى اجتماعى که این خدمات عبارتند از: امکانات تفریحی، خدمات مشاوره براى پدران و مادران، راهنمائى کودکان، امکانات آموزشی، و خدمات بهداشت عمومى را پیشنهاد می کنیم.
به عقیده بنده بزهکاری به عنوان مسئله ای اجتماعی باید به همان گونه که در اجتماع رخ می دهد یعنی در عرصه خانواده، محله، مدرسه، همالان و سایر ارگان ها یا مؤسسات اجتماعی که نوجوان به نوعی در آنها عضویت دارد، بررسی شود. از دید جامعه شناختی این بررسی باید به مجموعه ای از اصول و تعاریف متکی باشد. برخلاف دیگر نظریه های بزهکاری که تأکید فراوان براین موضوع دارند که فرد بزهکار می خواهد خود را تطبیق دهد ولی براساس فشارهای اجتماعی و اضطرارهای ساختاری برای رسیدن به موقعیت های اجتماعی ناچار می شود به کارهای خلاف و نامشروع دست بزند، بزهکاری وقتی اتفاق می افتد که قیود فرد نسبت به اجتماع ضعیف شود یا به کلی از بین برود. یعنی درحقیقت فرد بزهکار شخصی است که از قیود اجتماعی آزاد است و در واقع بزه وقتی اتفاق می افتد که فرد نسبت به قید و بندهای اجتماعی کم اعتنا یا اصلاً بی اعتنا باشد. روانشناسان، جامعه شناسان هر کدام به تنهایی کفایت لازم را در تبین علل رفتار آدمی را نداشته و غالباً اسیر تنگ نظریها ، تک سبب بینیها و تقیدات و تعصبات حوزههای نظری خود هستند. در مکتبهای جامعهشناسی، سازمانها، ساختارها و نهادهای اجتماعی و فرهنگی به مثابه واقعیتهای اجتماعی علت رفتار آدمی به حساب آمدهاند و رفتارهای بزهکارانه را معلول ساختارهای اجتماعی و فرهنگی دانستهاند، در مقابل روانشناسان و بویژه روانکاوان آن را معلول کارکرد نیروهای سرکش درونی پنداشتهاند. گروهی از صاحب نظران نیز در مقابل به تعامل میان فرد و جامعه در فراگرد رفتار اشاره کردهاند. رویکرد آنان بیشتر به روانشناسی اجتماعی نزدیک است و فرد و جامعه را توماً و در کنشهای متقابل در جریانات رفتاری دخیل میدانند.
هر روز در کنار ما جرایم متعددی به وقوع می پیوندد و با تورق روزنامه ها، در صفحه حوادث با انواع بزهکاری آشنا می شویم: چاقوکشی، ضرب و جرح، دزدی، تجاوز و وقتی از خیابان عبور می کنیم سازمان هایی نظیر کانون اصلاح و تربیت، نیروی انتظامی، و دادگاه هایی را می بینیم که برای مجازات این گونه افراد به وجود آمده اند. ولی تا حالا فکر کرده ایم چه عواملی در به وجود آوردن فرد بزهکار مؤثر است؟ پیچیدگی عوامل مؤثر در پدیده بزهکاری سبب شده است که هر گروه از محققان آن را از دیدگاهی خاص بررسی کنند. روان شناسان و روان پزشکان از دیدگاه روان شناختی، حقوق دانان از دیدگاه جرم شناسی و مسایل کیفری، پزشکان و زیست شناسان از نظر عوامل مؤثر زیستی و بالاخره جامعه شناسان از دید آسیب شناسی اجتماعی.
بزهکاری پدیده اجتماعی جهانی است که معمولاً برای جرایم نوجوانان زیر ۱۸ سال به کار برده می شود. گرچه، جوامع گوناگون برحسب وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود با انواع متفاوتی از آن روبه رو هستند. در همه جوامع انسانی اصطلاح بزهکار در مورد افرادی به کار برده می شود که اعمال خلاف قانون یا موازین مذهبی آن جامعه انجام می دهند. با توجه به این که احکام در جامعه های گوناگون متفاوت است، فرد متخلف در یک جامعه، ممکن است در جامعه دیگر از تخلف مبری باشد. در کشور ما بزهکاری به مجموعه کل جرایمی گفته می شود که در صورت ارتکاب، مجازات هایی از قبیل قصاص، دیات، حدود و تعزیزات را در پی دارد.
بنظر بنده علت ساخته شدن یک فرد بزهکار، تابع علل و عوامل اجتماعی و روانی مختلفی میباشد. که مهمترین عاملی که به نظر میرسد تاثیر بسزایی در گرایش جولنان به انحراف دارد، تاثیر خانواده بربزهکاری جوانان میباشد. خانواده کوچکترین و در عین حال مقدسترین سلول اجتماعی به شمار میرود که بر اساس یک اتحاد معنوی، خونی و اجتماعی استوار گردیده است. جامعه شناسان معتقدند که خانواده بیش از محیطهای دیگر وظیفه تربیت اخلاقی و معنوی طفل و به تعبیر دیگر نقش اجتماعی کردن کودکان و نوجوانان را بر عهده دارد. هر گونه روابطی که بین والدین بر قرار باشد به مثابه الگوی است که کودک خودش را با آن هماهنگ میکند و بواقع اگر تنش را مشاهده نماید قطعاً ستیزه گر و اگر صلح و صفا را مشاهده کند قطعاً انسانی صلح خواهد شد. چرا که نوزاد در خانواده به دنیا میآید و اولین تعاملات خود را با محیط آغاز میکند. در این کانون اولیه اولین تأثیر و تأثرات متقابل آغاز میشود و کودک کم کم در فرآیند رشد و اجتماعی قرار میگیرد. همانطور که روان شناسان معتقدند سالهای اولیه کودکی نقش بسزایی در رشد شخصیت و آینده او دارد. بیشتر طرحوارهها و شناختهای کودک از خود ، اطرافیان و محیط در این دوران شکل میگیرد. میزان سلامت جسمانی و روانی کودک بسته به ارتباطی است که خانواده با وی دارد و تا چه حد تلاش میکند نیازهای او را برآورده سازد. کودکانی که در این سنین از لحاظ عاطفی و امنیتی در خانواده تأمین نمیشوند به انواع مشکلات مبتلا میشوند. مشکلات این کودکان اغلب با شیطنتها ، دروغگوییها و حرف نشنیدنهای ساده شروع میشود و با توجه به وضع نابسامان خانواده به بزهکاریها و جنایات بزرگسالی منتهی میشود. سخت گیری زیاد والدین یا بیتوجهی آنها ، یا ننر و لوس بار آوردن کودک و برآورده ساختن کلیه نیازهای منطقی و غیر منطقی او ، شخصیت سالمی را به بار نخواهد آورد. سلامت خود خانواده ، تعادل شخصیتی والدین و آشنایی آنها به اصولی که میتواند محیط خانواده را سالمتر سازد، بسیار حائز اهمیت است.
نیازهای مرحله نوجوانی دوران حساس است. بطوری که در کنار سایر تحولات و تغییراتی که از جنبههای جسمانی و روانی در فرد اتفاق میافتد، ویژگی مشترک و مهم دیگر آن دوران ، استقلال طلبی نوجوان در خانواده است. نوجوان میخواهد به طریقی رشد استقلال خود را به خانواده ثابت کند و بر این اساس شروع به ایجاد فاصله بین خود و خانواده میکند و به گروه همسالان نزدیک میشود. در صورتی که خانواده در این دوران به کارکردهای اساسی خود آشنایی نداشته باشد و همچنین با ویژگیهای دوران نوجوانی آشنا نباشد، نخواهد توانست عملکرد تربیتی خود را به نحو احسن ایفا نماید. و چه بسا که اقدامات نادرست از سوی خانواده ، فضای نامناسب موجود در خانواده و غیره ، بیشتر و بیشتر نوجوان را از محیط خانواده دور ساخته و در صورتی که خانواده در گذشته نیز کارکرد تربیتی خود را به شیوه درست اعمال نکرده باشد و فرد از پختگی فکری کاملی برخوردار نباشد با گرایش به زمینههای ناسازگارانه مثل عضویت در گروههای افراطی و سایر زمینهها مشکلات فردی و اجتماعی زیادی را به بار خواهد آورد. سخت گیری زیاد والدین و خانواده در این دوران و همچنین سهل گیری و آزاد گذاری آنها فرزند را موجودی سرکش ، طغیانگر و متزلزل بار خواهند آورد. از این گذشته این دوران ، دوران الگو گیری و همانند سازی و لازم است خانواده الگوهای مناسبی را برای نوجوان خود فراهم سازند. میزان حضور خانواده در اجتماع نیز در این اهمیت بسزایی دارد. بسیاری از نوجوانان پریشان حال و آشفته به خانوادههایی تعلق دارند که از زندگی اجتماعی مجزا و بیگانهاند. خانواده در عین حال که کوچکترین واحد اجتماعی است، مبنا و پایه هر اجتماع بزرگ است. افراد سالم جامعه ، افراد موفق و افراد فعال اجتماعی از داخل خانوادههای سالم بیرون آمدهاند و افراد ناسالم پرورش یافته خانوادههای ناسالم هستند. انحرافات خانواده ، عدم سلامت روانی خانواده ، مشکلات اقتصادی و اجتماعی خانواده از لحاظ تأثیری که روی اعضاء خود دارد جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد. افراد پیوند میان خانواده و اجتماع هستند. افراد پرورش یافته در خانواده وارد اجتماع میشوند و ویژگیهای سالم یا ناسالم خود را که در خانواده دریافت کرده وارد اجتماع میکنند. از این لحاظ سلامت یک جامعه به سلامت خانوادههای آن وابسته است. با توجه به شرایط امروز جامعه ، افزایش مشکلات ، آسیب ها و ناهنجاری ها و تغییرات زندگی نسبت به گذشته و… بنابراین چنانچه نتوانیم پایه های خانواده را محکم و استوار بنا کنیم در این صورت شاهد بروز آسیب ها و ناهنجاری ها در خانواده ها خواهیم بود. امروزه انواع مختلف خشونت های خانگی ، اعتیاد ، طلاق و جدای عاطفی و… از جمله آسیب هایی است که سلامت خانواده ها را به مخاطره می اندازد. این حقیقت وجود دارد که متاسفانه در شرایط فعلی و با توجه به مشکلات جامعه افراد خانواده کمتر فرصت می کنند درکنار هم باشند و باهم گفتگو و یا درد و دل کنند و این امر خود به خود تهدیدی برای سلامت نهاد خانواده خواهد بود به همین علت باید خانواده ها به این امر توجه کافی داشته باشند و روابط میان خود و فرزندانشان را بر پایه صداقت ، عشق و عاطفه بنا کنند. با توجه به اینکه شخصیت فرد در خانواده شکل می گیرد بنابراین عملکرد و رفتار کودکان در جامعه نشانده تربیت صحیح و یا غلط والدین آنان است به همین دلیل باید پدران و مادران امنیت روحی و روانی کودک را در خانواده تامین کنند و به آنها نحوه صحیح و سالم زندگی کردن و همچنین نحوه برخورد درست با مشکلات را بیاموزند. در چنین شرایطی سلامت فرد و خانواده تا حدود زیادی تامین می شود و آسیب های اجتماعی کمتر به درون خانواده سالم رسوخ پیدا می کنند.
امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: حق کودک تو بر تو این است که بدانی وجود او از توست و بد و خوب او در این دنیا به تو ارتباط پیدا میکند و باید بدانی که در سرپرستی او مسئولیت داری و مسئول هستی که او را به بهترین وجه تربیت کنی و بر عهده توست که او را به خداوند بزرگ راهنمای کنی. همچنین ایشان در تاکید بر اهمیت شیوه تربیت درست فرزندان میفرمایند: با فرزندت آنچنان رفتار کن که اثر نیکوی تربیت تو مایه زیبایی و جمال اجتماعی او شود. یا اینکه او را چنان تربیت کن که بتواند در کارهای مختلف زندگی با عزت و آرزومندی زندگی کند و مایه زیبایی و جمال تو بوده باشد(مکارمالاخلاق صفحه ۲۳3
منبع این مقاله از سایت
"وقت طرب" از اقای محسن بهشتی پور
علاقه مندی ها (Bookmarks)