نوشته اصلی توسط
Nazanin_60
با سلام و عرض ادب
خانمی 30 ساله هستم که 1.5 سال از ازدواجمان میگذرد. علی رغم مشکلاتی که با همسرم داریم، از زندگی ام راضی بوده و هستم. همسرم چند ماه از من کوچکتر است و هر دو دارای تحصیلات عالی هستیم. مشکل اصلی من با همسرم که باعث اشتباه بزرگ از جانب من شد این است: او هیچگاه سو تفاهمات و ناراحتی های گذشته را نمی تواند ببخشد. مثلا تا به حال 100 بار تکرار کرده است که از نحوه ی کادو دادن پدرم به او سر عقد خوشش نیامده است. یا مسائلی از این قبیل. بارها با هم در مورد این مسائل گفتگو و گاهی مشاجره کرده ایم. هر بار به ظاهر پذیرفته که اگر اشتباهی از جانب من و خانواده من صورت گرفته عمدی نبوده و از تکرار این مسائل ابراز شرمندگی کرده است. اما هیچ وقت ماجرا تمام نشده و نمی شود. من بارها با گریه ملتمسانه از او خواسته ام که به طرح مسائل مربوط به گذشته (خاله زنکی! )پایان دهد اما فائده ای ندارد. متاسفانه 3 هفته پیش اتفاق خیلی خیلی بدی پیش آمد. اتفاقی که مثل یک کابوس بود. و باورکردنش برایم دشوار است.
من داشتم شام می خوردم و او پشت سر من با لپتاپش کار می کرد. در ادامه ی بحثی که از صبح بینمان پیش آمده بود دوباره شروع کرد به توهین به خانواده من و ذکر مسائلی که بارها در موردشان در آرامش حرف زده بودیم، من تصمیم به سکوت گرفته بودم اما نتوانستم خودم را کنترول کنم بشقاب غذا را به شدت به کنار زدم و متاسفانه بعد از برخورد به صندلی به همسرم خورد و 3 دندان جلواش شکست.
عکس العمل او کابوس دیگری بود. فورا به پدرش زنگ زد و به او گفت "اینها" مرا کشتند، به پدرم زنگ زد و به او توهین کرد و گفت باید مخارج را او تامین کند، یک سری مسائل خصوصی بین ما را نزد افراد فامیل من فاش کرد. طوری که در حال حاضر عکس العمل او خانواده مرا به شدت آزرده کرده است و نسبت به ادامه زندگی ما نگرانند.
از آن روز تا به حال صد بار مرا بخشیده و 100 بار لعنت کرده
من از کارم شرمنده ام. به خاطر این اتفاق دست پدرش را هم بوسیدم.
با وجود همه ی این بداخلاقی ها من دوستش دارم و نمی خواهم زندگیمان از هم بپاشد ولی با حساسیتی که او همیشه به گذشته دارد می دانم هیچ وقت این حادثه از ذهنش پاک نمی شود و شاید هر هفته به من یاد آوری کند.
بعد از 3 هفته (یک روز دعوا 2 روز آشتی)دارم کم کم نا امید و افسرده می شوم.
نمی دانم چه کار کنم و چگونه این اشتباه را جبران کنم؟
اصلا می شود به ادامه زندگی با این شرایط امیدوار بود یا نه؟
ممنون می شوم اگر راهنمایی ام کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)