سلام من تازه چند ماهه ازدواج کردم و الان باردارم
دوشنبه رفتم سونو گرافی اول شوهرم میخواست بیا ولی به خاطر اینکه مادرش چند روز پشت هم اومده بود مغازه میگفت خسته میشه دوباره بیتد خرج شوهرمو خونوادش هم یکیه
خب گفتم با خواهرم برم بعد گفت نه با مادرم برو خلاصه میگم یه طوری شد خواهرم اومد واسه سونوگرافی ظاهرا به خیر گذشت منم میخواستم فرداش توجیه کنم که با خواهرم راحتترم که بحث به دروغگوییم وبی ناموسیم رسید منم گفتم خواهر مادرتن اونم به قصد کشت منو زد بعدشم مادر پدر ومادرمو زنگ زد بیان خونمون که میخواد تلاقم بده بعد بابای بد دهنش هر چی رسید گفت مامان بیچارمم هیچی نگفت دید ما ساکتیم اونم آروم شد بعدش شوهرم اومد اتاق گفت دیگه قول بده حرفای خاله زنک نزنی هنوز دلم پره چشمم کبوده
حقیقتش چند بار اومدم تمام سرنوشتمو نوشتم هی پاک شد اعصابم خرد شد واسه همین کامل نیست
حقیقتش چند بار اومدم تمام سرنوشتمو نوشتم هی پاک شد اعصابم خرد شد واسه همین کامل نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)