سلام
من همدردی رو دنبال می کنم. مقالات مختلف رو در مورد سوالم خوندم پس لینک ندید ترجیحا !
من متولد خرداد 1370 هستم ، دختری که دوستش دارم متولد مرداد 67 !
دانشجو دانشگاه غیرانتفاعی هستم در شهری به جز شهر و استان خودم.
وضعیت مالیم هم طوری هست که چند سایت دارم و کارهای اینترنتی انجام میدم و از این کارا در آمد دارم.
ماهیانه حدود 200 هزار تومان قسط میدم ، 200 هزار تومان کمک خرج به پدرم میدم ، شهریه دانشگاه کامل پای خودم هستم ، شهریه خوابگاه و رفت و آمد به دانشگاه و خلاصه هر چیزی که فکر کنید 1 قرون هم از پدرم سمت من نمیاد و همون طور که گفتم دارم بهشون کمک هم می کنم.
هزینه هر ترم من هم شهریه و خوابگاه حداقل 500 هزار تومان است. خرج خودو خوراک و....
2 روز در هفته دانشگاه میرم. کل این ور و اون ور هستم. کلی پیشنهاد کار داشتم از شرکت ها و.... که فقط به دلیل دانشگاه و راحتی خودم رد کردم.نمی گم پیشنهاد میلیونی ولی پیشنهادهای کارهایی دهن پر کنی بودند.
سربازی نرفتم ولی رابطه دارم که آسون تر بشه سربازیم(البته اگه آمریکا حمله نکنه)
دانشجوی ترم 3 هستم و حداقل 2.5 سال دانشگاهم مونده.من اصراری به رفتن دانشگاه ندارم منتها دلیل رفتنم کمی کلاس مدرک هست و راحتی سربازی و .... !
یعنی از اینترنت و کامپیوتر اینقدری میدونم که مهندس کامپیوترهایی پیش من لنگ بندازن ولی رشته تحصیلی 180 درجه با این تفاوت داره.
برم سر اصل مطب: من حدودا 3 سال هست دختری رو میشناسم که اصلا فکر نمی کردم که روزی بهش پیشنهاد ازدواج بدم.
این دختر حدودا 3 سال از من بزرگتره. پدر و مادرش چندین سال پیش از دنیا رفتند.پیش داداش ها و خواهراش بزرگ شده.
توی این 3 سال چیزهای زیادی از این دختر شنیدم خوب و بد ولی هیچ وقت نشنیدم که خطای بزرگی کرده باشه و خطا کوچیکش هم نهایتا مثل همه کارهایی که عادی هست یعنی توی دید خیلی ها اصلا خطا نیست.
خلاصه من تا حالا انگیزه ی خاصی نداشتم.انگیزه اول خداست ولی خدا با وسیله کار می کنه.از وقتی به این دختر فکر می کنم انگیزه خوبی دارم.ولی نمیخوام بگم یا این یا هیچ کس.به خودش هم گفتم اگر شرایط جور نشه یعنی بفهمم عقایدمون تضاد بدی با هم داره هر لحظه همه چیز تموم میشه.
از مشکلات بزرگتر بودن دختر میدونم. همه مسائل حل شدنس هست ولی مسئله جسمیش حل نشدنی هست.
توی یک قراری که باهاش داشتم در حضور خواهرش به این 2 نکته رسیدم:
1-کودک درون اون زنده تر از کودک درون من هست، رفتارش نشون میداد
2- به کل از جامعه به دور بود و از جامعه عقب هست و دودزگی جامعه تووش نیست.
3-اصلا کاری به مسائل اصلی زندگی نداره !!! میگه اگر عاشق بشم همه جوره کنار میام. که به نظرم این از ناپختگیش نشات میگیره و برخلاف سنش احساس برش مسلط هست.
این نکته هم عرض کنم : عمه بنده با وجود بزرگتر بودن از داماد ازدواج کردند. یعنی بزرگی دختر از پسر بوده در خانواده.
اون تقریبا من رو به کل فامیلش معرفی کرده :D(هر کی که تونسته به جز چند نفر) ولی من فقط به خاله ام گفتم.
سوالی ندارم.نظتون رو بدید شرایط من ، تفاوت سن ، و مواردی که گفتم رو چطور میبینید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)