دوباره من با مشکلات همیشگیم......
سلام به همه دوستان عزیز
دوباره من با مشکلاتم اومدم
دو تا مشکل دارم که خودم نتونستم راه حلی براش پیدا کنم
اولیش توقع زیاد و تصمیم گیریهای گاه بی گاه پدر شوهرمه واقعا دیگه از این رفتاراشون خسته شدم
عادت داره همیشه برای روزای تعطیل ما برنامه ریزی کنه انگار خود ما آدم نیستیم
اون از تابستونا که باید بریم امامزاده پیشششون اینم از زمستونا که هر هفته جمعه یه جور برامون برنامه ریزی میکنه
مثلا دیروز که هم تعطیلی بود ههمم تولد من دلم می خواست با همسرم بریم بیرون و بریم بگردیم ولی قرار بود ما آکواریوممونو بدیم به پدر شوهرم اینا اونم دیروز از وقتی که از خواب بلند شدیم زنگ زد که ما میریم فلان جا شما هر موقع برگشتیم آکواریومو بیارید دوباره 1 ساعت بعدش زنگ زدن که ما داریم میریم
دوباره ساعت 3 زنگ زدن که ما اومدیم می تونید آکواریومو بیارید در صورتی که ما اصلا نگفته بودیم که ما امروز می خو.ایم آکواریومو بیاریم منم اون موقع که زنگ زد گفتم می خوایم بریم بیرون، خرید داریم هر موقع برگشتیم به همسرم میگم ببینیم چی میشه
وقتی شب رفتیم اونجا و همه برنامه های ما رو بهم زد شروع کرد برای جمعمون هم برنامه ریزی کردن که جمعه از ناهار بیاین اینجا و آکواریومو راه بندازیدو زودم بیاین منم هیچی نگفتم همسرمم منو کشیده کنار میگه می خوام برم بگم که تو میگی واسه زندگیمون تصمیم میگیره بعدشم میگه واسه چی میگی میخندی اینجا وقتی دوست نداری بیای اینجا
به همسرم میگم میگه به من ربطی نداره خودت بگو بهش میگم من نمی تونم بهش بگم فقط از این ناراحتم که تو برنامه هامونو همیشه با برنامه ریزی های بابات بهم می زنی
اونم آخرش گفت اصلا کی گفته باید به حرف تو یا بابام گوش بدم مگه خودم آدم نیستم برنامه ریزی خودم چی میشه
به نظرتون من باید چی کار کنم
این یه نمونشه که گفتم ........
مشکل دومم هم میگم بعد اینکه فهمیدم این مشکلمو چی کار باید بکنم.........
به همسرم میگم چرا نباید حد و حدود زندگیمون مشخص باشه ولی اون همه چیزو پای این میذاره که من دوست ندارم برم اونجا و حرف منو هر جور که خودش می خواد برداشت میکنه
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)