من 25 سالمه و تا حالا جز پسر خالم کسی به خواستگاریم نیامده که اونم جواب رد دادم . تا حالا پدر و مادرم برام تصمیم گرفتن حتی رشته تحصیلیم را تو دانشگاه پدرم بدون در نظر گرفتن علاقه من انتخاب کرد حرفشونم اینه که من نمیفهمم چی درسته چی غلطه .تنها تصمیمی که خودم گرفتم این بود که برم سره کار پاونم چون نمیتونستم بعد از فارغالتحصیلی با مادرم تو خونه تنها باشم ما با هو خیلی اختلاف نظر داریم ودائم دعوامون میشه اصلا حرفهای هم را نمی فهمیم.
جریان از یک سال و هفت ماه پیش شروع شد که رفتم سره کار همکارم پسر جوانی بود که مدیر ازش خواست هر روز من را ببره سره کار و بیاره در ضمن انباردار شرکت هم بود .از روز اول ازش خوشم آمدجوان خوش برخورد ، مهربان و شوخی بود من تا ماه دوم حتی نمیدانستم مجرده .احساس میکردم زیادی به من توجه میکنه اما چون مادرم میگفت نباید به پسرها رو داد من هم کم محلش میکردم بارها حرفهایی میزد که من احساس میکردم به من علاقه دارد چندین بار هم گفت که تو منظوره من رو میفهمی اما خودت رو میزنی به اون راه .اما من حتی صحبت را ادامه نمیدادم چون از پدر و مادرم میترسیدم و چیزی نمیگفتمحتی یک با یک کتا ب طالع بینی را علامت زده بود اما حتی زمانی که صحبت کرد وگفت دیدی نوشته بود آبان به آبان نمیخوره من هیچ چیزی نگفتم حتی نگفتم اصلا همچین چیزی را ننوشته بود. حال احساس میکنم سرد شده وهیچ علاقه ای به من نداره ولی من روزی نیست که به اون فکر نکنم.
مادرم شدیدامخالفه چون اون دیپلمه ومن لیسانس تازه تک دخترش هم هستم البته دو تا برادر دارم اونا میخوان شوهر دخترشون فوق یا دکترا باشه تا پز بدن.دارم داغون میشم .
امن چندین بار با این آقا دعوا کردم برام اس ام اس میفرستاد هر بار دعوا داشتیم گفت دیگه برام نفرست جواب نمیدم چند هفته بعد گفت که به خاطر خودت این حرف را زدم من خودم را میشناسم .اون حتی یک بار گوشی من را چک کرد بعد خودش اعتراف کرد وگفت پسری که برات اس ام اس میفرسته کیه منم گفتم پسرخالمه میگفت نباید چنین جکهایی را برای تو بفرسته رابطمون خراب شده احساس میکنم بهم اعتماد نداره .هفته پیش گفت من بی خیال شدم گفتم چرا گفت چندین بار گفتم تو خودتو زدی به اون راه. گفتم خوب دیگه اینکار و نمیکنم حالا حرفتو بزن چیزی نگفت گفتم منظورت پسرخاله است گفت آره اس ام اس را میگم بعدم گفت برادرانه میگما ناراحت نشو.
من به آن علاقه دارم و از ترس پدر ومادرم خودم را میزدم به آن راه حال دیگه نمیخوام این کار را بکنم هر چند که اون هنوز چیزی را مستقیم به من نگفته.
شما بگید چکار کنم. این آقا 32 سالشه و دیپلمه از نظر خانوادگی کاملا هم سطح هستیم. پسر فوق العاده مهربون وبا شعوریه و اهل زندگیه خیلی از خصوصیات اخلاقیمون شبیه همه تمام این مدتی که سره کارم تنها کسی که هوای من را داشته اون بوده .روز وشبم شده اون اگه یه روز نبینمش حسابی بی تاب میشم.
بگید چه کار کنم اون هیچ حرفی نمی زنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)