سلام به همگی
خوشحالم که من هم عضوی از خانواده گرم و صمیمی شما شدم امیدوارم مشکل من هم تو این تالار حل بشه .
من 24 سالمه و دقیقا 17 ابان اولین سالگرد ازدواجم که نه عقدمه . همسرم رو فکر کنم دوست دارم البته اون هم دوسم داره ولی اصول زندگی رو بلد نیست اوایل همه تلاشم رو می کردن تا هر روزم بهتر از دیروزم باشه از مشاوره حضوری بگیرین (البته تنهایی ) تا نامه و کتاب و شعر عاشقانه و دعوا و ........
اولین مشکلم با علی از روزی شروع شد که او نیاز مالی داشت و من دلم نمی خواست خودم رو درگیر مسائل مالی کنم بی توجه نبودم ولی به روی خودم هم نمی اوردم به خاطر همین مدام شاکی بود و گله و شکایت می کرد و از اونجایی که خیلی اهل تلافی کردنه سعی می کرد جبران کنه مثلا برای تولدم هیچی نگرفت اولین تولدم بود به هرحال کم کم مسئله جدی تر شد و بحث جدل ها شدت گرفت تا اینکه نهایتا تهدیدم کرد اجازه سر کار رفتن بهم نمی ده و از این حرفا یه مدت جنگ اعصاب داشتیم و من به شدت ا زنطر روحی به هم ریخته بودم همیشه برام سوال بود که هدف همسرم از ازدواج با من چی بوده توی این یک سال به جز خودخواهیهاش هیچی عایدم نشده تمام ارزوهام تمام خواستهام از بین رفتن دلم برای خودم خیلی تنگ شده....
الان هم کارم رو ادامه دادم ولی اصلا ازش نمی پرسم حقوق منو چیکار می کنی حداقلش اینه که کار کردن بهم شخصیت می ده احساس می کنم ادمهایی هستن که منو به خاطر خودم می خوان بهم احترام می گذارن برعکس همسرم که همه چیزم رو ازم گرفت حتی غرورمو ...............جدیدا تصمیم گرفتم ندیده بگیرمش عین خودش باهاش رفتار کنم عین خودش !!!
ببخشید پر حرفی کردم
علاقه مندی ها (Bookmarks)