نوشته اصلی توسط
یشیل
راستش وقتی صحبت خیانت می کنین باور کنین اشکم جاری می شه واقعا نمی تونم خودمو کنترل کنم چون واقعا احساس می کردم می تونم خوشبختش کنم تلاش کردم فشار مالی بهش نیاوردم با توجه به اینکه از خیلی جهات ازش سرتر بودم به روش نیاوردم و سعی کردم همیشه غرور مردونگیشو نشکنم تا اینکه واقعا دیدم نمی خواد دروغاشو بزاره کنار و برای من دروغ عین خیانته
اول این که در هر موقعیتی واکنش احساس محور رو بزارین کنار.خیانت کار خیلی زشتیه اصلا هم مورد تایید من یا هیچ کس دیگه ای هم نیست.اما راه حلش(تازه اگه اثبات باشه) گریه نیست.
دوم اکثرا در ازدواجها از برخی جهات ممکنه یک طرف از طرف مقابل شرایط بهتری داشته باشه اما حتی فکر کردن به این موضوع هم به زندگیتون خلل وارد میکنه.
سوم از کجا میدونید نمیخاد دروغاشو بزاره کنار؟اصلا در چه موردی دروغ میگه؟این که دروغ با خیانت برای شما یکسانه حرف درستی نیست.حتی اگه ایشون در برخی موارد دروغ هم میگه به معنی این نیست که لزوما خیانت میکنه.همیشه باید عکس العمل ما با وضع موجود تناسب داشته باشه.اگر دروغ میگه برای حل این مشکل راه حلهایی هست اما اگر شما بگین این کار برای من با خیانت یکسانه عملا دریچه ی ذهنتون برای پیدا کرن راه حلهای درست بستین.
.من حتی ریزترین مسایل زندگیمو با صداقت براش می گم ولی با تمام احساس عاشقانه ای که به من میده پپیدا کردن یه سیم کات و یه گوشی از کیفش یا رفتنش به خارج کشور بدون و مخفی کردنش از من یا 4 روز به بهونه کار به شهر دیگری رفتن و موبایل خاموش بودن به چه معنی هست .
میتونین دلایل این کارها رو به دور از واکنش احساساتی در شرایط امن عاطفی و با کمال خونسردی ازشو جویا شین.شاید دلایل قانع کننده ای داشته باشن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)