سال 76 با پسري كه حدود 4 سال باهاش دوست بودم ازدواج كردم (رابطه ما فقط در حدتلفن .صحبت هاي روزانه نه ... ..و ديدن همديگه از دور در راه مدرسه)و هيچوقت تا روز خواسگاري با هم رودر رو صحبت نكرده بوديم .قرار شد تا درس ميخونيم عقد باشيم.
اون دانشجوي پزشكي سال دوم و من سوم دبيرستان بودم.درسم خيلي خوب بود و همه از اينكه ازدواج كردم تعجب كرده بودن . به هر حال دانشگاه قبول شدم ولي نه درحدي كه انتظار بود .
شوهرم مظلوم و اهل هيچ خلافي .اون توي دانشگاه آزاد قم درس ميخوند و من آزاد كاشان .رشته پزشكي قم فقط مختلط نبود و فقط دانشجوي پسر ميگرفت.البته يه دانشگاه ديگه هم بود به نام فاطميه كه كلا همه كادر و دانشجوهاش خانم بودند. از شانس بد من اين دانشگاه مختل شد و يكدفعه در مرحله انترني اينا با هم قاطي شدن .
يه روز بين تعطيلات ترم بود.حوصله ام سر رفته بود بهش زنگ زدم گفتم بريم بيرون گفت درس دارم.حدود ساعت 10 شب بود كه يكي از اقوام به منزل ما زنگ زد .ديدم مامانم ميگه :نه خونه هست و چهره اش رنگ به رنگ ميشد. دلم زيرو شد و ماجرا از اين قرار بود كه با چند تا از اين دختراي دانشجو رفته بودن بيرون و مشغول خوردن بستني بودن كه..... جالبه كه هيچ كس تا مدت ها باورش نميشد حتي خودم .تا اينكه به همه يه جورايي ثابت شد .
از اون موقع شروع شد هر چند وقت يه بار با يكي دوست ميشد .منم خيلي حساس شده بودم انگار همه چي بهم الهام ميشد. دانشگاه بودم يك دفعه دل شوره ميگرفتم . ميرفتم توي صف تلفن . وقتي زنگ ميزدم ميديدم بله تلفن اشغاله. كارم شده بود همين .به قول مادرشوهرم كنترل از راه دور بودم.
بعد از 6 سال عروسي كرديم و رفتيم خونه خودمون و اين كاراي اون همچنان ادامه داره بهش ميگم من برات چي كم ميزارم ميگه تو هيچي كم نميزاري ولي ميگه من جووني نكردم زود ازدواج كردم .
تا دو سال پيش با هر كدام از اون زن ها و دختر هاي كه دوست ميشد صحبت ميكردم ،ميگفتن ،دكتر ميگه من زن و پسرم رو خيلي دوست دارم ولي دوست دارم با شما هم صحبت كنم.شما رو هم دوست دارم. تا اينكه پارسال همين موقع ها بود كه با يكي از پرسنل درمانگاه به نام مريم (دختر يه روحاني )دوست شده بود و باهم بيرون هم ميرفتن .من از اينجا فهميدم كه به طور ناگهاني يه گوشي موبايل از تو ماشينش پيدا كردم و با خواندن اس ام اس ها و عكس هايي كه از دختره توي گوشيش بود .مريم رو كه ديدم ازش پرسيدم كه چه صحبت هايي باهاش ميكرده گفت : اون گفته ديگه هيچ علاقه اي به تو نداره و فقط به خاطر پسرتون باهات زندگي ميكنه. جالب اينجاست كه بخاطر حساسيت بيش از حد من تا حالا هيچ ارتباطي بيشتر از 2ماه طول نكشيده و بيشتر طرف مقابلش يا پدرش روحاني بوده يا از يه خانواده مذهبي و زن شوهر دار و همه از من ميخواستن آبرو ريزي نشه. و بعد از فهميدن هر رابطه اي به علت علاقه شديدي كه بهش داشتم بعد از يكي دو ساعت دعوا ودادو بيداد دوباره زندگي به حالت عادي برميگشت .با اين تفاوت كه يه زن ديگه به خاطرات اون اضافه ميشد و يه قيافه و صداي ديگه مثل خوره توي فكر من.
از هر كدوم پرسيدم بهشون پيشنهاد رابطه جنسي نداده بود.ولي به مريم گفته بود بيا خونه.
متولد 54 و من متولد 59 پسرمون متولد 84 ...وضع مالي معمولي داره .
ديگه خسته شدم اصلا حوصله هيچكار و هيچكسي رو ندارم حتي پسرمون ...از طلاق بيزارم و ميترسم .يه بار توي عقدكردگي قرص خوردم كه خودكشي كنم ولي ناموفق بود.الان هم مدام اين فكر ذهنم رو مشغول كرده ديگه به آخر راه رسيدم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)