به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 آذر 90 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1390-2-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,389
    سطح
    20
    Points: 1,389, Level: 20
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    این چه جور پدرو مادریه!!

    سلام به همه دوستان خوبم
    درنظردارم اززندگیه 24سالم اینجابگم تایکم ازگیجی ومنگی بیام بیرون وبدونم چیکارباید بکنم.نوشتم خیلی بلند شد خودم میدونم،حرفام یکی 2تا نبود.میبخشید
    یه خونواده 8نفره دارم.2تابرادر،x35ساله عقدکرده وy21ساله.3تاخواهر،a37ساله متاهل ،b30ساله متاهل،c28ساله مطلقه
    مامانو بابام پسردوستن.افکارقدیمی دارن.برای مردم زندگی میکنن.بدبینن.به چشمو نظر هم خیلی معتقدن.
    برادری داشتم که توسن21سالگی به خاطرسرطان غددتوخدمتش به ارتش،، 1ماه مونده به پایان خدمت فوت کرد.
    ...کارمیکرد وهرازگاهی سرکوچمون وایمیستاد ولی حتی ذره ای باعث بی آبروئیه خونوادم نشده بودکه به زور مادرم رفت خدمت ولی ازرولجبازی ارتشو انتخاب کرد وافتادخرم آباد وخیلی سخت فوت کرد...

    دوم،سوم راهنمائی بودم که ازمادرم قول گرفتم بزاره برم رشته گرافیک.ولی وقتی خواستم برم توهنرستان گرافیک ثبت نام کنم بهم گفت که نمیتونم برم.وبااصرارم گفت: یا قلمه پاتو میشکونی خونه می مونی،یامیری تو یه دبیرستان تومحل خودمون درستو میخونی.
    تورشته حسابداری ثبت نام کردم وعهدبستم تودانشگاه گرافیکو ادامه میدم،اما متاسفانه
    بایکی ازهمکلاسی هام آشناشدم که کوه مشکلاتو غم بود.پدرش مدرس ریاضی ومادرش هم فرهنگی بود.که میخواستن ازهم طلاق بگیرن.پدرش موجی(توجنگ)و ز ن ب ا ز بود.
    تودریای مشکلات اون غرق شدم وبامعدل 15دیپلم گرفتم.دوستم ناراحتی قلبی داشت وبارها توبغلم نصف بدنش لمس میشد وسکته میکرد.به زورمادرم باهاش قطع رابطه کردم واون هم2سال بعد فوت کرد....


    خواهر30سالم رو که اون موقع 23،24ساله بود رو شوهردادن به یه پسرسیکل که تویکی ازشهرک های خرابه اطراف تهران(نمیگم کجا).فامیل دور بود.خونواده پسره 1هفته ای خواهرمو عقدکردن.خونودادش آدمای شلخته وکثیفی هستن جوریکه به زندگیشون نمیشه نگاه کرد.آبجیم رفت خونشون اومد گفت مامان اینا اینجورن من نمیتونم تحمل کنم ،مامانم گفت عقدکردی یعنی لباس عروسی تنت کردیو رفتی خونه شوهر!
    حتی 1بارهم تاعروسیشون نرفت خونه زندگیه پسررو ببینه.
    پسره میگفت مادر ندارم زیر دست نامادری بزرگ شدم من یتیمم.وبااین حرفا باعث میشد دل آبجیم براش بسوزه وچیزی نگه.
    هربارشوهرش یه کاراشتباهی ازش سرزد مامانم گفت عیب نداره .گناه داره..انقدر بهش روداد که اون هرکاری دلش خواست کرد وحالا دوقورتونیمشم باقیه.
    مامانم حالا فهمیده که آبجیم چه حالی داره ولی باز اشتباهشو قبول نمیکنه و میگه آبجیم خودش خواسته میتونست اون موقع بگه نه.وقتیم زیادی باهاش بحث کنم میگه:هرچی سرش اومده به خاطره دلشه..

    خواهر28سالمو که اون موقع 24سالش بود دادن به نوه عمم که خیلی پا پی آبجیم بود.اون موقع میدونستن قلیون میکشه وازروابط پیچیده عمم اینا خبرداشتن .خواهرم 2سال عقدکردش موند.یکی دوباربیشتر تلفنی با شوهرش حرف زد بابام تلفنو پرت کرد توحیاط وشکوند.جلوی نامزدش زد توگوش خواهرم که فلان فلان شده دیر نیا.شوهرآبجیم مغازه داشت.cdمیزدو کلا توکارکامپیوتربود.بابام دیده بود که تومغازش مواد میکشیده رفته بوده تو،اونم هول کرده قایمش کرده .بابام برگشته گفته فلانی الان موقع آب خودنت نیست به فکر کارت باش. اینو بابام باافتخارتو بلبشوئه جدائی آبجیم داشت بتعریف میکرد،(که من از اون موقع میدونستم!!) . وقتی این اشتباه مامانو بابام رو توروشون میارم میگن آبجیم خودش خواسته،به دلشه این بلا سرش اومده،،ازبس که دلش سیاهه.
    8ماه بعداز عروسیشون آبجیم باکلی مکافات طلاق گرفت.(ازشوهرش تعهد گرفتن مثله اینکه توش نوشته بود اگه رعایت نکنه خواهرم حق طلاق داره،اونم نخونده امضاء کرده بود).

    منم میخواستن شوهربدن به یکی ازاقوام دور بابامینا که وضعیت اون ازشوهر خواهر30سالمم بدتربود.باوساطتت برادرم ،گریه من.پرت شدن دست گلشون توکوچه و.... ختم به خیر شد.

    1سالو نیم پیش برادر30سالم رو عقدکردن.دختره سمته قرچک ورامین میشینه.هیچی ندارن ولی زبونشون یه متره.تروتمیز نیستن.خواهرش 2تاکوچه پائین ترمونه.داشتن طلاق میگرفتن،مامانم اینو عبرت نکرد...
    ماخواهربرادری راضی به عقدشون نبودیم الانم که چندروزه دیگه عروسیشونه راضی نیستیم.
    هر بار باگلگی ماخواهرا ازبرخورد سرد زن برادرم مامانم گفت عیب نداره بهش یاد ندادن!
    تهش برگشت گفت امون ازدست شما خواهر شوهرا
    زن برادرم بهداشتو رعایت نمیکنه واسه همین خواهرم که طلاق گرفته یکی دوباربهش تذکر داد که اینجوری نکنه( ما اینجا نمازمیخونیم.میریم میایم.البته قبلش صدباربه مامانم شکایت کرده بودو ازش خواسته بود بهش بگه اونم گفته بود زن برادرم اینجا مهمونه.عیبی نداره بهش یاد ندادن.)زن برادرمهم بهش برخورده بود توجمع هرچی دوست داشته به خواهرم میگه.الانم راحت تیکه میندازه و...

    4سال پیش خونرو دادن پیمانکار بسازه.که آخرشم برادرx وشوهرخواهرa ام خونه رو ساختن. این مربوط میشه به اون موقع که خونه یدفه گرون شد.سراین موضوع 10میلیون بیشتر برخلاف قرارشون ازشوهرخواهرم گرفتن.قراربود طبقه دوم ماله اوناباشه که طبقه سومو گرونتر بهشون دادن. 15میلیون ازپول خونرو به داداشم بخشیدن وطبقه دومو زدن به نامش
    حالا واسه عروسیه داداشم مامانم 10 میلیون وام داشت داد بهش.سرویس طلای زنشو خودش خریدو... این درحالیه که به زور به ماجهاز میدادن وهمش میگن 4تادخترشوهردادم ،4تاخونرو پرکردیم.

    خودم باردارم ازاول بارداریم سر نامزد داداشم بامامانم جروبحث داشتم .زیربار نمیرفت این وسط طفلی آبجیم توخونه ازدست کارای زن برادرم،بیخیالی داداشتم،انکار مادرم داشت داغون میشد.انقد باهام کلنجار میرفت تا اشکمو درمیاورد.4ماه زنو شوهری رفتن شهرستان موندن.ویار منم خیلی بد بود.همه سیسمونی رو باآبجیم قسطی رفتیم ازمحل خریدیم.وقتی هم تماس میگرفت میگفت ناراحت نباش میام یه روزه همه رو میخرم.

    بچه که بودم میگفتم بزرگ شم تهو توی شناسنامم در میارم.فکرمیکردم بچشون نیستم چون خیلی بهم بی توجه بودن.مدام سرزنشم میکردن. مامانم میگفت دختررو باید توفشار بزرگ کنی تا بعدا توخونه شوهر کناربیاد.
    به خاطر ویارم 3روز بیمارستان بستری شدم ،مامانمینا هم اومدن ملاقاتم.
    بابام شروع کرد سیگارکشیدن ،مامانمم یه کوچولو باهاش بحثش شد که مثلا اومدی بیمارستان عیادت دخترت.اونم نه گذاشت نه برداشت جلوی آبجیام گفت تومیدونی من پسر دوست دارم نه دختر!!!!!!خیلی ناراحتم کرد

    یه بارم 12شب بود .حالم بدبود توجام دراز کشیده بودم .صدای tvبلندبود نورمهتابی هم افتاده بود توچشم.کلافه بودم باناراحتی گفتم :چراغو خاموش کنید دیگه.زن برادرمم تواتاق بغلی بودبا داداشم صحبت میکردن. بابام با اهو اوه مهتابیو خاموش کرد .انقدی ناراحت شدم که همون لحظه بابغض تماس گرفتم همسرم اومد دنبالم رفتم خونمون...
    یکی دوروز دیگه روجهازیه زن برادرمه.ازبس خودشو بد نشون داده هیچکس ازش راضی نیست.منم یکی دوهفته دیگه باکمک خدا زایمانمه واومدم خونه مادرم.
    برادرم وپدرومادرم فکرمیکنن منو خواهرم چشم دیدن زندگیه برادرمو نداریم وخواهرشوهر بازی درمیاریم.هرچندکه این خودشونن که کارشون اشتباهه.رفتن خواستگاری بدون اینکه به ماها بگن.خودشون 3،4نفری رفتن محضر عقد کردن بدون اینکه ما بفهمیم و....
    وهزارتااشتباه دیگه که حال گفتنشو ندارم .
    حالا زن برادرم باخواهرم جروبحث میکنه که فکر تو بستست.ماباهم تویه سطحیم .من هیچیم ازشماها کمتر نیست.توفقط فکر میکنی تمیزی و....






    نمیدونم چیکار کنم .از اینکه همچین خونواده ای دارم ناراضیم.کارمون شده فقط سکوت کردن.هرکی هرکاری دلش میخواد میکنه.برادر 21سالم میخواست بره شمال با دوستاش مامانم نمیذاشت،آخرش دروغکی گفته بود میخواد بره جمکران .بعدازاومدنش گفته بود که رفته بوده شمال!

    ازپدرومادرم متنفرم.توجمع توفامیل همش میگن دختر آدمو پیر میکنه.نمیدونم چیکارشون کردیم.ماکه نه خوراک درست حسابی داشتیم نه تفریحی.هیچ وقت صدامون درنیومد.بااسباب بازی که از دوران کودکی خواهرام مونده بود بازی میکردم6،7ساله سیزده بدر بیرون میرن.
    چه شبائی که بالشم با گریه هام خیس میشد.جمعه ها سیاه ترین روزم تو هفته بود....


    چی میخوان به خداجواب بدن.حتی ذره ای براشون ارزش نداریم.

    نمیدونم چطور باهاشون برخورد کنم.کلافم کردن.فکرمیکنن مافخرمیفروشیم.خودمونو بالا میگیریم.ماروی زن برادرمو باز کردیم.پرروش کردیم.
    توخلوتشون بابرادرم پچ پچ میکنن تا مامیریم سکوت میکنن! آخه یعنی چی این؟؟

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این چه جور پدرو مادریه!!

    سلام،

    به تالار همدردی خوش آمدید.

    نظر شخصی من این هست که شما که ازدواج هم کردید و خانواده تشکیل دادید، تمرکز خودتون رو روی زندگی خودتون بگذارید.
    این که خانواده ی شما چه اشتباهاتی کردند، و اینکه اعضای خانواده ی شما چه رفتاری دارند، از دست شما خارج است!
    شما باید اول از همه برای خوشبختی خودتون و شوهرتون و فرزندتون تلاش کنید. البته که شاید یک روز آنقدر باتجربه بشوید که بتوانید روی اطرافیان هم تاثیر مثبت بگذارید.

    یک متن طولانی نوشته بودید. مسئله این بود که اکثر اینهایی که گفتید مشکلات شما نبودند! البته که متاسفانه خانواده ی شما عیب و ایرادهایی داشته و پدر مادر شما اشتباهاتی در طرز فکر خود دارند. ولی سعی کنید اینقدر خودتون رو درگیر مشکلات دیگران و به خصوص اتفاقات گذشته نکنید!
    به قولی زندگی کوتاه تر از این است که بخواهید به جای دیگران زندگی کنید!

    برای مثال:

    بایکی ازهمکلاسی هام آشناشدم که کوه مشکلاتو غم بود.
    ...
    تودریای مشکلات اون غرق شدم وبامعدل 15دیپلم گرفتم.
    البته این خوب است که شما گاهی در زندگیتون، تا اونجا که در توانتون هست، دست گرفتاری رو بگیرید. ولی شما در این رابطه بیشتر از اینکه بتوانید کمکی برای او باشید، بدتر اوضاع خودتون رو هم به هم ریختید!

    و الآن هم افکار شما نشان می دهد که دارید به خاطر همه مشکلات نزدیکانتون غم می خورید و حتماً این زندگی شما رو آنقدر مختل کرده که آمدید اینجا و کمک می خواهید!

    نظر شخصی من این است که از زندگی خودتون غافل نشوید. از شوهرتون غافل نشوید. از اشتباهات پدر مادر درس بگیرید و اونها رو تکرار نکنید.

    بعد از اینکه زندگی خودتون رو سر و سامان دادید، تا آنجا که در توانتون هست، به خواهر برادرها هم کمک کنید!
    منظور من این نیست که خودخواه شوید و مشکلات دیگران برایتان مهم نباشد.
    بلکه برای اینکه بتوانید به کسی کمک کنید، باید اول خودتان به آرامش رسیده باشید...

    برای شما و خانواده شما آرزوی موفقیت می کنم.

  3. 9 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (پنجشنبه 24 آذر 90)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 آذر 90 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1390-2-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,389
    سطح
    20
    Points: 1,389, Level: 20
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این چه جور پدرو مادریه!!

    سلام.
    بابت راهنمائیتون خیلی ممنونم.



    اگه ممکنه تواین مورد هم راهنمائیم کنید 1. اینکه، من خودمو به خاطر اشتباهاتم خیلی سرزنش میکنم.دوست ندارم این طور باشم به خاطر همین میخوام تغییر کنم.به نظرتون چطور میتونم این مشکلو حل کنم. 2. وقتی خیلی خیلی خوشحالم باهرکسی مخصوصا اونائی زیاد باهام حرفای خصوصیشونو نمیزنن حسابی گرم میگیرم وبعدازرفتن اون فرد ویاترک اون جمع وقتی کاراموبررسی میکنم ازدست خودم خیلی ناراحت وکلافه میشم.این یه دفه خودمونی شدن یا اعتمادم ،که فکرمیکنم بیجاست ،ازچی نشأت میگیره وچطور میشه خوددارتربود وحتی محافظه کارانه تر رفتارکرد؟
    چطور بانقطه ضعفم برخورد کنم که نتیجه بگیرم.ممنونم

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: این چه جور پدرو مادریه!!

    سلام خوش آمدی
    عزیزم زندگی کن و بگذار زندگی کنند اگر اونا از زندگی خودشون راضین لزومی نداره شما کاسه داغتر از آش بشی (و خودتو ناراحت کنی) و اگه ناراضی بودن خودشون اقدام میکردند
    (شما به فکر بچه ات باش که این افکار روش تاثیر میذاره)

    کنترلتو از رو دیگران بردار بذار رو زندگی خودت
    قبل از اینکه حرفی بزنی حرفتو بسنج بعد یزن
    حواست به روابطت باشه مشخص کن که رابطه ات باهرکس تاچقدر صمیمی و درچه حد باشه
    زندگی زیباست ای زیبا پسند

  6. کاربر روبرو از پست مفید Nilofar mordab تشکرکرده است .

    Nilofar mordab (چهارشنبه 27 مهر 90)

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: این چه جور پدرو مادریه!!

    سلام عزیزم.خوش آمدی به تالار همدردی.اینجا جائی که با زدن حرفات آروم می شی.اما یه تصمیم بگیر الان کلی درد و دل کردی ما هم اومدیم خوندیم تو کاری که باید کنی فراموش کردنه.گذشته رو بذار کنار .کنکاش نکن.ببین تو الان از دست پدر و مادر و زن داداش ناراحتی و تو کاراشون دقیق شدی و جز جز کاراشونو زیر نظر گرفتی و تا می تونی برداشت بد می کنی.با یه دید جدید به زندگی نگاه کن.سعی کن خوبی کنی مخصوصا در حق پدر و مادرت.چرا سعی نمی کنی این فکری که راجع به دختر دارن عوض کنی؟.ببین الان من خیلی دختر دوست دارم اما اگه خدا به ما پسر یا دختر عنایت کنه هیچ وقت نخواهم گذاشت بفهمن.اما پدر و مادرت از رو سادگی نتونستن پنهان کنن.اما اینو بدون هیچ کدوم از کاراشون و تصمیماشون عمدی نیست.وقتی اینو بدونی تحملش راحتتر میشه.اونا این طور بزرگ شدن.مادرهای قدیم می گن هر چی شوهر گفت باید زن انجام بده.زیر بار هر ظلمی برن ولی دم نزنن.تو سعی کن محبت کنی و دیگه نگو ازشون متنفرم
    راجع برادرت و زن برادرت هم حساسیتتو کم کن.چرا دقیق می شی که چی دارن می گن ؟اون وقت وقتی شما رو می بینن ساکت می شن.شاید اون لحظه داشتن حرفای عشقولانه میزدن تا اومدی حرفشونو قطع کردن اگه ادامه میدادن تو می شنیدی اونوقت می گفتی چقدر پر رو هستن.سعی کن از در دوستی با زن داداشت درای.
    راجع به اینکه زود با یکی صمیمی می شی خیلی خوبه اما در شروع ارتباط کافیه به خودت گوشزد کنی نباید هر حرفی بزنی.هر موقع با یکی وارد گفتگو می شی خیلی موضوعات هست که باهاش حرف بزنی بدون اینکه از زندگی خصوصیت بهش بگی.

  8. 3 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (دوشنبه 21 آذر 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.