سلام
پسری 26 ساله هستم
مدتی هست که به دختری علاقمندم و این علاقه تا حدی هست که بعد از فکر کردن به صورت جدی نسبت به جوانب و تحقیق و مطالعه تصمیم قطعی نسبت به ازدواج با این دختر رو گرفتم
با دختر مورد علاقه م تقریبن هم سن هستیم ( چند ماهی از من بزرگتره )
اما مشکلی که باعث مخالفت شدید مادرم علی رغم پافشاری من شده اینه که این دختر چند سال پیش طی یک تصادف نابینا میشه
با وجود اصرار من و سعی در گفتگوی منطقی با مادرم ایشون حاضر نیست منطقی صحبت کنه و با توجه به مذهبی بودنش مسائلی مثل استخاره و ... رو پیش می کشه اما وقتی از در اعتقادات خودش وارد میشم که این افراد هم بندگان خدا هستن و خدا براشون چنین چیزی رو مقدر کرده و ... حاضر به پذیرش نیست! بیشتر روی دنده ی لج افتاده چون به هیچ صورت نمی خواد بپذیره
من فکر می کنم که فکر می کنه این تصمیم از سر من می افته اما من همه چیز برام قطعیه و واقعن تصمیمم رو گرفتم
حتی با کسانی که قبلن اقدام مشابه کردن هم صحبت کردم و در جریان زندگیشون قرار گرفتم
در حال حاضر تنها مشکل موجود مادرم هست که نظرش هم خیلی برام مهمه
هر وقت با مادرم وارد بحث میشم سریع بحث رو متشنج می کنه و از دایره ی منطق خارج میشه
هرچند من همه ی سعیم رو می کنم که جو خونه آروم باشه و با آرامش صحبت کنیم
از طرفی مادرم هیچ دید درستی نسبت به زندگی این افراد نداره و فکر می کنه کاملن وابسته هستن و حتی از پس امور روزمره ی خودشون هم بر نمیان
من مطمئنم که اگر به صورت مقطعی بتونم مادرم رو همراه کنم بعد از شروع زندگی با دیدن و آشنا شدن با توانایی های همسرم نظرش عوض خواهد شد
ولی مشکل اینه که ایشون اصلن حاضر نیست به این مسئله فکر کنه !
از مشاوران عزیز می خوام اگر راهکارهایی به نظرشون برای متقاعد کردن مادرم و حل مشکل هست راهنماییم کنن
علاقه مندی ها (Bookmarks)