به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 مهر 90 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1390-7-12
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,107
    سطح
    18
    Points: 1,107, Level: 18
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    وقتی همسرم از من خواستگاری کرد میدونستم که خیلی دوستم داره من دوستش نداشتم اما بهش اعتماد داشتم. رفتم با یک مشاور خوب هم صحبت کردم. بهش گفتم که من دوستش ندارم و یک سری کارهاش خیلی بدم میاد و اصلا به شدت حالم گرفته میشه وقتی این کارها رو میکنه. الان بعد از 7 سال زندگی میبینم که هنوز همون چیزهاست که من دوست ندارم و اذیتم میکنه. مشاور بهم گفت که تو کلا آدم گیر بده ای هستی و تو هر کسی یک چیزی پیدا میکنی. یک جور وسواس داری که هر چند وقت یکبار باید به یک چیزی گیر بدی تا انرژی وسواست خالی بشه و طرفت خیلی آدم خوبیه و این حسهای تو ناشی از مشکل خودت هست. منم خودم به این حالت گیر بده در خودم پی برده بودم برای همین حرفش رو قبول کردم و گفتم که مشکل از منه و خلاصه در یک شرایط ای بودم که بهتره بگم که خودم رو مجبور به این ازدواج عاقلانه کردم.
    ولی من از همون اول با همین رفتارهایی که دوست نداشتم روبرو میشدم و کم کم برام باز میشد که ریشش چی هست. با این حال من هم کم کم بهش علاقمند شدم و حتی گاهی حس میکردم عاشقشم. همون رفتارها از همون اول گاهی چنان توی ذوقم میزد که همه چیز از بین میرفت. هنوزم همینه. من با یک دنیا احساس و شوق میرم طرفش و سرخورده و غمگین برمی گردم . بیشتر وقتا اون توی خودشه. عصبانیه. من اولها فکر میکردم من زیادی گیر میدم اما بعد کم کم دیدم که نه با دیگران هم مشکل داره. کلا سخت ارتباط برقرار میکنه ودر برابر چیزهای جدید خیلی مقاومت می کنه. در یک کلام بخوام تعریفش کنم آدم سخت گیری هست در همه چیز از خرج کردن گرفته تا غذا خوردن و موسیقی گوش دادن. منشا این رفتارهاش هم برام روشنه. یک پدر سخت گیر وکلا یک خانواده پر مشکل.
    در کل مشکل حاد نداره همسرم اما این مشکلات کوچیک که پیش زمینه هر روز زندگی هست منو حسابی خسته کرده. من دیگه احساس خوشبختی نمیکنم. برای خیلی هاش هم تلاش کردم و تا حدی هم نتیجه گرفتم اما دیگه خسته شدم. حتی احساس می کنم افسرده شدم. انرژیم به شدت کم شده. صبح ها به زور از خواب بیدار میشم و گاهی به خودکشی فکر میکنم. بیشتر ازهمه به خاطر حس بدی که نسبت به خودم دارم که فکر می کنم من به همسرم خیانت کردم که در حالی که دوستش نداشتم باهاش ازدواج کردم و حالا هم اگربخوام جدا بشم باز میخوام یک ضربه دیگه بهش بزنم. البته خودم هم از نظر احساسی خیلی بهش وابسته هستم ولی شک دارم که این عادت هست یا دوست داشتن.
    از خیلی چیزها می ترسم ...ا زخیانت... از بچه ای که پس فردا بیاد و اذیت بشه ... از اینکه یک زن افسرده ای بشم که حسرت زندگی دیگران رو دارم. مخصوصا که جدیدا مسائل جنسی هم برام یک غصه شده و اصلا دلم نمیخواد. انگار شوهرم هیچ جذابیت جنسی ای برام نداره. با اینکه تمایلم به اینه که تو این زندگی بمونم اما میخوام بر اساس عقلم تصمیم بگیرم نه بر اساس راحت طلبی که بخشیش میتونه عادت به شرایط موجود و تنبلی برای تغییرش باشه. سرگذشت بقیه رو هم که میخونم میبنم که خیلی وقتا همین تنبلی ها یا ترس از جدایی ها باعث شده اوضاع از کنترل خارج بشه. منم یک آدمی هستم که معمولا به چیزی که دوس ندارم اونقدر ادامه میدم تا از حالت تعادل روانی خارج بشم و بعد یک جورایی مجبور به تغییرش بشم.
    من و شوهرم هر دو تحصیلات بالا داریم و فعلا ایران نیستیم. از لحاظ خانوادگی زمین تا آسمون با هم فرق داریم. خانواده ما همه تحصیلات بالا دارن و تو خانواده اونا فقط همسرم هست که درس خونده. اینا برای من مهم نیست ولی فکر میکنم گاهی برای خودش مهم می شن و نسبت به خانواده من جبهه میگیره. یک چیز دیگم هست که اذیتم میکنه اینکه تو رفتار و حتی گاهی بیان بقیه می فهمم که من از شوهرم از نظر ظواهر اجتماعی بالاترم. این برخوردها اینقدر اذیتم میکنه که تقریبا هر کسی این حس رو به من داده باهاش قطع رابطه کردم و بیشتر سعی میکنم با کسانی رفت و آمد کنیم که شوهرم رو قبول داشته باشند. اما گاهی هم حس هدر رفتگی به من میده.



  2. کاربر روبرو از پست مفید negin-mardani تشکرکرده است .

    negin-mardani (سه شنبه 12 مهر 90)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 مهر 90 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1390-7-12
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,107
    سطح
    18
    Points: 1,107, Level: 18
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Question RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    چرا هیچ کس جواب نداده :((

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 دی 93 [ 01:58]
    تاریخ عضویت
    1390-7-08
    نوشته ها
    352
    امتیاز
    3,876
    سطح
    39
    Points: 3,876, Level: 39
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    555

    تشکرشده 496 در 196 پست

    Rep Power
    48
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    سلام نگین جان وزودتو تبریک میگم
    ولی متاسفم با وجود تحصیلات بالا چرا با این مسائل کوچیک حاضر میشی خودتو ناراحت کتی و به جدایی فکرکنی؟
    من اصلا به مشکل خاصی تو حرفات نرسیدم لطفا بیشتر توضیح بده
    ایا همسرت هم با تو مشکل داره یا اون از زندگیتون راضیه
    برای این مشکلات کوچک خودتو ازار نده و اگه مشلت حادتره اول باخودت روراست باش و من فکرمیکنم باید اعتماد بنفس خودتوبالا ببری

    در ضمن تو تالار یه گشت بزن ببین دیگران ازجنله من از چه مشکلاتی گلایه داریم
    زندگی زیباست ای زیبا پسند

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 آذر 90 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1390-5-01
    نوشته ها
    319
    امتیاز
    2,559
    سطح
    30
    Points: 2,559, Level: 30
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    346

    تشکرشده 358 در 196 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    عزیزم از زندگی روزمرت بگو کار؟ تفریح؟ سرگرمی؟ رابطه عاطفی؟

    فکر نمیکنی چون خانوادتون تحصیلکردن این شمایید که نمیتونید با قضیه کنار بیاید؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید hamdam 96 تشکرکرده است .

    hamdam 96 (سه شنبه 12 مهر 90)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 شهریور 92 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-08
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    3,339
    سطح
    35
    Points: 3,339, Level: 35
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,374

    تشکرشده 1,334 در 350 پست

    Rep Power
    53
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    سلام نگین عزیز

    صبر داشته باش


    دوستان حتما میان کمکت میکنن

    از خودت بیشتر بگو

    چه طور تونستی 7 سال زندگی کنی؟پس معلومه که به هر حال قابل تحمل بوده

    البته میتونی یه کم از حساسیت هاتم کم کنی

    مثلا در مورد اون مسائل ریز که صحبت کردی از اول متوجهش نشده بودی؟

    بهت یه پیشنهاد میدم

    یه سرچ تو تالار بکن

    موضوعات مختلف رو بخون مطمئنم دیدت باز تر میشه

    ببخشید من تو این مسئله زیاد وارد نیستم.

    اگه صبر داشته باشی و فعالانه تاپیکت رو دنبال کنی از راهنماییهای دوستان عزیزمون بهره مند میشی

    موفق و شاد باشی

  8. کاربر روبرو از پست مفید شوکا تشکرکرده است .

    شوکا (چهارشنبه 13 مهر 90)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 مهر 90 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1390-7-12
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,107
    سطح
    18
    Points: 1,107, Level: 18
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    سلام
    من فکر کردم که دیگه کسی این متن رو نمیخونه چون کلی موضوع بعد از این ارسال شده بود..
    نیلو جان تحصیلات به هیچ وجه تضمین نمیکنه که شما از نظر روانی هم آدم سالم و خوشحالی باشی. درسته مشکلم وقتی از بیرون بهش نگاه کنی خاص نیست اما خیلی آروم آروم اعصاب رو داغون میکنه یا من خیلی آدم ضعیفی ام. نمیدونم.
    یکی از اخلاق های شوهرم اینه که خیلی تو خرج دقت میکنه. دلم نمیاد بگم خسیسه ولی خوب واقعیت اینه که هست. البته واقعا هم خیلی بهتر شده اما من انگار 7سال خیلی خوب برخورد کردم و همه انرژیم رو مصرف کردم دیگه انرژی ندارم که بخوام باز خوب برخورد کنم. یک نمونه اش اینه که ما بلند شدیم با پدر من رفتیم یک کشور دیگه برای دیدن یک اثر توریستی خاص. توی صف بلیط میگه بلیطش گرونه نمی ارزه ... بعد که دید من ناراحت شدم ادامه نداد وگرنه میخواست بگه نریم ... یعنی شما باشین واقعا حالتون گرفته نمیشه؟ من آدم حساسی ام؟
    . آدم خشکیه. دو ماه از هم دور بودیم و وقتی رفتیم پیش هم کریسمس بود و تعطیلات. با اینکه از قبل حرفش رو زده بودیم که بریم مسافرت باز رفت سر کار. ما تو این هفت سال طولانی ترین مسافرتی که با هم رفتیم 3 روز بوده و توی همشون حتما یک دعوایی کردیم . اینم بگم که کلا ایران با هم زندگی نکردیم. از اولش خارج بودیم.
    من کلا از نظر ظاهر آدم ساده ای هستم. خیلی اهل قرتی بازی نیستم. اما برای پوشیدن یک کفش پاشنه بلند 3 سانتی هم با هم بحث کردیم. سر اینکه من چه رمانی میخونم باهم بحث کردیم. سر اینکه لباسش رو خوب اتو نکردم و مردم میگن که من بلد نیستم اتو کنم. تا حالا خونه دوست یا فامیل من نرفتیم که بعدش بداخلاقی نکنه. در حالی که من رابطم با فامیلهای اونا و دوستاش خیلی خوبه. به هرحال ممکنه ناراحتی هم پیش بیاد اما در کل نشده بریم خونه کسی من بداخلاق باشم اونجا. اما اون خدا میدونه چند بار تا حالا اشک منو سر این موضوع درآورده.

    من واقعا با اینکه خانوادش تحصیلات ندارن مشکلی ندارم. اصلا رابطه من با خانوادش بهتر ازرابطه خودش باهاشونه. برادرش رسما بهم گفت که تو به ما نزدیکتری. البته با این مشکل دارم که اصلا با هم خوب نیستن و توشون محبت خیلی کمه. اینکه همش تو خانوادشون دعواس. اما با تحصیلاتشون نه. اتفاقا من با اونا یک خوشی هایی دارم که با خانواده خودم ندارم.
    شوهرم وقتی آمد خواستگاری گفت که اگر تو بخوای رابطم رو با خانوادم قطع میکنم که البته من همونجا گفتم که من هیچ وقت همچین چیزی رو نمیخوام. بعد همچین آدمی موقع خرید حلقه زنگ زده از مامانش اینا بپرسه که حلقه ای که من پسندیدم قیمتش معقوله یا نه. اینقدر هم سادس که اینو به من میگه.
    کاش فقط در خرج کردن دقت میکرد. موضوعی نیست که من با شوهرم سرش بحث نکنم و کارمون راحت پیش بره
    خیلی دارم پراکنده می نویسم. خستم. مغزم دیگه نمیتونه جمع بندی کنه. اون شبی که اولین متن رو اینجا نوشتم بهش گفتم بیا به جدایی فکر کنیم. زندگیمون رو بررسی کنیم ببینمی باید ادامه بدیم یا نه. الان وقته بچه دار شدنمون هست. اما من واقعا شک کردم که باید بچه دار بشیم یا نه. شوهرم یک بچه تو خیابون سرو صدا کنه شروع میکنه غرغر چطور میخواد با بچه خودش که هزار بار اعصاب بیشتری میخواد کنار بیاد. بچه بیچاره چطور با این همه سخت گیری جای رشد پیدا کنه؟ ضمن اینکه خیلی بچه دوست نداره و بیشتر به خاطر اینکه فکر میکنه پیر شد تنها میشه میخواد بچه داشته باشه. خودش اینو به صراحت گفته.
    من دانشجو هستم و حسابی سرم شلوغه. من پر از حس تجربه کردن و اهل ریسک اون تجربه جدید رو اصولا در مورد هر چی باشه رد میکنه و به شدت محافظه کاره. ما تا حالا شاید یک دو بار رستوران خارجی رفتیم که غذاهای جیدید امتحان کنیم نرفتیم چون ایشون از قبل میدونن که غذاش رو دوست ندارن. هر بارم غرغر کرده بعدش که من که گفتم ما دوست نداریم.
    از نظر عاطفی هم بیشتر منم که دارم به این رابطه آب میدم که زنده و سرحال بمونه. اون خیلی کم. و همش هم بعد از درخواست منه. من بهش میگم بهم بگو دوستت دارم. بهش میگم فردا تولدمه هدیه بخر (باز یادش میره البته) و ...
    کلا جز منفی درش نمیبینم. ای کاش میتونستم بدون ضربه زدن بهش ازش برای همیشه دور بشم.
    از نظر جنسی هم اصلا از رابطمون راضی نیستم. برام تبدیل شده به یک رابطه اجباری که روح و جسمم رو آزار میده.



  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 مهر 90 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1390-7-12
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,107
    سطح
    18
    Points: 1,107, Level: 18
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    دوست دارم خودم رو یک بار دیگه بررسی کنم. ببینم چقدر از افسردگی الانم مربوط به رفتارهای شوهرمه چقدرش مربوط به خودم. این مهمترین چیزیه که الان میخوام بدونم.

  11. 2 کاربر از پست مفید negin-mardani تشکرکرده اند .

    negin-mardani (پنجشنبه 14 مهر 90)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    سلام دوست عزیز.چیزی که به نظرم اومد این بود که شاید بهتر باشه روی نکاتی که با همسرتون درش کاملا توافق دارین بیشتر کار کنید یعنی روی علایق مشترکتون.میفهمم که چفدر سخته که همسر آدم نیازهاشو نبینه و از نظر روحی ادمو ارضا نکنه(من خودمم تا حدودی همین مشکلو دارم) اما بالاخره چیزهایی هست که هر دوی شما بهش علاقه داشته باشین و با پرداختن به اونا روابطتونو مستحکم تر کنید .
    یک نکته دیگه هم که توی نوشته تون به چشم من اومد این بود که با توجه به این که شما موقعیت بهتری از همسرتون دارید و خیلی وقتها هم دیگران اینو بهتون گوشزد کردن شاید ناخواسته این موضوع رو توی رابطه تون وارد کرده باشین.
    بررسی رفتار خودتونم کار جالب و مفیدیه اما شاید اگه با کمک یک مشاور که زاویه دید جدیدی رو به شما نشون بده انجام بشه نتایج بهتری براتون داشته باشه
    موفق باشین

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 مهر 90 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1390-7-12
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,107
    سطح
    18
    Points: 1,107, Level: 18
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمیدونم که باید جدا بشم یا ادامه بدم

    چیزهایی که فکر میکردم روش توافق داریم رو حالا می بینم نداریم ... اینم خیلی تو ذوقم خورده. مثلا از نظر اعتقادی فکر میکردم خیلی شبیه هم هستیم. من خیلی مذهبی نیستم و اصلا یکی از دلایل انتخاب همسرم این بوده که فکر میکردم مذهبی نیست. آدم گیر بده ای نیست. اما الان می بینم روی یک چیزهایی گیر میده که آدم مذهبی هاشم دیگه گیر نمیدن. مثل همون مورد کفش پاشنه بلند.

    یک طوری شدم که همیشه از دستش عصبانی ام. خشم دارم نسبت بهش حتی وقتی پیشم نیست. الان ازش دورم و دلم میخواد که هیچ وقت برنگردم. مشکل اینه که من از اول دوستش نداشتم. و البته خودم رو مسوول میدونم برای این برای همین 7 سال زندگی کردم و واقعا تلاش کردم که زنگیم رو بسازم و شوهرم رو دوست بدارم. اما نشد. همش به خودم میگم کم از خیانت نیست که با کسی که دوست نداری ازدواج کنی. هر چی فکر میکنم می بینم که جدایی بهترین راه حل هست لااقل خیالم راحته که مثل یک انسان شریف زندگی میکنم و هر روز به کسی که دوستش ندارم دروغ نمیگم.
    اصلا بهتر بود اسم این تاپیک رو بزارم که شوهرم رو اصلا دوست ندارم و اون هیچ جاذبه جنسی هم برام نداره.

    فکر میکنم اصل اصل موضوع من اینه که شوهرم جاذبه جنسی برای من نداره و از اول نداشته. راستش هیچ وقت جرات نداشتم این موضوع رو از ذهنم خارج کنم و جایی بنویسم. چون همیشه خودم رو مقصر میدونم و میگم که مگه کور بودی روزی که میخواستی ازدواج کنی. میدونم که خیانت کردم هم به خودم هم به اون.
    اون هم بی تقصیر نیست. هیچ وقت مثل یک مرد منو نگاه نکرده. روز اول عقدموون من نگاهش کردم ولی حتی نفهمیدکه این نگاه یعنی چه ... ماه عسلمون به من دست نزد.
    میلی جنسیش خوب و حتی زیاده اما خالی از نشانه های مردانگی.

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 16 مهر 90 [ 09:49]
    تاریخ عضویت
    1390-7-12
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,107
    سطح
    18
    Points: 1,107, Level: 18
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 93
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم جاذبه جنسی برایم ندارد. دوستش ندارم.

    امیدوارم از سردرگمی درییام زودتر.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.