به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 اردیبهشت 94 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1390-6-23
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    3,094
    سطح
    34
    Points: 3,094, Level: 34
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    208

    تشکرشده 222 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    من 24ساله ام و فارغ التحصیل گرافیکم و همسرم 25 سالشه و شغلش آزاده. دو سال ونیم است عقد کرده ایم و قبل از اون 4 ماه نامزد بودیم و آشنایی ما به صورت سنتی بود با هم مشکل خاصی نداشتیم و همسرم همیشه به من ابراز علاقه میکرد0
    همسرم در گذشته با خانومی دوستی داشته اما از طرف همسر من چندان جدی نبوده که به خاطر مسائلی که همان جدی نبودن همسرم بوده به ازدواج نمی انجامد و اون خانوم بودن که عاشق همسر من شده بوده و ابراز علاقه کرده بوده تا جایی که قبل از ازدواجمان همسرم به من گفت من به این نوع عشق ها عقیده ای ندارم و دوست دارم همیشه مرد اول ابراز احساسات کند. و قضیه رو تو ذهنم منتفی کرد البته باید بگم که من اصلا نمیدونستم که اونها قبلا با هم دوستی داشته اند.
    اوایل عقدمون خیلی با هم گرم بودیم هرچند اختلافاتی پیش می اومد که ناشی از بی تجربگی من و نداشتن مهارتهای لازم بود و من هنوز شناخت کافی از خلق و خوی همسرم نداشتم و خیلی وقتها سر مسائل پیش پاافتاده اما مهم بینمون ناراحتی پیش می اومد. تا اینکه بعد از یک سال به من ثابت شد که اون خانوم همچنان رابطه اش را با همسرم حفظ کرده و وقتی متوجه شدم که همسرم از من دلسرد شده بود و به من به طور مستقیم چیزی نمی گفت اما از رفتارش کاملا مشخص بود مثل قبل نیست وقتی متوجه رابطه آنها شدم خیلی حالم بد بود اما فقط میدونستم که نباید به روش بیارم خیلی سخت بود تا اینکه خانواده همسرم نیز به ماجرا پی بردند و روزی مادرشوهرم واضح با من صحبت کرد و گفت برو طلاقتو بگیر پسرم لیاقت تورا ندارد و بعد به همسرم گفت خانومت همه چیزو میدونه من چند روزی با همسرم حرف نمیزدم و گوشیمو خاموش کرده بودم تا اینکه بعد از 5 روز بم اس داد و منم جواب دادم ازم خواهش کرد تنهاش نذارم منم به دو دلیل یکی اینکه دوسش داشتم واقعا دوسش دارم و دلیل دیگه اینکه اون دختر منتظر بود تا من کنار بکشم و همسرم رو تنها بذارم تا اون مثل قبل همسرم رو غرق محبت کنه و به خودش جذب کنه همون کاری که تو این یک سال با انرژی تمام کرده بود و من با اشتباهاتم هربار خودمو از همسرم دور کرده بودم. باید بگم اون خانوم از هر کاری چه مادی چه معنوی برای جذب همسرم دریغ نکرده بود بارها مادرشوهرم با خودش و خانوادش حرف زده بود و دعوا کرده بود اما دست بردار نبود البته همسرم هم خیلی مقصر بود اما من گذشتم و به همون دو دلیل که گفتم بخشیدم اما تا مدتی باهاش سرسنگین بودم.سعی کردم با موضوع منطقی برخورد کنم تا حل شود تا اینکه بعد از درگیریهای زیاد، همسرم به اون دختر گفت نمیتونه باهاش ادامه بده و اون خانومم اقدام به خودکشی کرد کاری که قبلا هم انجام داده بود و بعد از کلی درگیری و بستری بودنش یک روز با من تماس گرفت و من باهاش حرف نزدم ولی گفت به خاطر زندگی شما دارم تن به یه ازدواج ناخواسته میدم من که میدونستم این فیلم رو بازی میکنه خودش رو پیش همسرم یه عاشق فداکار جلوه بده اون همسرم منو میشناخت و میدونست به چه مسائلی حساسه خلاصه اون خانوم نه ماه پیش عقد کرد.به خواست من همسرم خطشو عوض کرد و من تا حدودی آروم شدم و ما در این مدت واقعا خوب بودیم و بعد از این مشکلات علاقه اش به من خیلی بیشتر شده البته منم خیلی پخته تر از قبل عمل میکنم اما هنوز خیلی عقبم .یک ماه پیش با تجسسی که تو گوشی همسرم کردم متوجه شدم که هنوزاون دختر با همسرم در رابطه است انگار دنیا رو سرم خراب شد و دیگه امیدی ندارم فکر میکنم سایه سنگین این دختر از زندگی من کنار نمیره یه وقتها میگم برم جدا شم و خودم رو از این استرس ها نجات بدم اما همسرم رو عاشقانه دوست دارم و اون خوبه میدونم خطاش خیلی بزرگه اما اون دخترم خیلی مکاره و در زبون ریختن واسه شوهرم استاده. از اس ها فهمیدم. من برا این زندگی خیلی سختی کشیدم و نمیخام به راحتی از دست بدمش. همسر من قدرت تصمیم گیری ندارد،دچار تردید است از دست دادن والد هم جنس در سن نه سالگی و تسلط مادرش بر او پس از مرگ پدرش باعث شده تا همسرم نتواند همانند سازی درستی انجام دهد و همین امر سبب شده تا اعتماد به نفس کمی داشته باشد و قدرت تصمیم گیری نداشته باشد نوعی وابستگی عاطفی شدیدی در او وجود دارد. این وابستگی عاطفی در شرایط گوناگون متفاوت است گاهی بسیار به مادرش وابسته میشود و توقع حمایت دارد. گاهی برادر بزرگترش و گاهی به من به عنوان همسرش در قالب عشق ورزی های جانانه و گاهی حتی این توقع به مادرم و حتی تنها خواهرم بر میگردد. در عین حال در اکثر مواقع از من به عنوان همسر حمایت عاطفی و مالی زیادی می کند بسیار گرم و با محبت و احساسی است و این برای من که خیلی حساسم بسیار خوبه و در کنارش کاملا احساس رضایت میکنم.همین نبود قدرت تصمیم گیری باعث شده با گذشت 2 سال هنوز اقدامی برای عروسی به طور جدی نمی کند میگه من میخوام اول ذهنم رو پاک کنم بعد با تو وارد زندگی بشم والان به همسرم پیشنهاد دادم تا مدت یک ماه فکراشو بکنه و تکلیف رو معلوم کنه اما نپذیرفت و میگه نمیتونه یک ماه ازم بیخبر باشه نمی دونم فکرم برای دوریمون درسته یا نه؟ ممکنه این مدت دور بودن رابطه رو سرد کنه یا نه از طرفی به همسرم برای تصمیم گیری کمک میکنه؟ از عقد خستم همسرم پیشم نیست تا همه رقمه ساپورتش کنم بعد از گذشت این روزهای سخت و چشم پوشی من از خطای همسرم واقعا دلم شکسته نمیدانم چه کنم نمی خواهم در سن 24 سالگی مطلقه شوم از عواقب بعد از طلاق بدم می آید در ضمن من فرزند طلاق هستم و با مادرم زندگی میکنم و خانواده من در این شرایط توانایی پذیرش طلاق دیگری را ندارد اما با این شرایط هم اصلا به همسرم اطمینان ندارم. لطفا راهنمایی ام کنید. ببخشید که طولانی شد.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آبان 90 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1390-5-15
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    1,453
    سطح
    21
    Points: 1,453, Level: 21
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    105

    تشکرشده 108 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    سالی جون اول اینکه به نظر میاد شوهرت پسر خوبی باشه ولی همانطور که خودت گفتی کمی سسته. به نظر من اولا که باید با شوهرت بسیار محکم و جدی برخورد کنی (به نظر من دوری از شوهرت شاید چند روز بد نباشه ولی یکماه میتونه خطرناک باشه)
    1 - اول اینکه مهلت بدهی که کاملا این خانم را برای همیشه از زندگیش بیرون کنه. در مقابل تو بهش زنگ بزنه و بگه زندگیش رو دوست داره و این خانوم مزاحم زندگیشه.
    2 - به طور بسیار ناشناسی شوهر اون خانم کمی از قضیه با خبر شه بد نیست (مسلمه که این خانم شخصیت سالمی نداره که بعد از ازدواج هنوز به این رابطه ادامه داده.
    3 - اگه دختر هستی و بکارت را هنوز از دست ندادی حتما حفظش کن.
    4 - با توجه به روحیاتی که از شوهرت گفتی پس جذب کردنش راحته اما اینو بدون که باید روش کار کنی و فرق محبت واقعی که زنش بهش میکنه را با محبتهای خیابانی از هم ترجیح بده.
    5 - اینکه مادرشوهرت با تو همراهه خیلی عالیه.
    6- البته سعی کن باهاش طوری رفتار کنی که بفهمه اون باید حامی تو باشه. بهش بگو باید تو رو حمایت کنه و اینکه اون مرد است و تو دوست داری واقعا مثل مردها رفتار کنه و محکم باشه.خلاصه اینکه زیاد لوسش نکنی. مسئولیت هاشو بدونه.
    7 - از همه مهم تر اینه که تاریخ عروسی را هم مشخص کنی. البته به نظرم بهتره خیلی هم زود نباشه که از طرف اون خانمه مطمئن بشی.
    امیدوارم دوستان دیگر تالار هم نظر بدن که اگه با من موافق بودن تو کارهای بالا را انجام بدی عزیزم.

  3. 2 کاربر از پست مفید natalie تشکرکرده اند .

    natalie (یکشنبه 27 شهریور 90)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 اردیبهشت 94 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1390-6-23
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    3,094
    سطح
    34
    Points: 3,094, Level: 34
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    208

    تشکرشده 222 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    ممنون ناتالی عزیز دیروز پیش مشاور بودم با قطع رابطه مخالف بود و بهم گفت سعی کن اول با خودت صادق باشی و صادقانه به همسرت محبت کنی اینطوری می تونی جذبش کنی اما با شناختی که از همسرم دارم و تجربه های قبلیم میدونم کات کردن دلتنگش میکنه و بیشتر به سمتم مایل میشه اما می ترسم. از طرفیم این دو سال انرژی رو از من گرفته کم طاقت شدم و حس میکنم با اینکه خیلی دوسش دارم اما خالیم. بعدم باید بگم ما از دو ماه بعد از عقد با هم رابطه کامل داریم و این یکی از نگرانی های منه. فقط میدونم که نمی خوام همسرم رو از دست بدم و زندگیم خراب شه. برای عروسی از طرف خانواده ها شدیدا تو فشاریم مخصوصا مادرم . در ضمن این قضیه یک ماه پیش رو که فهمیدم هنوز با هم در تماسن به کسی نگفتم به روی شوهرم نیاوردم اما دارم از تو داغون میشم.

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    دوست عزیز و گرامی
    شما بسیار خوب به روانشناسی همسرتان و موشکافی اون خانوم و حتی رفتارهای خودتون پرداختید و خیلی خوب دارید در مقابل زندگیتون صبورانه عکس العمل نشون میدید. ولی این تردید ها و روابط پنهانی و عمیق و ریشه دار همسرتون یک زنگ خطر برای شما در دوران عقد، و شخصیت وابسته همسرتون و این که نمیتونه اراده کنه و تصمیمی بگیره ... از گفته هاتون معلومه که به هیچ عنوان دوست ندارید زندگیتونو از دست بدید و دو زن از دو قطب مختلف هرکدوم سعی دارید این مرد رو به طرف خودتون بکشونید.
    دوست من دوست آن است که بگریاند: من فکر می کنم با این اوصاف زندگی خود و آینده خود را برروی گسل بنا میک نید و هر آن ممکنه این زندگی روی سرتون آوار بشه؛ علائم هشدار را جدی بگیرید و اگر واقعا مرد عمل هستید به این زندگی ادامه بدید....
    شاید این تردید نامزدتون یک حکمت است که شما را به تفکر بیشتری بر این زندگی وادارد ... موفق باشید

  6. 2 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (شنبه 09 مهر 90)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 اردیبهشت 94 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1390-6-23
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    3,094
    سطح
    34
    Points: 3,094, Level: 34
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    208

    تشکرشده 222 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    سابینای عزیز لطفا واضح تر برام توضیح بدید من دیروز پیش مشاور بودم و منو ترغیب به ادامه کرد و بهم گفت به همسرم محبت کنم من گیجم نمیدونم کدوم صحیح تره فقط میدونم میخوام کاری کنم که صحیح ترین هست. با شخصیت وابسته همسرم چه کنم؟در این شرایط سؤالهای زیادی تو ذهنمه . آیا همسرم منو واقعا دوست داره و میخواد با من ادامه بده؟اگر دوستم نداره پس چرا اینهمه محبت میکنه چرا باهام گرمه؟ اگر دوستم داره چرا با اون کات نمیکنه؟ می تونم بهش اعتماد کنم؟ اگه عروسی کردیم بعد از چند سال دوباره من متوجه ارتباطشون شدم چی؟ آیا اونو دوست داره که هنوز ارتباطشو حفظ کرده؟ خیلی تلاش کردم اما حالا میبینم که نتیجه چندانی نداشته. لطفا راهکار بهم بدین.

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    دوست خوبم ؛ عزیزم باور کن خیلی دوست داشتم بیشتر می توانستم کمکت کنم ولی شخصیت هر کسی با شخص دیگر فرق دارد، من اگر جای شما بودم طور دیگری برخورد میکردم چون صبوری و استقامت شما را ندارم، ولی الان که خدا این صبر و پشتکار را به شما داده کاش کارشناس ها مراجعه کنند تا بتونند بهتر راهنمایی کنند. می ترسم چیزی بگم خدایی نکرده اوضاع بدتر بشه. دوستانی که به تاپیک سر میزنند هر کس شارژ داره کارشناس ها رو خبر کنه که به این دوست عزیزمون هر چه سریعتر کمک کنن.

  9. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    نیلا (یکشنبه 27 شهریور 90)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 مهر 90 [ 21:44]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,136
    سطح
    18
    Points: 1,136, Level: 18
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    سلام دوست عزیز من فقط می خواستم یه چیزی بگم
    مطمئن باش که شوهرت دوست داره چون اون خانوم که اینقدر در دسترسه اگر شوهرت می خواست می تونست باهاش ازدواج کنه پس اگر نکرده دلیلش اینه که اونقدر به اندازه شما براش با ارزش نیست
    ولی مطمئنا شما باید با شوهرتون جوری برخورد کنی که برای همیشه اینطور قضایا تمام بشه اما اینکه چه طوری انشاالله کارشناسا زودتر بیان و بهت بگن
    ولی اینکه به مدت طولانی همسرتو تنها بذاری قطعا کار درستی نیست و سردی میاره

  11. کاربر روبرو از پست مفید پریا راستی تشکرکرده است .

    پریا راستی (یکشنبه 27 شهریور 90)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    سلام.من چند نکته به نظرم رسید:
    1.این طور که به نظر میرسه شما در این رابطه مشکل ساز نیستین پس شاید بهتر باشه به جای این که تنها به مشاوره برین همسرتون رو هم ترغیب کنید که با شما به مشاوره بیاد و از مشاور بخاین که هر دوتون رو در مورد رابطه ی همسرتون با اون خانم راهنمایی کنه.
    2.برای عروسی عجله ای نداشته باشین.باور کنین ماهایی که که قبل از ازدواج هیچ مشکلی نداشتیم امروز با آنچنان مسایلی روبه رو شدیم که خدا داند.پس بهتره اول این مشکل رو ریشه ای حل کنید بعد با خیال راحت به تدارک عروسی بپردازین.
    3.همسرتونو تنها نذارید.سعی کنید در حالیکه سعی در حل مشکلاتتون(البته با راهنماییهای تخصصی یک مشاور) در آرامش میکنید ایشون رو از نظر روحی کاملا ساپورت کنید چون واقعا من به عینه دیدم که از محبت خارها گل میشود.در ضمن ما عملا بیشتر به حرف اونهایی گوش میدیم که بیشتر بهمون نزدیکن و دوستمون دارن.
    موفق باشین

  13. کاربر روبرو از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده است .

    یک زن امیدوار (دوشنبه 28 شهریور 90)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 آبان 90 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1390-6-18
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,482
    سطح
    21
    Points: 1,482, Level: 21
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 48 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    سلام
    همیشه در بین زن و شوهرها لحظات خاصی وجود داره که اون ها رو خیلی به هم نزدیک می کنه و باعث می شه راحت بتونن حرفاشون رو به هم بزنن و از همدیگه تاثیر بگیرن.به نظر من اون لحظات خاص رو پیدا کنید و از نگرانی هاتون برای همسرتون بگین و از عشقتون و این که نمی خواین از دستش بدین و فرصتی رو فراهم کنید تا اونم بتونه راحت و بدون این که محاکمه و سرزنش بشه حرفاش رو با شما بزنه.
    البته قبول دارم که همسرتون باید جوابکوی خطاهایی که داره مرتکب می شه باشه.اما به نظر من فعلا حس گناهش رو بیدار نکنین تا بتونه ازین مهلکه خودساخته بیرون بیاد.

  15. 2 کاربر از پست مفید مهراب آراد تشکرکرده اند .

    مهراب آراد (دوشنبه 28 شهریور 90)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 اردیبهشت 94 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1390-6-23
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    3,094
    سطح
    34
    Points: 3,094, Level: 34
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    208

    تشکرشده 222 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تلاش من برای حفظ زندگیم و تردید همسرم

    یک زن امیدوار و مهراب آراد ممنونم
    به من میگه تو بهترین هستی که هر پسری بخواد اما من با خودم مشکل دارم میگه به من زمان بده مشکلم رو حل کنم میگم دو سال و نیم زمان کمی نبوده! اما میگه من فکر جدایی نیستم چند ماه پیش من تصمیم به جدایی گرفتم و باهاش در میون گذاشتم حتی واضح بهش گفتم که مهرم نمیخام و گفتم که به رابطه جنسی بینمو هم فکر نکنه میخواستم امتحانش کنم قبول نکرد گفت بدون تو نمی تونم من طوری باهاش برخورد کردم که تو انتخاب آزاده اخه در پس زمینه های ذهنش تا همین چند ماه پیش فکر میکرد که مثلا من انتخاب خانوادشم .میدونه واقعا دوسش دارم اما حس میکنم به عشقم اعتماد نداره. نمیدونم چرا؟؟؟ شاید چون ازدواجمو سنتی بوده.می خوام کاری کنم تا خودش به سمت من بیاد. این سستی اش داره دیوونم میکنه. بعد از این همه مدت با تلاشم میتونم موفق باشم یا آب در هاون کوبیدن است. شایدم چون همیشه در کنارش بودم و تو بدترین شرایط روحیم تنهاش نذاشتم ارزش حضورم رو نمیدونه مثل نفس کشیدن که هست همیشه هست اما خیلی وقتا یادمون میره که هست. فکر میکنم اگه مدتی نباشم شاید نبودم رو بفهمه این رو به عنوان یه فرضیه میگی. یه وابستگی آمیخته به عذاب وجدان و ترس ازاقدام به خودکشی اون فکر میکنم از عواملیه که باعث ادامه رابطه است.گیج شدم.
    من به جدایی فکر میکنم اما به عنوان آخرین راه حل.
    از کارشناسای تالار و آقای sciمیخام کمکم کنن.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.