من 24ساله ام و فارغ التحصیل گرافیکم و همسرم 25 سالشه و شغلش آزاده. دو سال ونیم است عقد کرده ایم و قبل از اون 4 ماه نامزد بودیم و آشنایی ما به صورت سنتی بود با هم مشکل خاصی نداشتیم و همسرم همیشه به من ابراز علاقه میکرد0
همسرم در گذشته با خانومی دوستی داشته اما از طرف همسر من چندان جدی نبوده که به خاطر مسائلی که همان جدی نبودن همسرم بوده به ازدواج نمی انجامد و اون خانوم بودن که عاشق همسر من شده بوده و ابراز علاقه کرده بوده تا جایی که قبل از ازدواجمان همسرم به من گفت من به این نوع عشق ها عقیده ای ندارم و دوست دارم همیشه مرد اول ابراز احساسات کند. و قضیه رو تو ذهنم منتفی کرد البته باید بگم که من اصلا نمیدونستم که اونها قبلا با هم دوستی داشته اند.
اوایل عقدمون خیلی با هم گرم بودیم هرچند اختلافاتی پیش می اومد که ناشی از بی تجربگی من و نداشتن مهارتهای لازم بود و من هنوز شناخت کافی از خلق و خوی همسرم نداشتم و خیلی وقتها سر مسائل پیش پاافتاده اما مهم بینمون ناراحتی پیش می اومد. تا اینکه بعد از یک سال به من ثابت شد که اون خانوم همچنان رابطه اش را با همسرم حفظ کرده و وقتی متوجه شدم که همسرم از من دلسرد شده بود و به من به طور مستقیم چیزی نمی گفت اما از رفتارش کاملا مشخص بود مثل قبل نیست وقتی متوجه رابطه آنها شدم خیلی حالم بد بود اما فقط میدونستم که نباید به روش بیارم خیلی سخت بود تا اینکه خانواده همسرم نیز به ماجرا پی بردند و روزی مادرشوهرم واضح با من صحبت کرد و گفت برو طلاقتو بگیر پسرم لیاقت تورا ندارد و بعد به همسرم گفت خانومت همه چیزو میدونه من چند روزی با همسرم حرف نمیزدم و گوشیمو خاموش کرده بودم تا اینکه بعد از 5 روز بم اس داد و منم جواب دادم ازم خواهش کرد تنهاش نذارم منم به دو دلیل یکی اینکه دوسش داشتم واقعا دوسش دارم و دلیل دیگه اینکه اون دختر منتظر بود تا من کنار بکشم و همسرم رو تنها بذارم تا اون مثل قبل همسرم رو غرق محبت کنه و به خودش جذب کنه همون کاری که تو این یک سال با انرژی تمام کرده بود و من با اشتباهاتم هربار خودمو از همسرم دور کرده بودم. باید بگم اون خانوم از هر کاری چه مادی چه معنوی برای جذب همسرم دریغ نکرده بود بارها مادرشوهرم با خودش و خانوادش حرف زده بود و دعوا کرده بود اما دست بردار نبود البته همسرم هم خیلی مقصر بود اما من گذشتم و به همون دو دلیل که گفتم بخشیدم اما تا مدتی باهاش سرسنگین بودم.سعی کردم با موضوع منطقی برخورد کنم تا حل شود تا اینکه بعد از درگیریهای زیاد، همسرم به اون دختر گفت نمیتونه باهاش ادامه بده و اون خانومم اقدام به خودکشی کرد کاری که قبلا هم انجام داده بود و بعد از کلی درگیری و بستری بودنش یک روز با من تماس گرفت و من باهاش حرف نزدم ولی گفت به خاطر زندگی شما دارم تن به یه ازدواج ناخواسته میدم من که میدونستم این فیلم رو بازی میکنه خودش رو پیش همسرم یه عاشق فداکار جلوه بده اون همسرم منو میشناخت و میدونست به چه مسائلی حساسه خلاصه اون خانوم نه ماه پیش عقد کرد.به خواست من همسرم خطشو عوض کرد و من تا حدودی آروم شدم و ما در این مدت واقعا خوب بودیم و بعد از این مشکلات علاقه اش به من خیلی بیشتر شده البته منم خیلی پخته تر از قبل عمل میکنم اما هنوز خیلی عقبم .یک ماه پیش با تجسسی که تو گوشی همسرم کردم متوجه شدم که هنوزاون دختر با همسرم در رابطه است انگار دنیا رو سرم خراب شد و دیگه امیدی ندارم فکر میکنم سایه سنگین این دختر از زندگی من کنار نمیره یه وقتها میگم برم جدا شم و خودم رو از این استرس ها نجات بدم اما همسرم رو عاشقانه دوست دارم و اون خوبه میدونم خطاش خیلی بزرگه اما اون دخترم خیلی مکاره و در زبون ریختن واسه شوهرم استاده. از اس ها فهمیدم. من برا این زندگی خیلی سختی کشیدم و نمیخام به راحتی از دست بدمش. همسر من قدرت تصمیم گیری ندارد،دچار تردید است از دست دادن والد هم جنس در سن نه سالگی و تسلط مادرش بر او پس از مرگ پدرش باعث شده تا همسرم نتواند همانند سازی درستی انجام دهد و همین امر سبب شده تا اعتماد به نفس کمی داشته باشد و قدرت تصمیم گیری نداشته باشد نوعی وابستگی عاطفی شدیدی در او وجود دارد. این وابستگی عاطفی در شرایط گوناگون متفاوت است گاهی بسیار به مادرش وابسته میشود و توقع حمایت دارد. گاهی برادر بزرگترش و گاهی به من به عنوان همسرش در قالب عشق ورزی های جانانه و گاهی حتی این توقع به مادرم و حتی تنها خواهرم بر میگردد. در عین حال در اکثر مواقع از من به عنوان همسر حمایت عاطفی و مالی زیادی می کند بسیار گرم و با محبت و احساسی است و این برای من که خیلی حساسم بسیار خوبه و در کنارش کاملا احساس رضایت میکنم.همین نبود قدرت تصمیم گیری باعث شده با گذشت 2 سال هنوز اقدامی برای عروسی به طور جدی نمی کند میگه من میخوام اول ذهنم رو پاک کنم بعد با تو وارد زندگی بشم والان به همسرم پیشنهاد دادم تا مدت یک ماه فکراشو بکنه و تکلیف رو معلوم کنه اما نپذیرفت و میگه نمیتونه یک ماه ازم بیخبر باشه نمی دونم فکرم برای دوریمون درسته یا نه؟ ممکنه این مدت دور بودن رابطه رو سرد کنه یا نه از طرفی به همسرم برای تصمیم گیری کمک میکنه؟ از عقد خستم همسرم پیشم نیست تا همه رقمه ساپورتش کنم بعد از گذشت این روزهای سخت و چشم پوشی من از خطای همسرم واقعا دلم شکسته نمیدانم چه کنم نمی خواهم در سن 24 سالگی مطلقه شوم از عواقب بعد از طلاق بدم می آید در ضمن من فرزند طلاق هستم و با مادرم زندگی میکنم و خانواده من در این شرایط توانایی پذیرش طلاق دیگری را ندارد اما با این شرایط هم اصلا به همسرم اطمینان ندارم. لطفا راهنمایی ام کنید. ببخشید که طولانی شد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)