--------------------------------------------------------------------------------
2 ساله که ازدواج کردیم 2 سال هم نامزد بودیم ما حدود 8 ماه دوست بودیم و 2 سال هم نامزد .تو این مدت من دانشجو بودم و شهر دیگه ای درس می خوندم وتقریبا" از هم دور بودیم من دوسش داشتم و با کارام بهش نشون می دادم و اون میگفت تو به من محبت نمیکنی و از این حرفا و تو دوران دوستی و نامزدی انتظاراتی از من داشت که من نمیتونستم براورده کنم ومن هم توضیح میدادم که من الآن نمیتونم خیلی کارا رو انجام بدم بزار عروسی کنیم بعد .مثلآ تو دوران دوستی دوست داشت همش باهاش برم بیرون یا وقتی خونه هستم بهش زنگ بزنم من هم میگفتم من نمیتونم و یا دوران نامزدی دوست داشت هر شب برم خونشون من هم نمی تونستم می رفتم ولی نه اینکه هر شب بتونم برم و اون یه سری چیزا رو درک نمی کرد و می گفت تو منو دوست نداری و....اما الآن همه اینا یادش رفته حالا که این کارا رو میتونم انجام بدم دیگه براش فرقی نداره.انگار اینا بهانه ای بود برای اذیت کردن من تو اون دوران.واقعا آدم بیش از حد حساس و خود خواهی بود خونه پدر مادرم یا فامیلامون که میومد بعدش دیگه من بیچاره بودم فلانی اینجوری برخورد کرد مامانت این کارو کرد تو چرا هیچی بهشون نمیگی من واست مهم نیستم و.... از نظر اون هیچکدوم از پسرای فامیل حق نداشتن بیان خونمون یا وقتی میومدن من نباید از اطاق بیرون میومدم جایی نباید می رفتم یعنی اینجوری بگم منو کشته بود. تحمل کردم بعد ازدواج این چیزاش درست شد ولی بر عکس دیگه نسبت به همه چی بی تفاوت.3 ماه بعد از عروسی فهمیدم شوهرم با یه زن بیوه رابطه داره که بهم گفت دیگه ندارم!!!تازه فهمیدم با یکی هم تو دوران عقد رابطه داشته.... موضوع رو به خانوادش گفتم اونا هم به قول خودشون باهاش صحبت کردن .خلاصه الان بیشتر از یه سال از اون ماجرا میگذره من نمیتونم فراموش کنم و حس میکنم دوباره با کسی هست از طرفی اونم زرنگ شده و مثل اون دفعه سوتی نمیده .خودش میگه دوسم داره ولی من نمیتونم قبول کنم کسی که یکیو دوست داره بهش خیانت کنه خودم حتی وقتی باهاش دوست بودم به پسرهای دیگه حتی نگاه نمیکردم چون فکر می کردم خیانته به کسی که دوست دارم!!!!
تنها سابقه قبلی باعث نشده من اینطور فکر کنم .اصلا اجازه بدید بیشتر توضیح بدم شوهرم به من توجهی نداره دیگه حتی روزای مهم مثل تولدو سالگرد ازدواج و....یادش نمیمونه در صورتی که آنچنان هم مشغله نداره.ما با پدر مادرش تو یه ساختمون(البته تو 2 واحد مجزا زندگی میکنیم)وقتی از سر کار میاد اول میره اونجا یه سره میگه بابام فلان کارو داره مامانم فلان کارو داره اما من هر وقت مثلا میگم آشغالها رو بزار بیرون یا اینکه من بیرون یه کاری دارم میگه بزارواسه فردا واون فردا هم میشه پس فردا و آخرش هم خودم میرم دنبال کارم.من نمیگم به پدر مادرش کمک نکنه ولی کسی که قبلا میگفت وقتی تو خونه من اومدی نمیذارم دست به سیاه وسفید بزنی حالا با اینکه منم سر کار میرم کوچکترین کمکی بهم نمیکنه اگه هم بهش بگم میگه تو تنبلی.
بعدش اینکه خیلی به دخترها و زنها نگاه میکنه البته فکر کنم از اول هم اینجوری بوده ولی خودشو یجور نشون داده بود که من بهش اعتماد داشتم و نگاه نمیکردم که به کجا نگاه می کنه.چند روز پیش از محل کارم باهاش تماس گرفتم که باهاش صحبت کنم منو نشناخت من هم گفتم پس حالا امتحانش کنم گفت شما گفتم آشنا میشیم حالا.بعد گفت الان نمیتونم صحبت کنم خودم با این شماره تماس میگیرم منم چون ضایع نشه گفتم خودم زنگ میزنم خلاصه اینکه گفتم قرار بزاریم گفت باشه در ضمن صحبتمون من خنده م گرفت و اونم شوخی میکرد ومیخندید آخرش هم شناخت و چون ضایع نباشه گفت بهم زنگ نزن بعدش هم زنگ زد به موبایلم و گفت یکی بهم زنگ زده و بعدا بهش گفتم اگه هر کی زنگ بزنه باهاش صحبت میکنی گفت میخواستم ببینم کیه .به نظر شما اگه یه آدمی نباشه که سرو گوشش میجنبه همون اول نمیگفت خانم مزاحم نشو.در طول روز حتی یه بار هم خبر منو نمیگیره که مردم یا زنده منم که زنگ می زنم یا میگه نمیتونستم جواب یا اینکه تو چرا انقد به من زنگ می زنی.
پیش مشاور هم میرفتیم بهش گفت که باید خودت بخوای عوض بشی وگرنه کار به جدایی میکشه .حالا همش فکر میکنم باید ازش جدا شم نمیدونم چیکار کنم.شاید بگید حتما" در من کاستی میبینه باید بگم اولا" هیچ انسانی بی عیب و نقص نیست مسلما" اون هم عیب و نقص داره و این دلیلی نیست بر اینکه من هم به مردهای دیگه گرایش داشته باشم.بعدش هم اینکه آدمی نیستم که از خودم تعریف کنم ولی ناچارم یه سری چیزارو بگم من لیسانس هستم و اون دیپلم .از نظر ظاهر هم قیافه متعادلی دارم و بقیه (و حتی خود همسرم) من رو زیبا می دونن و سعی می کنم همیشه خوش پوش و شیک باشم.کار و درآمد خوبی هم دارم.از نظر محبت هم که تا قبل از این چند روز که واقعا" اعصابمو خورد کرده بهش محبت می کردم کادو می خریدم اس ام اس های عاشقانه بهش میدادم که همه هم بی جواب بود ولی باز من کار خودمو می کردم.از نظر مسائل جنسی هم همیشه رابطم خوب وکامل بوده و راضی بوده. به نظر شما زنهای دیگه چیزی بیشتر از اینها دارن که من نتونستم واسش فراهم کنم.الان هر روز که میگذره بیشتر ازش بدم میاد.چون تازه داره نشون میده که چجور آدمیه.
یه مدت هم معتاد بود و حالا هم مثلا" داره ترک میکنه.من هم گفتم کمکش کنم و بخشیدمش و مواظبش باشم که دنبال این چیزا نره.خیانتهایی که کرده بود بخشیدم دیگه باید براش چیکار کنم واقعا" اگه یه زن دیگه بود این کارا رو میکرد؟ و اون هم به جای قدر دونستن همیشه طلبکاره.
چند روز پیش تمام حرفای دلم رو براش نوشتم تا شاید به خودش بیاد ولی اون نه جوابی داد و نه کاری کرد که بفهمم حداقل نامه ام رو خونده دیروز هم نامه دیگه ای نوشتم و بهش گفتم ما به درد هم نمی خوریم و باید از هم جدا شیم بهش هم گفتم مهریه هم نمی خوام. بعد از ظهر که اومد خونه دیدم خیلی مهربون و خوش بر خورد شده فکر کردم شاید حرف از طلاق باعث شده به خودش بیاد اما بعد فهمیدم چون پول لازم داره اینجوریه بعد از گرفتن پول هم دوباره مثل قبل شد.من آدم مادی نیستم ولی این چند وقت که کار میکنم نتونستم یه ذره هم پس انداز کنم تا آخر برج چیزی از حقوق من و خودش نمیمونه واقعا" کلافه ام نه اخلاق درستی داره با هیچکس رفت وآمد نداریم جز پدرو مادر خودش از هیچکس خوشش نمیاد (حتی خواهر و برادرش).
متاسفانه خانواده ام به خاطر جو جامعه و به قول خودشون آبرو نمیذارند وگرنه تا حالا ازش جدا شده بودم خیلی خسته ام می خوام ادامه تحصیل بدم ولی انقدر درگیری ذهنی دارم که وقت نمیکنم.همسرم هم فکر می کنم چون به پدرش علاقه شدیدی داره و سن پدرش بالاست و ممکنه اگه بهش بگه می خواد از من جدا شه ناراحت بشه از طلاق دادن من طفره میره و مطمئنم اگه یه روزی پدرش نباشه خیلی راحت از من جدا میشه.اگه تو این جامعه لعنتی اینقدر این زنای مطلقه رو اذیت نمیکردن الان من این مشکلو نداشتم پدر و مادرم هم فکر میکنن اگه طلاق بگیرم بد بخت میشم نمی فهمن که الان صد برابر بد بخت ترم.
توی اینترنت و کتاب هم گشتم و شیوه های اونارو هم انجام دادم پیش مشاور رفتم خلاصه از همون دوران نامزدی سعی کردم رابطه مون رو اصلاح کنم و بهتر . ولی نشد .
در مورد نیاز مالی آنچنان نیازی به من نداره ولی انگار خوره پول داره اگه نباشه هیچ اگه باشه باید خرج کنه.من هم همیشه بهش گفتم اگه از پول درست استفاده کنه من هیچ وقت دریغ نمی کنم ولی اگه بدونم می خواد بیخود وبی جهت خرج کنه دوست ندارم .در مورد اعتیاد وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم منی که از آدم سیگاری بدم میومد حالا باید این بلا سرم میومد بهش گفتم جدا میشیم اون اصرار کرد که دیگه این کارو نمیکنم و... من هم گفتم دفعه بعد اگه تکرار شد دیگه بخششی در کار نیست .
خواهش می کنم یکی بگه اگه جدا بشم با خانواده م چیکار کنم واگه جدا نشم با همسرم چیکار کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)