به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 اردیبهشت 87 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,550
    سطح
    37
    Points: 3,550, Level: 37
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    Talking +از زندگی خسته ام

    --------------------------------------------------------------------------------
    2 ساله که ازدواج کردیم 2 سال هم نامزد بودیم ما حدود 8 ماه دوست بودیم و 2 سال هم نامزد .تو این مدت من دانشجو بودم و شهر دیگه ای درس می خوندم وتقریبا" از هم دور بودیم من دوسش داشتم و با کارام بهش نشون می دادم و اون میگفت تو به من محبت نمیکنی و از این حرفا و تو دوران دوستی و نامزدی انتظاراتی از من داشت که من نمیتونستم براورده کنم ومن هم توضیح میدادم که من الآن نمیتونم خیلی کارا رو انجام بدم بزار عروسی کنیم بعد .مثلآ تو دوران دوستی دوست داشت همش باهاش برم بیرون یا وقتی خونه هستم بهش زنگ بزنم من هم میگفتم من نمیتونم و یا دوران نامزدی دوست داشت هر شب برم خونشون من هم نمی تونستم می رفتم ولی نه اینکه هر شب بتونم برم و اون یه سری چیزا رو درک نمی کرد و می گفت تو منو دوست نداری و....اما الآن همه اینا یادش رفته حالا که این کارا رو میتونم انجام بدم دیگه براش فرقی نداره.انگار اینا بهانه ای بود برای اذیت کردن من تو اون دوران.واقعا آدم بیش از حد حساس و خود خواهی بود خونه پدر مادرم یا فامیلامون که میومد بعدش دیگه من بیچاره بودم فلانی اینجوری برخورد کرد مامانت این کارو کرد تو چرا هیچی بهشون نمیگی من واست مهم نیستم و.... از نظر اون هیچکدوم از پسرای فامیل حق نداشتن بیان خونمون یا وقتی میومدن من نباید از اطاق بیرون میومدم جایی نباید می رفتم یعنی اینجوری بگم منو کشته بود. تحمل کردم بعد ازدواج این چیزاش درست شد ولی بر عکس دیگه نسبت به همه چی بی تفاوت.3 ماه بعد از عروسی فهمیدم شوهرم با یه زن بیوه رابطه داره که بهم گفت دیگه ندارم!!!تازه فهمیدم با یکی هم تو دوران عقد رابطه داشته.... موضوع رو به خانوادش گفتم اونا هم به قول خودشون باهاش صحبت کردن .خلاصه الان بیشتر از یه سال از اون ماجرا میگذره من نمیتونم فراموش کنم و حس میکنم دوباره با کسی هست از طرفی اونم زرنگ شده و مثل اون دفعه سوتی نمیده .خودش میگه دوسم داره ولی من نمیتونم قبول کنم کسی که یکیو دوست داره بهش خیانت کنه خودم حتی وقتی باهاش دوست بودم به پسرهای دیگه حتی نگاه نمیکردم چون فکر می کردم خیانته به کسی که دوست دارم!!!!
    تنها سابقه قبلی باعث نشده من اینطور فکر کنم .اصلا اجازه بدید بیشتر توضیح بدم شوهرم به من توجهی نداره دیگه حتی روزای مهم مثل تولدو سالگرد ازدواج و....یادش نمیمونه در صورتی که آنچنان هم مشغله نداره.ما با پدر مادرش تو یه ساختمون(البته تو 2 واحد مجزا زندگی میکنیم)وقتی از سر کار میاد اول میره اونجا یه سره میگه بابام فلان کارو داره مامانم فلان کارو داره اما من هر وقت مثلا میگم آشغالها رو بزار بیرون یا اینکه من بیرون یه کاری دارم میگه بزارواسه فردا واون فردا هم میشه پس فردا و آخرش هم خودم میرم دنبال کارم.من نمیگم به پدر مادرش کمک نکنه ولی کسی که قبلا میگفت وقتی تو خونه من اومدی نمیذارم دست به سیاه وسفید بزنی حالا با اینکه منم سر کار میرم کوچکترین کمکی بهم نمیکنه اگه هم بهش بگم میگه تو تنبلی.
    بعدش اینکه خیلی به دخترها و زنها نگاه میکنه البته فکر کنم از اول هم اینجوری بوده ولی خودشو یجور نشون داده بود که من بهش اعتماد داشتم و نگاه نمیکردم که به کجا نگاه می کنه.چند روز پیش از محل کارم باهاش تماس گرفتم که باهاش صحبت کنم منو نشناخت من هم گفتم پس حالا امتحانش کنم گفت شما گفتم آشنا میشیم حالا.بعد گفت الان نمیتونم صحبت کنم خودم با این شماره تماس میگیرم منم چون ضایع نشه گفتم خودم زنگ میزنم خلاصه اینکه گفتم قرار بزاریم گفت باشه در ضمن صحبتمون من خنده م گرفت و اونم شوخی میکرد ومیخندید آخرش هم شناخت و چون ضایع نباشه گفت بهم زنگ نزن بعدش هم زنگ زد به موبایلم و گفت یکی بهم زنگ زده و بعدا بهش گفتم اگه هر کی زنگ بزنه باهاش صحبت میکنی گفت میخواستم ببینم کیه .به نظر شما اگه یه آدمی نباشه که سرو گوشش میجنبه همون اول نمیگفت خانم مزاحم نشو.در طول روز حتی یه بار هم خبر منو نمیگیره که مردم یا زنده منم که زنگ می زنم یا میگه نمیتونستم جواب یا اینکه تو چرا انقد به من زنگ می زنی.
    پیش مشاور هم میرفتیم بهش گفت که باید خودت بخوای عوض بشی وگرنه کار به جدایی میکشه .حالا همش فکر میکنم باید ازش جدا شم نمیدونم چیکار کنم.شاید بگید حتما" در من کاستی میبینه باید بگم اولا" هیچ انسانی بی عیب و نقص نیست مسلما" اون هم عیب و نقص داره و این دلیلی نیست بر اینکه من هم به مردهای دیگه گرایش داشته باشم.بعدش هم اینکه آدمی نیستم که از خودم تعریف کنم ولی ناچارم یه سری چیزارو بگم من لیسانس هستم و اون دیپلم .از نظر ظاهر هم قیافه متعادلی دارم و بقیه (و حتی خود همسرم) من رو زیبا می دونن و سعی می کنم همیشه خوش پوش و شیک باشم.کار و درآمد خوبی هم دارم.از نظر محبت هم که تا قبل از این چند روز که واقعا" اعصابمو خورد کرده بهش محبت می کردم کادو می خریدم اس ام اس های عاشقانه بهش میدادم که همه هم بی جواب بود ولی باز من کار خودمو می کردم.از نظر مسائل جنسی هم همیشه رابطم خوب وکامل بوده و راضی بوده. به نظر شما زنهای دیگه چیزی بیشتر از اینها دارن که من نتونستم واسش فراهم کنم.الان هر روز که میگذره بیشتر ازش بدم میاد.چون تازه داره نشون میده که چجور آدمیه.
    یه مدت هم معتاد بود و حالا هم مثلا" داره ترک میکنه.من هم گفتم کمکش کنم و بخشیدمش و مواظبش باشم که دنبال این چیزا نره.خیانتهایی که کرده بود بخشیدم دیگه باید براش چیکار کنم واقعا" اگه یه زن دیگه بود این کارا رو میکرد؟ و اون هم به جای قدر دونستن همیشه طلبکاره.
    چند روز پیش تمام حرفای دلم رو براش نوشتم تا شاید به خودش بیاد ولی اون نه جوابی داد و نه کاری کرد که بفهمم حداقل نامه ام رو خونده دیروز هم نامه دیگه ای نوشتم و بهش گفتم ما به درد هم نمی خوریم و باید از هم جدا شیم بهش هم گفتم مهریه هم نمی خوام. بعد از ظهر که اومد خونه دیدم خیلی مهربون و خوش بر خورد شده فکر کردم شاید حرف از طلاق باعث شده به خودش بیاد اما بعد فهمیدم چون پول لازم داره اینجوریه بعد از گرفتن پول هم دوباره مثل قبل شد.من آدم مادی نیستم ولی این چند وقت که کار میکنم نتونستم یه ذره هم پس انداز کنم تا آخر برج چیزی از حقوق من و خودش نمیمونه واقعا" کلافه ام نه اخلاق درستی داره با هیچکس رفت وآمد نداریم جز پدرو مادر خودش از هیچکس خوشش نمیاد (حتی خواهر و برادرش).
    متاسفانه خانواده ام به خاطر جو جامعه و به قول خودشون آبرو نمیذارند وگرنه تا حالا ازش جدا شده بودم خیلی خسته ام می خوام ادامه تحصیل بدم ولی انقدر درگیری ذهنی دارم که وقت نمیکنم.همسرم هم فکر می کنم چون به پدرش علاقه شدیدی داره و سن پدرش بالاست و ممکنه اگه بهش بگه می خواد از من جدا شه ناراحت بشه از طلاق دادن من طفره میره و مطمئنم اگه یه روزی پدرش نباشه خیلی راحت از من جدا میشه.اگه تو این جامعه لعنتی اینقدر این زنای مطلقه رو اذیت نمیکردن الان من این مشکلو نداشتم پدر و مادرم هم فکر میکنن اگه طلاق بگیرم بد بخت میشم نمی فهمن که الان صد برابر بد بخت ترم.
    توی اینترنت و کتاب هم گشتم و شیوه های اونارو هم انجام دادم پیش مشاور رفتم خلاصه از همون دوران نامزدی سعی کردم رابطه مون رو اصلاح کنم و بهتر . ولی نشد .
    در مورد نیاز مالی آنچنان نیازی به من نداره ولی انگار خوره پول داره اگه نباشه هیچ اگه باشه باید خرج کنه.من هم همیشه بهش گفتم اگه از پول درست استفاده کنه من هیچ وقت دریغ نمی کنم ولی اگه بدونم می خواد بیخود وبی جهت خرج کنه دوست ندارم .در مورد اعتیاد وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم منی که از آدم سیگاری بدم میومد حالا باید این بلا سرم میومد بهش گفتم جدا میشیم اون اصرار کرد که دیگه این کارو نمیکنم و... من هم گفتم دفعه بعد اگه تکرار شد دیگه بخششی در کار نیست .
    خواهش می کنم یکی بگه اگه جدا بشم با خانواده م چیکار کنم واگه جدا نشم با همسرم چیکار کنم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید avril تشکرکرده است .

    avril (شنبه 20 آذر 89)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 91 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1386-7-17
    نوشته ها
    1,333
    امتیاز
    16,003
    سطح
    81
    Points: 16,003, Level: 81
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 347
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 498 در 242 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    به نظر من شما نباید به جدایی فکر کنی یادت باشه که جدایی آخرین راهه
    در مورد رابطه اش هم نباید به خانوادش چیزی میگفتی
    یادت باشه که مسائل بین زن و شوهر فقط باید بین خودشون حل شه
    درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور

    نکرده است\"


  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 اردیبهشت 87 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,550
    سطح
    37
    Points: 3,550, Level: 37
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    ممنون از جوابتون.میشه از شما بپرسم که من باید چیکار کنم؟؟؟؟من چه کاری رو باید انجام میدادم و ندادم؟؟؟؟
    من هم همه مسائل رو به خانوادش نمی گم ولی اگه بین خودمون حل میشد که حلش می کردیم لابد حل نشده .و اون موقع که فهمیدم حال خوبی نداشتم و در همون حین مادرش اومد خونمون و من داشتم از غصه خفه میشدم و گریه می کردم و بهش گفتم.حالا درسته نمی گفتم بهتر بود ولی فکر نمی کنم گفتن من تاثیری روی این همه مشکلات دیگه بزاره!!!

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 اردیبهشت 87 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,550
    سطح
    37
    Points: 3,550, Level: 37
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    چرا کسی جواب منو نمیده؟؟؟؟


    می دونم انگار راهی برای من وجود نداره

    یا باید بسوزم وبسازم یا باید جدا شم که اونجوری هم باز باید عذاب بکشم

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 20 مهر 87 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1386-11-01
    نوشته ها
    642
    امتیاز
    5,809
    سطح
    49
    Points: 5,809, Level: 49
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    470

    تشکرشده 496 در 278 پست

    Rep Power
    81
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    سلام دوست من
    به تالار خوش امدي
    اينگار مسائل شما يك كم به هم پيچيده . اعتياد و روابط مشكوك و بي توجهي و ..
    در مورد اعتيادش كه بايد سفت و سخت كمك كني كه ترك كنه درسته كه اعتياد بسيار وحشتانكه ولي مثل سرماخوردگي يا حتي سرطان يك بيماريه و بايد مورد مراقبت و محبت قرار بگيره حالا ممكنه هنوز شكوفا نشده باشه و در حد يك سرماخوردگي باشه و يا ممكنه انقدر پيشرفت كرده باشه كه مثل يك سرطان شده باشه . اعتياد بيماريه كه ممكنه از كمبود محبت و يا سرخوردگي به وجود بياد نبايد به حال خودش رهاكني بايد در اين مورد كمكش كني البته اگر در حد سرما خوردگيه و هنوز راه حلي است / چند سال اعتياد داشته ؟ چندساله كه ترك كرده ؟ مطمئني كه ترك كرده ؟
    در مورد روابط مشكوكش بايد با سياست رفتار كني طوري كه خودش متوجه نشه اگه بفهمه كه شما از روابطش خبر دارين اونوقت ممكنه كه علنيش كنه و روش توي روي شما باز بشه . در مورد امتحاني كه كرديش هم بايد بگم اشتباه كردي . به نظر من اين امتحانها اصلا درست نيست نمي دونم داستان كنجكاو بي تدبيرو خوندي يا نه ولي داستانش همين طوريا بود بهر حال كارت درست نبوده و ديگه هم تكرار نكن از همه بدتر كه خودش هم فهميده كه شما بوديد . بشين باهاش صحبت كن خيلي منطقي و به دور از هر گونه احساسي . ازش يك وقت مناسب بگير و ببرش يك جاي خلوت كه بتوني باهاش راحت صحبت كني ( كافي شاپي ، پارك خلوتي ...... ) ازش بپرس ايا مي خواد باهات زندگي كنه يا نه ؟ ازش بپرس هدفش از زندگي با شما چيه ؟ و ايا هدفي داره يا نه ؟ از بچه صحبت كن ببين عكس والعمل چيه
    به نظرم برو اطلاعات جمع كن ببين چه چيزايي مي توني توي اين جلسه ازش بپرسي كه به هدفش پي ببري .
    بعدا بيا جوابشو به ما بگو ببينيم چه جورياست
    موفق باشي منتظر پاسخيم

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 اردیبهشت 87 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,550
    سطح
    37
    Points: 3,550, Level: 37
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    با سلام و تشکر از جوابتون.... تا اونجایی که من اطلاع دارم 1 ساله که اعتیاد داره و هنوز هم فکر می کنم ادامه میده.....

    هر وقت هم که راجع به این قضیه باهاش صحبت می کنم یا کتمان می کنه و یا می گه همین یه دفعه بوده و دیگه این کارو نمیکنم!!! واینکه گفتید اعتیاد به خاطر سرخوردگی و یا کمبود محبته در مورد همسرم این مو ضوع صدق نمی کنه چون مشکلی تو زندگیش نداره خودش هم میگه به خاطر دوست بد و الآن هم به خاطر وسوسه دنبال این کار میره.......
    ودر این زمینه متاسفانه مقصر مادرش هست که از اول طوری با پسراش رفتار کرده که فکر می کنن مرد اصلآ نباید تو خونه باشه(در جواب من که ناراحت بودم از بیرون رفتنهای بی دلیل همسرم مادرش می گفت مرد که نمی تونه تو خونه بشینه)
    و بیرون هم که خودتون می دونید چه خبره و اگه یه نفر اراده هم نداشته باشه که دیگه هیچ.........
    بچه هم چند بار که بهش گفتم(البته خودم صلاح نمی دونم به خاطر اینکه بهش هنوز اطمینان ندارم) می گفت حالا 2 یا 3 سال دیگه و مایل نیست حالا نمی دونم به خاطر خرج و مخارج بچه می گه ویا نمیخواد از من بچه ای داشته باشه؟؟!!!!!
    و هدفش تو زندگی همیشه می گه دوست دارم یه روز بشه که 2 میلیارد پول داشته باشم !!!!!!!! خنده داره نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    و دلیل زندگیش با من هم می گه دیگه مثل تو نمی تونم پیدا کنم واسه زندگی و تو چیزی کم نداری!!!!!!!!

    ومیگه یکی مثل خودت از نظر قیافه و هیکل !!!! پیدا کن تا طلاقت بدم!!!!!!!!!
    و اینو هم می دونم وخودش هم هزار بار گفته که به خاطر همین با من ازدواج کرده!!
    واسه همین دوست داره با من مثل یه عروسک که حرف نمیزنه و هر وقت دوست داره بیاد بغلم کنه و دوست نداره پرتم کنه یه طرف رفتار کنه و این چیزا منو بیشتر عذاب میده.......
    تحمل این که یه نفر به خاطر........ و یا پول باهات رفتار خوبی داشته باشه و بعدش هر جور دلش می خواد توهین کنه وفحش بده خیلی سخته...........

  8. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 آذر 87 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1387-1-25
    نوشته ها
    101
    امتیاز
    3,970
    سطح
    40
    Points: 3,970, Level: 40
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    77

    تشکرشده 79 در 44 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    با سلام
    مشكلت در مورد عوض شدن رفتار همسرت ، مشكلي است كه اكثر خانمها دارند و خيلي حاد نيست و بايد آن را بپذيري ، براي برخي از آقايون همسرشون تمام زندگيشون نيست و فقط بخشي از زندگيشون هست و اين همه به فرهنگ وتربيت خانوادگي بستگي دارد وبه زور نمي تواني آن را وادار كني مطابق ميل تو باهات رفتار كند .
    اينكه با خانمهاي ديگر صحبت مي كند به دليل اين نيست كه تو چيزي كم داري ، واقعيت اين است كه شرعاً و قانوناً مانعي براي همسرت و يا آقايان ديگر وجود ندارد حالا بعضي ها وجداني با اين قضايا برخورد مي كنند بعضي ها هم حق مسلم خود مي دانند و مي گويند هر گلي يك بويي دارد .ولي در مورد اعتيادش خيلي بايد مسئله را جدي بگيري شايد بي تفاوتيش به خاطر معتاد بودنش هست . سعي كن زياد هم غر نزني كه باعث فرار از تو و پرداختن به مسائل ديگر مي شود.

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 20 مهر 87 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1386-11-01
    نوشته ها
    642
    امتیاز
    5,809
    سطح
    49
    Points: 5,809, Level: 49
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    470

    تشکرشده 496 در 278 پست

    Rep Power
    81
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    نه منظورم نبود كه بچه دار شويد بلكه گفتم بپرس ببين كه به هدفش بتوني برسي ولي اينطور كه مي گي ايشون همه چيزو سرسري و شوخي گرفتند يعني چي كه براي قيافه و هيكل باشماست يك زن نقشش توي زندگي خيلي مهمتر از اين چيزاست
    بايدبگم شوهرتون به نظر مي رسه هنوز به اون پختگي كه بايد نرسيده بهرحال بايد به فكر درمان اعتياد و ساير مسائل باشي و راهكارهاي مناسب پيدا كني
    بشين باهاش خيلي رسمي و جدي صحبت كن و بگو كه از اين وضع خسته شدي و به فكر راه چاره هستي بهش بگو كه تصميمت چيه مي خواي زندگي كني مثل همه ادمها يا نه مي خواي به اين وضع ادامه بدي ؟ اگه گفت اره بهش بگو اينجوري قبول نيست و اول بايد بريم ازمايش بديم اگه معلوم شد هنوز اعتياد داري بايد بريم درمانش كنيم البته از اينجا به بعدش كمي مهربونتر و گرمتر صحبت كن و طوري صحبت كن كه حالت دوستي و كمك داشته باشه نه خشونت و اهانت . بگو بعد از درمان هم مي رسيم به مسائل ديگه كه بايد بابت تك تكش بهم قول بدي

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 اردیبهشت 87 [ 11:38]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    3,550
    سطح
    37
    Points: 3,550, Level: 37
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: از زندگی خسته ام

    ممنون از راهنماییتون این کارا رو انجام میدم ونتیجه ش رو بهتون میگم..


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.