سلام
من 3 سال از زندگیم میگذره ،خانواده خودم نزدیک من نیستن و من از آنها دور هستم
چند وقت هست که شوهرم به تمام کارای خانوادش حساس شده و فکر میکنه که خانوادش اونو مثل دو بچه دیگشون دوست ندارن و اگر واقعا بخوای عمیق نگاه کنی میبینی که بله شوهرم درست میگه
این داستانهاتا چند وقت پش ادامه داشت تا اینکه ما ماشینمون رو عوض کردیم شب به خونه پدرشوهرم رفتیم اما دریغ از این که یکی از اونها به من تبریکی بگن ، من خیلی ناراحت شدم ،فردای اونشب مادر و خواهر و برادر شوهرم به خانه ما اومدن و مادر شوهرمم با دلی پر اومده بود با شوهرم بحثشون شد و من اونجا بود که برای اولین بار بود دیدم شوهرم به مادرش در جواب حرفاش جواب میده و مادرش هم با عصبانیت بلند شد و بلند داد می زد و به شوهرم میگفت زن زلیل من میدونم اینا از کجا آب میخوره
و رفتن
از اون شب دیگه ما خونشون نرفتیم و من به شوهرمم چند باری گفتم که بره بهشون سر بزنه ولی خودم واقعا تصمیم گرفتم که نرم تا اینکه خودشون بیان وبه اشتباهی که کردن اعتراف کنن
آخه من همیشه به خاطر اونا جلوی شوهرم می ایستادم و میگفتم حق با اوناست
حالا نگو با همه این کارا اونا مقصر اصلی رو منن میدونن
به نظرتون تصمیمی که گرفتم بابت نرفتنم درسته یا نه؟