سلام به همه دوستان
من و همسرم سه ساله پیش عقد کردیم.
اولین اختلاف هامون به خاطر اخلاق مادر من بود. مادر من آدم سلطه طلبی و دوست داره به همه ثابت کنه هیچکس غیر از خودش نمیفهمه، یه مورد دیگه اختلافمون این بود که خانواده من با وجود وضعیت مالی نه چندان بد حاضر نبودن هیچ کمکی به ما بکنن فقط چون من دخترم در حالی که برای برادر من حتی خونه خریدن.تو همه این مسایل من قبول داشتم که کار مادر من درست نیست ولی اعتقاد داشتم چون مادرمه باید احترامشو نگه دارم، ولی همسرم همیشه میگفت باید کاملا ارتباطت با خونوادت رو قطع کنی. من یه مدت به دلش راه میومدم بعد یه مدت با خانوادم بهتر میشدم تا اینکه اومدیم خارج از ایران و من یه جایی مشغول شدم قرار بود اون هم زودتر کاری پیدا کنه ولی الان یکسال گذشته و تا امروز توی خونه بوده و کار نمی کرده. حالاقرار شده از 6 ماه دیگه یه کاری رو شروع کنه.
کلا رابطمون با هم بیشتر اوقات دوستانست و در ضمن وجود اختلاف نظرهای کوچیک و بزرگ، من مشکل غیر قابل تحملی باهاش ندارم ولی از یکسال پیش سر هر مساله کوچیکی با هم دعوا می کنیم همسرم میگه بریم طلاق بگیریم بعد که دعوا تموم میشه می گه نه من منظوری نداشتم و فقط میخواستم تو رو ناراحت کنم. ولی این مساله رو من تاثیر خیلی بدی گذاشته حس میکنم نباید بهش اعتماد کنم و این مساله رو روابط زناشوییمون اثر خیلی بدی گذاشته. حتی وقتی داره عاشقانه ترین حرفها رو به من می زنه همش فکر میکنم داره دروغ میگه و فقط منتظره تا بتونه از نظر مالی از من جدا شه.
نمی دونم چکار کنم فکر میکنم چون الان درامدی نداره با من زندگی می کنه و فقط منتظره اینه که شغلش درست شه تا از من جدا بشه.
اصلا نمی دونم خواهش میکنم کمکم کنید
آخه اکه کسی به طلاق جدی فکر نکنه چرا باید توی عصبانیت مرتبا بگه بریم از هم جدا شیم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)