سلام
راستش می خواستم یه چیزی رک و پوست کنده بهتون بگم:
اول اینکه شما کاملا یه طرفه به قاضی رفتید و خیلی خودخواهانه دارید درمورد زندگیتون تصمیم می گیرید همسر شما حرفها و مشکلات زیادی برای گفتن داره تا حالا از خودتون پرسیدید اشتباهات من تو زندگیم چی بوده که حالا اوضاع زندگیم اینه مطمئن باشید کوتاهی هایی تو زندگیتون کردید و من شما رو بیشتر از همسرتون مقصرید می دونم می دونید چرا چون مرد مدیر یه خونه است وقتی نتونه خوب مدیریت کنه زندگیش میشه اینیکه الان شما توشید
به نظرم شما خانومتونو همیشه از خودتون روندید و این باعث شده اون به شما بیش از اندازه وابسته بشه
دوم اینکه تا حالا به اون بچه فکر کردید شما الان تو زندگیتون تنها نیستید که با اومدن یه خانوم دیگه تو زندگیتون همه چیز یادتون بره و به فکر فقط و فقط خودتون باشید
که به نظز من اون خانوم هم مورد مناسبی نیست وگرنه وارد زندگیه یه آقایی که زن و بچه داره نمی شد
نکته مهمتر خانومتون الان صرف فقط خانومتون نیست بلکه مادر بچه تونو....
با زندگیتون اینطوری نکنید
وقتی شما اینطوری اسم طلاق و جلوی خانومتون می ارید چه طور انتظار دارید رابطون خوب بشه و این سردی ها از زندگیتون بره
زن یعنی احساس و عاطفه وقتی احساسش بشکنه خودشم شکسته...
ببخشید یه کم تند صحبت کردم
در ضمن کاش یه مدت فقط به خودتون و اشتباهاتتون تو زندگیتون فکر می کردید و سعی می کردید اونا رو برطرف کنید ومی دیدید چه قدر زندگیتون تغییر می کرد
همیشه آدما خودشونو راحت تر می تونند تغییر بدن تا دیگران و دیگران هم با تغییر تون خیلی راحت تغییر می کنند
همیشه رفتارهایی که باهامون میشه نتیجه ی رفتارهای خودمونه
بیاین دوباره شروع کنید و یه فرصت دوباره به زندگیتون بدید قدمای اولم به نظر من ایناست
1.یه طور کامل رابطتونو با اون خانوم خاتمه بدید
2.دیگه اسم طلاقو تو زندگیتون نیارید
3.اول از تغییر خودتون شروع کنید و کاری هم به خانومتون و مشکلاتش نداشته باشید
دنبال خوشبختی تو زندگی خودتون بگردید
زندگیه سه نفرتون......
علاقه مندی ها (Bookmarks)