با سلام. من مدتی است در این تالار هستم و مشکلات را خوانده ام.من سی سالمه و 4 سال است که ازدواج کرده ام. 5 سال با شوهرم دوست بودم . هر دو لیسانس هستیم وضع خانوادگی ما خوب است و خانواده شوهرم متمول هستند.ما سر مسائل مختلف با هم زیاد دعو ا کردیم ولی بیشتر آن بر سر خانواده او بوده است . خیلی سنتی هستند و رعایت احترام در انها بیش از حد است که از توان من خارج است.شوهرم توقع دارد من هیچوقت اشتباه نکنم همیشه کامل باشم. ولی خوب منم آدمم.روی رفتارم خیلی حساس است. باید دائم مواظب رفتارم باشم. خیلی به من گیر می ده. اصلا خانواده اش را دوست ندارم اصلا. عاشق این هستند که همش جلویشان تا کمر خم شوی. مادر شوهرم همش مواظب است که همه چیز خوب باشد در غیر این صورت مریض میشود. وای به حال کسی می شود که چیزی را خراب کرده.به هر حال وقتی با هم خوبیم (شوهرم)من در آرامشم ولی با هر دعوایی داغون میشم و فکر می کنم نمیتونم باهاش ادامه بدم. البته هیچوقت بیان نمی کنم. این را بگویم که در هر دعوایی او بسیار از کوره در میرود هیچوقت دست روی من بلند نکرده ولی به سمتم می آید. من همیشه رعایت ادب را می کنم اما بعد دعوا نمی توانم رفتارش را فراموش کنم. حتی دعواهای 4 سال پیش هنوز یادمه. کمکم دارم بد میشم.البته من همیشه در همه جا با سیاست برخورد کردم و شوهرم از من حساب می برد ولی آنقدر رعایت کرده ام که دیگر کاملا خسته شده ام و ممکن است به سیم آخر بزنم. لطفا راهنمائی کنید. لازم به ذکر است که در دعواها بسیار زیاد از او می ترسم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)