به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 آبان 90 [ 18:09]
    تاریخ عضویت
    1389-8-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    1,962
    سطح
    26
    Points: 1,962, Level: 26
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 39 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیلی دلم پره

    تقریبا ظهر شده ، از خوابم بیدار میشم. یک روز دیگه !
    باید کارامو انجام بدم ، کارایی که کوچیک اند اما ممکنه تنها کارهای مفید روزم باشه ، پس آماده رفتن میشم .
    تو فکرم ، اتوبوس شلوغه ! تاکسی بهتره .

    توی راه نمیتونم به شیشه ها و آینه ها نگاه کنم ، ترس دارم ! آینه های بزرگ رو دوست ندارم.
    اما مجبورم میکنند بهشون نگاه کنم . لحظه ی خوبی نیست.

    سرم و پایین میندازمو به راهم ادامه میدم .

    نامرئی هستم مگر توی صف ! پس توی صف بانک می ایستم.

    توی مدتی که اونجا هستم ، چشم چرونی میکنم . اما نه نگاه به جنس مخالف !

    به جنس موافق تا میتونم نگاه میکنم اما نه از روی هوس ! منکه همجنس باز نیستم .

    به اونها توی دلم امتیاز میدم عالی ، خوب ، متوسط ، ضعیف ، بد !

    اکثرا بهتر از من هستند. کاش من هم بهتر از خودم بودم .

    چند ساله پیش به خیر ! دبستان ! من شاید بهتر از همه بودم !

    پسر سر به زیر و خجالتی اما در درون کمی خوشحال و با اعتماد به نفس.

    اما غم و غصه های من از روزی شروع شد که چیزی رو یاد گرفتم !

    چیزی که نمیدونستم چیه ! کار سختی بود اما جالب ! حس خوبی داشت !

    روزها گذشت تا متوجه شدم این حس زمانی در انسان به وجود میاد که ازدواج کرده باشه !

    چه خوب ، من کاری رو میکنم که هیچکس یاد نداره ! به نظر لازم نیست ازدواج کنم !

    یاد میگیرم که باید فکر کنم تا راحت تر این کار رو انجام بدم ! با وجود ماهواره ای که داریم به اون چیزها فکر کردن سخت نیست !

    پدرم سخت گیر نیست ، خیلی خوشحالم من میتونم برنامه های ماهواره ای رو بدون مشکل آنچنانی نگاه کنم .

    تداخلی وجود نداره ، پدرم شبها بیشتر نگاه میکنه ! شاید شبها برنامه های جالبتری داره !

    پس منم سعی میکنم بعضی از شبها یواشکی نگاه کنم ! تلویزیون و ماهواره توی پذیراییه ، پس برای کسی مزاحم نیستم . پدرم هم متوجه شد انفاق خواصی نمیوفته !

    درست حدس زدم ! برنامه های شب خیلی متفاوته ، زشت تره !!!

    من پسر آرومی بودم اما خیلی کنجکاو ...

    خیلی چیزها رو میشه از ماهواره یاد گرفت ! اما چیزهای بد !

    گذشت ، سالهاست که من اونکارو انجام میدادم ! من آدم خوبی نبودم در تمام این سالها ....

    من آزارم به مورچه نرسید ، اما در تمام این سالها گناه میکردم و خودم رو نابود ...

    من فکر میکنم که اگر این کار بد رو انجام نمیدادم ، من میتونستم بهترین باشم ، شاید عالی !

    ظاهری جذاب با قد بلندتر !

    من تمام زندگیم اشتباه بود !

    شماره 188 ، صندوق 3 !

    نوبت من شده ، از روی صندلی بلند میشم و به سمت صندوق میرم !

    عادتم شده باید قده 164 سانتی خودم رو با بقیه مقایسه کنم ! خیلی بده از آقایون 90 درصد اوقات کمتر هستم و از خانومها 40-50 درصد شاید ! نمیدونم !

    سرمو بالا میارم دختری رو میبینم که ظاهری خوب و مهربون داره !

    تجربه ی یه همچین لحظه ی خیلی وقت پیش متفاوت بود ، امروز من میدونم لیاقت دوست داشتن کسی و دوست داشته شدن رو ندارم . پس در درونم خیلی ناراحت میشم ، فقط افسوس ....

    باید سریعتر برگردم خونه ! خیلی دلم پره ! شاید باید گریه کرد ...

    توی راه تنها نیستم ، بغض توی گلو ، تا خونه با من میمونه :دی شبیه شعر گفتم ، شاعریه دیگه!

    عاشقم آخه عاشق خودمم با قد بلند و ظاهر جذاب !

    توی خیالم عالی هستم اما توی واقعیت هیچی نیستم .

    تا خونه باید یکیو پیدا کنم تموم گناهامو بندازم گردنش ، کی بهتر از بابام که کم سواده !
    نه دولت و مملکت که به بابام سواد ندادن تا منو درست تربیت کنه !
    نه خود خود خدا ، من چرا نباید خوش ظاهر باشم ؟ چرا کسی توجه بهم نمیکنه خدا !
    من مگه دل ندارم ؟
    بی پولیهامو تحمل میکنم ، همه سختیهای زندگیو تحمل میکنم ، اما اینو نه !

    خدا جون ، یه نشونی یه تکونی یه چیزی به من بده ! هستی واقعا ؟

    اگه نباشی که خیلی بد میشه ؟! یعنی همه چی کشک ...

    اگه هستی فقط بدون من خسته ام ، پیری وجودم رو گرفته ، یک پیر 22 ساله !

    خیلی وقته سرم درد میگیره از بس که غصه میخورمو ناراحتم .

    گاهی اوقات این حس بد بودن در من خیلی خیلی سنگین میشه ، سنگین تر از اورانیوم غنی شده توی بمب اتم ...

    خسته شدم از کمرو بودن ، تنها بودم ، یکنواخت بودم ، بد بودن ...
    درس و دانشگاه هم که افتضاح ... نمیدونم میتونم چند واحد باقی مونده رو تموم کنم!
    یک مدرک لیسانس با معدل ناپلئونی ...

    اگه همینجور پیش بره فکر کنم یک مریضی لاعلاجی چیزی بگیرم از بس فشار روم هست ، ولی من مردنو بیشتر ترجیح میدم بدون درد ...

    حداقلش لازم نیست دیگه ادامه بدم !

    دارم نزدیک میشم به خونه ...

    اتاقم خیلی بهم ریختست من از اتاقم بدتر ...

    اینترنت تنها چیزیه که منو از تنهایی در میاره ، زمانو متوجه نمیشم . سریع میگذره همه چی ...

    باید بخوابم ، چون فردا باید بیدار شم !


    ممنون که تا اینجا خوندید به راهنماییتون نیاز دارم .... من خیلی غمگینم



  2. 2 کاربر از پست مفید pesare_tanha تشکرکرده اند .

    pesare_tanha (یکشنبه 21 آبان 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.