به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آبان 90 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1390-6-13
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    9 سال پيش وقتي 2 سالم بود با همسرم عقد كرديم هردو دانشجو و عاشق هم بوديم من قبل از ازدواج تو خونواده اي بزرگ شدم كه علي رغم اينكه آزاد بودم ولي به علتي چند سال دور از مادرم زندگي كردم و اين دوره مصادف بود با زماني كه پدرم رو از دست داده بودم كلا خيلي سختي كشيدم قبل از همسرم با دو نفر دوست بودم كه هم خونوادم و هم همسرم در جريان هستند من بعد از 3 ماه آشنايي با همسرم با ايشون عقد كردم اون موقع اصلا ني دونستم چرا ازدواج كردم هدفم چيه و خيلي تفاوتها كه اونموقع ديدم و متاسفانه خونواده هم بهم چيزي نگفت همسرم علي غم مخالفتهايي كه خونوادش داشتن به خواستگاري اومد و موقع ازدواج بهم گفت كه خونوادشون مذهبي هستن و من بايد روسري سرم كنم در حاليكه من تا اون موقع آزاد بودم يواش يواش بعد از عقد گفت كه چادر سرت كن كه مامان خودش گفت نكن اينكارو و هي ميگفت آرايش نكن و... من قبل از ازدواج با دوستانمون كه واقعا جمع صميمي بوديم مهموني مي گرفتيم پيك نيك مي رفتيم البته با حضور خونواده هامون بعد از عقد چون مجبور بودم با حجاب باشم ديگه يواش يواش خودمو از اين جمعها كنار كشيدم هي ميگفتم من دوست ندارم اينجوري باشم و....
    بعد از اتمام درس همسرم ايشون رفتند سربازي تا سال 5 عقدمون رفتيم سر خونه و زندگيمون اين رو هم در نظر داشته باشيد كه تا امروز شوهرم بيكاره بعد از اتمام سربازي همسرم تصميم به ادامه تحصيل در خارج گرفت و چون من شاغل بودم پس از صحبتهايي كه كرديم قرار شد من اينجا بمونم و ايشون برن براي ادامه تحصيل(فوق).
    اين رو هم بگم كه من در اين مدت 5 سال نامزدي توقعاتي كه از همسرم داشتم براورده نشد مثلا شايد ايشون به تعداد انگشتان دستش تو اين مدت براي من گل خريده و سالگرد ازدواج و تولد و اينا هم شايد 2يا 3 بار من بخاطر اينكه پدرم فوت كرده بود دلم ميخواست واقعا يكي بهم محبت كنه شما تصور كنيد روز زن پدر شوهرم براي مادر شوهرم و شوهر خواهر شوهرم براي خواهر شوهرم هديه مي خريد و من دلم مي شكست و شبها با گريه سر رو بالش مي گذاشتم تنها چيزي كه شوهرم بهم ميگفت اين بود كه دوست دارم شايد فكر كنيد حسودم باشه ولي واقعا من به يه شاخه گل هم قانع بودم البته اين رو هم بگم من بخاطر اين مسايل روز به روز دوست داشتنم كم مي شد.
    در اخرين سفرم به همسرم گفتم كه من دوست ندارم محجبه باشم و احساس ميكنم دچار دوگانگي شخصيت شدم و ايشون به من گفتند علي رغم ميل باطنيم ازت جدا ميشم و من شكستم ديگه دوستش نداشتم و بعد از اومدنم ديگه دلم براش تنگ نمي شد و نميشه
    بعد از اتمام فوقش گفت كه ميخواد دكترا بخونه و من مخالف بودم و ايشون اصرار ميكرد ديگه شما هم بايد بيايي پيش من ولي رفتن من تمام چيزهايي رو كه من دوست دارم از من ميگيره و ميدونم كه افسرده ميشم. حالا هي به من ميگه من تو رو دوست دارم و ... و من هم ميدونم ولي من ديگه هيچ احساسي بهش ندارم تازه زنگ زده دفتر مرجع تقليد كه من مستاصل شدم هم خدا رو دوست دارم و هم زنمو من بايد چيكار كنم و ازم معذرت خواهي كرده كه ببخشيد من همچين حرفي بهت زدم ولي ميدونم كه الان اينو ميگه در آينده مشكل خواهيم داشت همين الانش اگه باباش اينا بفهمن نميدونم چه اتفاقي بيوفته؟ من نميدونم چيكار كنم من فكر ميكنم دوست داشتن لازمه زندگيه ولي كافي نيست من اصلا نميگم من خيلي خوب بودم معيارهامون باهم يكي نبوده يه چيزايي به من ميگه كه براي من اصلا مهم نيست و بالعكس.
    در ضمن اين كه چند روز پيش بهم گفت دستم بي حس شده و بخاطر رفتارهاي تو دكتر گفته سكته مغزي خفيف بوده خيلي مي ترسم هيچوقت دوست نداشتم كه زنديم اينجوري بشه چيكار كنم چه جوري بهش بگم كه مثل سابق دوستش ندارم دلم براش ميسوزه آخه اون منو خيلي دوست داره
    يه مسئله ديگه منميخواستم با پدرشوهرم حرف بزنم و علت واقعييو بهش بگم ولي اولش گفتم پسر شما زن گرفته ولي احساس مسئوليت نداره تا حالا به من نگفته من دارم ميرم تو پول ميخواهي يا نه منم كارمو دوست دارم ولي پدر شوهرم پس از كلي حرف گفت آدم بايد بدونه از كجا اومده خودشو با بقيه مقايسه نكنه و خودشو گم نكنه!!!!!!!!!!!!! اصلا گيرم من بچه كنار خيابون بودم به نظرتون اين حرف ميتونه جنبه مثبت داشته باشه؟؟؟؟ به شوهرم ميگم بابات اينجوري گفته ميگه حق داره ببين چيكار كردي كه اينجوري گفته اون خواسته تو فكر كني حالا خوبه بحث حجاب و نگفتم كه اونوقت ديگه هيچي حالا واقعا كمكم كنيد بگيد كه چيكار كنم بهتره ازتون خواهش ميكنم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 27 اسفند 90 [ 09:37]
    تاریخ عضویت
    1390-4-13
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,699
    سطح
    23
    Points: 1,699, Level: 23
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    87

    تشکرشده 88 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    غزاله جون شما چند سال باهم زندگی کردین؟ همسرتون تنها رفتن واسه تحصیل، یعنی 2سال از هم دور بودین؟ ببخشید هی سوال کردم آخه گیج شدم!! یه کم از شرایطتون بیشتر توضیح میدین؟ الان مشکلتون حجابه؟ بی مسئولیتی همسرتون و مهاجرت ؟؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید آوازه تشکرکرده است .

    آوازه (سه شنبه 15 شهریور 90)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 بهمن 90 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-3-26
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,617
    سطح
    23
    Points: 1,617, Level: 23
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    25

    تشکرشده 25 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    سلام عزیزم راستش منم مثل دوستمون دقیق متوجه مشکلت نشدم اینکه شما با شرایط زندگیت مشکل داری یا با حجاب یا با تفاوتهای فرهنگیتون لطفا کمی روشنتر بنویس

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 شهریور 90 [ 18:41]
    تاریخ عضویت
    1390-6-05
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    1,297
    سطح
    19
    Points: 1,297, Level: 19
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    سلام

    زندگی هر کسی به شکلی رقم می خورد هر کسی راهی را می رود که ممکن است خود او از اون راه قلبا راضی نباشد . مثل این است که بگویی من از اینکه در این خانواده به دنیا آمده ام راضی نیستم . هزاران و هزاران راه متفاوت هست که ممکن است تا به حال هیچ کس راهشان مانند هم نبوده باشد .
    اگر فقط ترجمه ساده قرآن را مطالعه کرده باشید درمیابید که خداوند متعال از شما فقط به اندازه شما توقع دارد نه بیشتر . این را بدانید که سرشت دنیا اینطور نهاده شده که اگر در تاریکی پای نهادی شاید بتوانی دو قدم حرکت کنی ولی بالاخره به زمین می خورید . و هر جا در نور قدم برداشتید و چشمهای دلت را خوب باز کنی مطمعنا زمین نخواهید خورد.
    غزاله خانم این نحوه برداشت شما و تفکر شما هست که زندگی شما را می سازد . خداوند شما را در آن خانواده به دنیا آورد و حال شما طی مسیری که جایی در تاریکی بوده و جایی در نور به اینجا رسیده اید . این شما هستید که باید با مهره های اطرافتان زندگی خودتان را بچینید و هیچ وقت از بقیه توقع نداشته باشید مخصوصا از مسن تر ها . زندگی یعنی گذشت و فداکاری و ایثار . خدا شما را می بیند سعی کنید به جای اینکه میل درونی شما شما را هدایت کند و به او گوش کنید از خدا یاری بخواهید و هر چه او گفت عمل کنید و مطمعن باشید خدا می بیند .
    به نظر من مشکل شما چندان هم بد نیست و با کمی گذشت و تغییر فکر و کم کردن توقعات حل می شود همچنین شما بیشتر باید به همسرتان برسید . محبت شما به همسرتان او را مست شما می کند . شما به خوبی می توانید او را دیوانه خودتان کنید .
    و این را هم بدانید که احترام شما به والدین و چشم پوشی و نادیده گرفتن برخی از حرفهایشان در بهبود زندگی آینده روشنتر و الهی تر بسیار مؤثر است .
    همچنین اگر خوب خوب دقت کنید می فهمید که شما تنها نیستید و این دل شماست که خودش را تنها می بیند اگر دل را در مسیر حق تعالی هدایت نکنی به ناکجا آباد منتهی خواهی شد.
    به نظر من شما به خوبی می توانید زندگی خودتان را بسازید و این را هم بدانید همین حجاب فاطمه زهرا (س) حافظ شماست و این حجاب را نه بخاطر حرف مادر شوهر و پدر شوهر بلکه بخاطر خودتان و قلب پاکتان داشته باشید تا همیشه عاشق خدا و هستی خدا بمانید و عاشقانه زندگی کنید

    سربلند و عزیز باشید

    این هم مشکل من است (بی میلی همسرم مرا آزار می دهد)

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    سلام غزاله عزیز
    همیشه زندگی بالا و پایین های فراوانی داره. شما خودتم می دونی که دو راه بیشتر نداری یا باید بمانی و حجاب و انتخاب کنی و یا بروی و مهر طلاق تو شناسنامت و تحمل کنی!
    نمی دانم کدام راه برات راحتتره. اما به جای این همه سر سختی نشان دادن بهتر نبود در این مدت که همسرت نبود کمی در مورد حجاب تحقیق می کردی شاید خودت به این نتیجه می رسیدی که حجاب برات بهتره.
    در ضمن خیلی از ما ادما در دوران مجردی ازادی هایی داشتیم که قطعا بعد از ازدواج محدود تر شدیم. نمی شه که چون ازدواج ادم و محدود می کنه ادم قیدش و بزنه. مطمئن باش تمام افردای که شما در ظاهر می بینی و در حال خوش گذرونی با دوستان هستن در دل ارزوی این و دارن که یک زندگی از خودشون داشته باشن و محبت و از یک نفر بگیرن و به یک نفر محبت کنن.
    البته این که همسر شما اهل هدیه دادن به شما نبوده شاید باعث ازارت شده اما یادت باشه همه خوبیها در یک نفر جمع نمی شه.
    همسر شما 2-3 ساله از شما دوره اما هنوز به شدت روزای اول عاشق شماس و حتی به خاطر شما دستش بی حس شده این برای تو ارزش نداره؟
    بی حجاب گشتن تو خیابونا و مورد توجه نگاه مردان ناپاک قرار گرفتن اینقدر مهمه که زندگیت از هم بپاشه؟
    تو می تونی در حین داشتن حجاب و اعتقاد به خدا تفریحات خیلی خوبی هم داشته باشی هم با همسر هم با دوستانت.
    بهتره کمی عمیق تر به زندگی نگاه کنی تا نه احساس تنهایی کنی نه خدایی ناکرده کارت به طلاق و جدایی بکشه.
    در ضمن این زن خونس که می تونی بذر عشق و محبت و تو خونه و در دل همسر بکاره این تویی که می تونی باعث بشی همسرت محبت بیشتری کنه برای روزای خاص برنامه ریزی کنی و اونو هم به تحرک بندازی.
    به هر حال به نظر من شما باید مهارتهای شوهر داری و زندگی رو بیاموزی تا بهتر زندگیت و رو به جلو پیش ببری و عمرت و هدر ندی.
    موفق باشی عزیزم

  7. 3 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (چهارشنبه 16 شهریور 90)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آبان 90 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1390-6-13
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    مرسي از همتون ولي من ادمي نيستم كه بخوام بي حجاب باشم و تو خيابونها بگردم مشكلم اينه كه حجاب رو باور ندارم و چون اجبار بوده الان ميشه گفت ازش متنفرم ادم خوش گذروني هم نيستم و در تمام لحظات احساس ميكنم كه خدا هست
    دوستان عزيز مشكل من بي مسئوليتي همسرم در طي اين چند سال بي توجهي ايشون نسبت به خواسته هاي من و تصميم گرفتن به تنهايي براي ادامه تحصيل در خارج بوده و همچنين تفاوت فرهنگي

    من نگران اينده ام هستم نگران بچه هام نحوه تربيتشون كه حتما اونها هم دچار دو گانگي خواهند شد نميدونم شايد هم من دارم اشتباه ميكنم؟

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آبان 90 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1390-5-15
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    1,453
    سطح
    21
    Points: 1,453, Level: 21
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    105

    تشکرشده 108 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    غزاله جون من هم فکر می کنم مشکلت حجاب نیست بلکه وقتی خواسته هات برآورده نمیشه هر چیزی که مخالف میلت باشه خیلی بزرگ به نظر می آد. به نظر من تحمل آدمها با هم مختلفه ولی تو باید خوب فکر کنی و با شوهرت منطقی صحبت کنی. در مورد خواسته های دیگرت صحبت کن. اگه اون خیلی رو حجاب پافشاری داره به خاطر ریشه ا ی است که از کودکی در وجودش رشد کرده پس تو با اون مبارزه نکن. حجاب داشته باش و امتیازات دیگر بگیر که مطمئنم اگه توجه کامل شوهرت را داشته باشی حجاب برات راحت میشه.

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 فروردین 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    3,638
    سطح
    37
    Points: 3,638, Level: 37
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,831

    تشکرشده 1,872 در 398 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    غزاله جون تفاوت سنی خودتون وهمسرتون چقدره؟خرج خونتونوکی میده؟

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آبان 90 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1390-6-13
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,165
    سطح
    18
    Points: 1,165, Level: 18
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    تفاوت سني ما دو ساله و خرج خودمو خودم ميدم مگر اينكه تولد و.... كه پدر شوهرم اينا يه چيزي بدن ولي چيزي به عنوان خرجي خونه ازشون نميگيرم

    نه به نظرم حجب هم يكي از مسايل مهمه ولي مهمتر از همه اينا حسيه كه من ديگه به همسرم ندارم اينكه دلم براش تنگ نميشه خيلي برام عذاب آوره و هر چقدر مبارزه ميكنم ديگه انگار اين حس برگشتني نيست

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 بهمن 90 [ 16:01]
    تاریخ عضویت
    1390-4-06
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    1,794
    سطح
    24
    Points: 1,794, Level: 24
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    762

    تشکرشده 768 در 239 پست

    Rep Power
    42
    Array

    RE: ديگه دلم براي همسرم تنگ نميشه!!!!!!!!!!

    شما نکات مثبت داشتن همسر و همراه در زندگیتون را ندارید
    نکات منفیش را دارید.

    محاسنش را ندارید
    معایبش را دارید

    منافعش را ندارید
    هزینه هاش را دارید

    هر کسی باشه یه جایی کم می آره. این آقا حتی در حد یک دوست پسر هم نیست. ازدواج خیلی خوبی کرده. هم زن و زندگیش را داره و هم زندگی مجردیش و خوش گذرونیش را.

    اگه می خوای مشکلت حل بشه باید یکی دو سال از محل کارت مرخصی بگیری بری پیش همسرت زندگی کنی تا درس ایشون تمام بشه. یا اینکه این آقا قید درس در خارج را بزنند برگردند کنار همسرشون.

    به هر حال این دوری مشکل ساز شده و طبیعی هم هست.

    گفتی که رفتنت همه چیزهایی که دوست داری ازت می گیره. می شه بگی چی؟
    به نظرم بهتره رو این مورد صحبت کنیم که شما آماده بشی مدتی بری پیش همسرت. البته اگه اصلا امکان برگشت ایشون نیست.


    راستی مخارج زندگی ایشون را کی می ده؟ امکان زندگی دونفره تون اونجا هست؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.