سلام
راستش من کمک می خواستم واسه مشاوره آنلاین. مشکلم رو سرچ کردم دیدم اینجا یه سری مثل مشکل من داشتن قبلاً ، گفتم بهترین جا واسه طرح مشکلمه. ممنون از کمک همگی.
3 سال پیش در تابستان 87 من با خانمم آشنا شدم. البته بعدها بهم گفت که ایشون از چند وقت قبلش منو خیلی دوست داشتن. و در تابستان 87 فرصت پیدا شد که به من نزدیک بشن و ارتباطمون بیشتر بشه.
راستش من هم چون حیا و نجابت و حجاب عالی ایشون رو دیدم در ابتدا با ایشون با روی خوش برخورد کردم و اجازه دادم ارتباطمون زیاد بشه هرچند که همون موقع
واسم جالب بود که چقدر ایشون سعی می کرد به من ابراز علاقه کنه و این از طرف یک دختر واسم عجیب بود.. در اون مدت ایشون بارها به من زنگ می زد و دوست داشت با من به مدت طولانی صحبت کنه (البته بعد ها فهمیدم که ایشون اینطوری می کرده تا به من بفهمونه که دوست داره بهش پیشنهاد ازدواج بدم).
ببینید ذات مرد بدین گونه هست که دوست داره او سرپا نیاز باشد و زن سرپا ناز
برای همین هست که مردها میرن خواستگاری زن
در این قسمتی که مطرح کردید شاید اولش براتون جالب بوده اما چون به این نیاز پاسخ داده نشده دچار تعارض شده اید یعنی اگر شما از علاقه این خانم نسبت به خودتون آگاه نمی بودید و در تلاش برای بدست آوردنش قدم می گذاشتید ، بعد از بدست آوردنش این همه دودل نمی شدید
====
راهکار جهت برون رفت از این مشکل:
همسری داری که عاشق شماست و شما رو می پرسته
آیا برای شروع یک زندگی عاشقانه کم گوهری در دست داری؟
یک زن وقتی عاشق بشه و اون عشق آگاهانه باشه برای عشقش از هیچ چیزی کم نمیذاره ، مطمئن باش
پس خوش به حالت
تا اینکه یک روز یک ایمیل بهم زد که احساس می کنه مرتکب گناه شده و نباید با یک پسر نا محرم اینقد ارتباط میداشته و گفت که توبه کرده و پشیمونه.
البته من بهشون گفتم که ما رابطه خاصی نداشتیم که گناهی داشته باشه ولی بعدش ارتباطمون محدود تر شد.
برای اون خانم خیلی خیلی سخت بوده که بهت بگه رابطه رو تموم کنیم ، چون دوستت داشته
اما به خاطر نجابت و پاکی و عفتش ، پا روی خواست دلش گذاشته و از راه خطا توبه کرده و احساس پشیمونی داشته
اینجای قضیه خیلی زیباست چون این خانم از سرهوس و لذت با تو نبوده
تا اینکه یکی از دوستای نزدیکم بهم گفت چرا ایشون رو واسه ازدواج در نظر نمی گیرم. من هم یک
مقداری بررسی کردم و وقتی دیدم که خیلی به
پاکی و
مهروبونی و
خوش اخلاقی معروفه، پس از
مشورت با خواهرم ، به ایشون پیشنهاد ازدواج دادم. البته اون موقع فهمیدم که ازم یک سال بزرگتره اما
جدی نگرفتم . خوب
همونطور که فکر می کردم ایشون خیلی استقبال کرد و قرار شد به زودی بریم خواستگاری رسمی.
ببینید در اینجا هم شما به علت فقدان توانایی تصمیم گیری تحت تاثیر سخنان دیگران دست به اقدام زده اید
با این حال خودتون این خانم رو سنجیده اید و یه خاطر خصوصیات مثبتش ایشون رو گزینه مناسبی برای ازدواج دیدید
و از خواهرتون هم مشورت گرفتید
با خودتون صادق باشید دست و بالتون برای انتخاب همسر بسته نبوده
سخنی هم از انتخاب بر اساس ترحم و دلسوزی در کار نیست
پس مسئولیت انتخابتون رو به عهده بگیرید
نوشتید همونطور که فکر می کردم
ببینید اگر این خانم مهارت بیشتری می داشت و ته دل شما از عشق خودش قرص نمی کرد اون وقت شما به تکاپو می افتادی که حتما ازش بله بگیری
بعداً البته با مخالفت خانواده رو به رو شدم و بهشون گفتم که قضیه منتفی میشه که ایشون خیلی تلاش کرد که جلوی منتفی شدن قضیه رو بگیره که بازم واسم عجیب بود !! . اما خوب خانواده من عمدتاً به خاطر سن و ظاهر ایشون رو رد کردن.
در اینجا هم اگر شما تصمیمتون رو گرفته بودید و واقعا این خانوم رو می خواستید این دلایل سطحی (زیبایی و اختلاف سن) نمی تونه جای دلایل واقعی شما برای انتخاب (پاکی ، مهربونی، خوش اخلاقی) رو بگیره
بعد یک سال دوباره به فکر ازدواج افتادم و
دوباره به ایشون فکر کردم. لذا دوباره به ایشون اطلاع دادم که می خوام ایشون رو در نظر بگیرم و توستم رضایت خانواده رو جلب کنم. این دفعه
ایشون محکم تر وایستادن و گفتن حتما اول باید خواستگاری رسمی انجام بشه. پس از خواستگاری ، مجددا خانوادم به خاطر همون دلایل قبلی ایشون رو تایید نکردن اما گفتن چون
تو می خوای باشه. قرار شد بعد چند ماه که من فوق لیسانسم تمام بشه عقد کنیم. البته ایسون هم تو یه دانشگاه دیگه فوق لیسانس می خونه.
آفرین و صد افرین به این دختر که خیلی محکم ایستاده و اجازه نداده خدایی نکرده بازیچه بشه و عواطف و احساساتش بهم بریزه این یه نقطه قوت هست برای این خانم ( اگرچه در خصوص پیشقدم شدن ابراز عشق به شما ناسنجیده عمل کرده ولی بعد اشتباهش رو با این رفتار اصلاح کرده)
و یه زنگ خطر برای شما
این خانم کاملا برای خودش و زندگیش آگاهانه تصمیم می گیره و تصمیش رو هم به میدان عمل میرسونه
پس اگر ازتون ببره و تصمیمش رو بگیره دیگه نمی تونید نظرش رو عوض کنید
از حدود دو ماه مونده به عقد من یهو خیلی دچار تردید شدم و همش فکر می کردم اشتباه کردم. همش به فکر می رفتم که من می تونستم یه همسر انتخاب کنم که ازم چند سال کوچکتر باشه. یا اینکه زیباتر باشه. حتی اینو به خودش هم هی می گفتم و اون در عین حالی که خیلی ناراحت می شد سعی می کرد بهم بگه که اختلاف سنی ما مهم نیست.
من هم که هرچی مطلب روان شناسی می خوندم می گفتن این 9-10 ماه مهم نیست. و مخصوصاً همش به این فکر می کردم که این دختر خیلی منو دوست داره و به خاطر من خیلی اذیت شده و گناه داره و ... بعد تا یه مدت درست بودم ولی باز دوباره می گفتم کاش یکی دیگه رو در نظر می گرفتم. بالاخره زمان گذشت و ما با وجود این تردید هایی که تو دلم بود و به کسی بروز نداده بودم به جز خودش ، عقد کردیم. بعد از عقد هم جدا شدیم و به سر وقت درس هامون رفتیم.
ب
بینید شما زمانی که دچار شک و شبه شدید به سراغ مطالعه مطالب روانشناسی رفته اید و با توجه به اینکه هرچی مطلب خوندید می گفتن این 9-10 ماه مهم نیست برای عقد اقدام کردید
این یعنی چی؟
>>>شما دچار تعارض در درست بودن و یا درست نبودن انتخاب همسر شدید (به علت اختلاف سن)
>>> جهت بدست آوردن آگاهی و حل این تعارض به مطالعه پرداختید
>>> و در نهایت سنجیدید که مشکلی نیست و عقد کردید
حالا دوباره دچار تعارض شدید !!!!
یه سئوال اهمیت اختلاف سن بین زن و شوهر در ازدواج به خاطر چیست؟
شما به دنبال پاسخ این سئوال باش
بعد از اینکه پاسخ سئوالت رو پیدا کردی
بسنج ببین که آیا اینکه همسرت ازت یکسال بزرگتر هست چه لطمه جبران ناپذیری به زندگیتون میزنه
بعد دو سه هفته دوباره همون شک و شبهه ها اومد سراغم و من هر دفعه که باهاش تلفنی حرف می زدم اینو آخر سر مطرح می کردم که "من اشتباه کردم تو رو عقد کردم، تو ازم بزرگتری و خوشگل هم نیستیو ...." . اونم اوایل نشون نمی داد که ناراحت میشه اما بعد چند وقت زود زود ناراحت می شد و ابراز پشیمونی می کرد از این ازدواج.
میگفت "من واقعاً عاشق شدم ولی نفهمیدم که با کی دارم ازدواج می کنم. من فکر می کردم تو پسر پاک و نجیبی هستی و من عاشق همین شدم اما حالا می فهمم که تو لیاقت پاکی و نجابت منو نداری و ..."حتی چند بار می گفت تو باعث شدی من حتی به خودکشی هم فکر کنم. داری منو ذره ذره آب می کنی. البته بعد یکی دو روز ازم عذرخواهی میکرد بابت حرفهای تندی که زده.
ایشون البته خیلی د
ختر فهمیده ای هست و با وجود اینهمه بحث که ما با هم داشتیم
نذاشته که خونوادش حتی یه ذره هم بفهمند (با وجود اینکه خونه داداشش زندگی میکنه)
چند بار بهم گفت خوب
اگه واقعاً منو نمی خوای بیا ازهم جدا شیم.
شما عقد کردید
اما دارید با دستان خودتون به جای اینکه بذر محبت و عشق و علاقه رو بکارید و پرورش بدهید
دلخوری و ناراحتی و تشویش می کارید و روز به روز حرف های ناراحت کننده به همدیگه می گویید که باعث میشه از هم دلخور بشید ، فاصله بینتون بیفته
اما دقت کن
شما ایشون رو با حرف ها تون می رنجونید بعد می روید از دلش در می آورید ( هدف و قصدتون از این حرفها چیست؟ تا به حال به این موضوع فکر کرده اید؟)
اما ایشون از ابتدا شما رو دوست داشته و با تمام ناملایماتی که بینتون پیش اومده کنار اومده
اما کم کم او نیز داره دچار تعارض میشه که آیا شما مورد مناسبی برای ازدواج بوده اید یا نه
و از آنجا که شما بیشتر دودل هستید
اگر از هم جدا شوید
اون خانم دیگه از تصمیمش برای جدایی بازنخواهد گشت اما شما پشیمون می شوید که آیا جدایتون درست بوده یا نه؟
آیا از دست دادن این خانم به صلاحتون بوده یا نه
و در انتخاب بعدیتون نیز باز این شک و دودلی به سراغتون خواهد آمد
ولی من دلم نمیاد که جدا شیم چون واقعاً دختر خیلی خوبیه و اینقد که منو دوست داره که اگه حتی بگم بمیر هم فکر کنم اطاعت می کنه. البته من 70% مواقع خیلی باهاش خوب حرف می زنم اما نمی دونم چرا اون 30% بد میشم. گاهی حتی عمداً اونو با هم کلاسی هام مقایسه می کنم که ناراحت بشه !!! بعدش ولی پشیمون میشم و کلی عذرخواهی می کنم و از دلش درمیارم.
خلاصه خسته شدم از این وضعیت . نه به خاطر خودم. بلکه به خاطر اون دختر معصوم. بعضی وقتها بهم میگه "من به خدا میگم مگه من چه گناهی کردم. فقط یکبار عاشق شدم و همش دعا کردم که به عشقم برسم. الان که دعام رو مستجاب کردی چرا به وسیله اون منو عذاب میدی". من خودم خیلی دلم می سوزه واسش اما نمی دونم چرا باز بعدش دوباره ازش ایراد می گیرم. اون بنده خدا تا حالا ازم هیچ ایرادی نگرفته اما من هفته ای دو سه بار ازش عیب و ایراد می گیرم.
از روی ترحم هیچکس رو دوست نداشته باش
و مواظب باش که این حرفهایی که از عمد میزنی و مقایسه کردن همسرت با دیگران به نوعی که همسرت رو کوچک کنی تبعات بسیار زیادی در زندگی آینده تون خواهد داشت
چه طور شما می خواهی برای همسرت بهترین و منحصربفردترین باشی
یک زن هم می خواهد بهترین و ملکه همسرش باشه
شما با این مقایسه هایت داری اعتماد به نفس این خانم رو ازش می گیری تا جایی که به خودکشی هم فکر کرده
خودش بهم گفت چون ما از هم دوریم و فقط تماس تلفنی داریم تو اینطوری حرف میزنی و بعد عروسی
شاید درست بشی ولی بازم برو
مشاوره کن شاید اصلاح بشی. چون روم نمیشه مشاوره حضوری برم و بگم اینقد ظالم هستم گفتم آنلاین مشاوره کنم.
حتما به مشاوره حضوی مراجعه کن و در خصوص تصمیم گیری و جراتمند بودن از مشاور راهکار بگیر
به نظر شما چیکار کنم؟ شاید بگید من با این شخصیت نباید این ازدواج رو می کردم اما کایه که شده اما میشه هنوز جلوشو گرفت اگه جدایی کار درستی باشه.
اصلاً جدایی کار درستیه؟
ببین نظر من و یا هرکس دیگه ای برای شما گذرا خواهد بود
این شما هستی که باید نظری داشته باشی و به اون نظر نیز پایبند بمونی
می دونم که مستحق همه ملامت ها و سرزنش ها هستم اما لطفاً به جای ملامت بهم راهکار بدید.
در آخر براتون آرزوی موفقیت دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)