دخترخونه بودم باهزارجورارزوهایی که واسه ایندم داشتم.تااین که خیلی زودترازاون چیزی که فکرشوکنم ازدواج کردم.فکرمی کردم همه چی وفق مراده ومن خیلی خوشبختم.ولی فکرنمی کردم که تقدیرقرارجوردیگه ای برام رقم بخوره.اره من نازام.شایداین عبارت گفتنش خیلی راحت باشه ولی برای کسی که این مشکل وداره قابل هضم نمی تونه باشه.وقتی میبینم همسن وسالام دومین فرزندشونو هم بدنیااوردن سهم من فقط گریه وحسرت میشه.وقتی میبینم مادری بچشو بغل کرده وبهش محبت میکنه به من احساس پوچی دست میده .وقتی دکترابه راحتی اب پاکی رومیریزن دستت ووبهت میگن تنهاچاره رحم اجاره ایه تمام وجودت خالی میشه.من فقط تورویاهام خودمو مادرکردم .نمی خوام جای من باشید.هیچ وقت برای کسی این ارزورونمی کنم.فقط فکرکنیدرفتیدخونه اقوامتون وازمحبت یچشونوبغل کردیدوپاتون وکه ازخونشون نذاشتیدبیرون بوی اسفندفضاروپرکنه چه حسی بهتون دست میده.شاید من خیلی حساس شدم .یاوقتی کسی رومخاطبشون قراربدن وبگن طرف اجاق کوره چه حالی میشید.این مطالبوگفتم فقط واسه همدردی که اگه یه وقت دوروبرشماازامثال من بودن ناخواسته هم که شده دلشونونسوزونید.بخداهمشون دل شکسته اند.[/color][/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)