به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 اسفند 90 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-04
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,180
    سطح
    18
    Points: 1,180, Level: 18
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    سلام
    خسته نباشيد.
    دختري هستم 27 ساله. در خوانواده متوسطي بزرگ شدم ولي مشكلاتي از جمله دعواي دائمي در خانواده داشتيم كه تاثيرات بدي در روحيه ام داشته. بسيار بي اعتماد به نفس و زود رنج هستم. در ارتباط با افراد بسيار ضعيفم و دوستان كمي دارم كه همانها هم هيچيك دوست واقعي نيستند براي همين خيلي احساس تنهايي مي كنم. بخصوص حالا كه سنم بالاتر رفته و پدرم را از دست داده ام و با مادرم تنها زندگي مي كنم و همه دوستان و خواهر و برادرهايم زندگي و فرزندان خود را دارند و كسي سراغي از من نمي گيرد از خودم و زندگي ام بسيار متنفر هستم. به هر فعاليت جديد دست زده ام تا روحيه ام خوب شود ولي چون نوع شخصيتي ام " آ‌" است و خيلي پر استرس و مضطرب هستم و هيچ كاري را درست انجام نمي دهم، هر فعاليت جديدي فقط به من يادآوري مي كند كه : ديدي؟ اين يكي را هم نتوانستي و بيشتر و بيشتر نااميد مي شوم . كلاسهاي موسيقي، زبان، كامپيوتر، خياطي، و خيلي چيزها را امتحان كرده ام و بعضي از آنها را از كودكي پيگيري كرده ام ولي با اين وجود در هيچ زمينه اي موفق نبوده ام.

    با وجوديكه به لحاظ شغل و تحصيلي با انسانهاي زيادي مواجه مي شوم و خواستگار هم دارم ولي اصلا احساسي به آنها ندارم و متاسفانه عليرغم سعيم اصلا نمي توانم وقتي كسي را دوست ندارم حتي براي چند لحظه اداي دوستي با او را در بياورم. بيشتر از اينكه برايم لذت بخش باشد آزار دهنده است. در طول زندگي ام فقط دو بار به كسي علاقه مند شدم كه هر دو بار بعد از مدتي فرد مقابل فراموشم كرد و احساسم تبديل شده به يك عشق يك طرفه كه متاسفانه از جانب من بسيار عميق بود طوري كه ضربه خيلي خيلي سختي به من وارد كرده. چون من كه در هيچ زمينه اي از زندگي موفق نيستم خيلي دل به رابطه ام مي بندم. و چون به ندرت دل مي بندم خيلي شديد وابسته مي شوم طوري كه زندگي ام مي شود عشقم. ولي بايد اعتراف كنم من دركشان مي كردم كه هيچكدامشان زندگي اش را با شريك شدن با من خراب نمي كرد چون من هم جاي آنها بودم كسي مثل خودم را اصلا دوست نداشتم. از زندگي و خودم بيزار هستم. تمام كساني كه مي شناسم از سالها پيش با پسرها رابطه دوستانه داشتند ولي من با اينكه ظاهر نسبتا خوبي دارم بسيار تنها هستم و دوست دارم بتوانم با فردي كه دوستش دارم ارتباط پيدا كنم. سالهاي سال است كه دارم روي خودم كار مي كنم كه فردي متفاوت و دوست داشتني باشم ولي هميشه همان آدم قبلي هستم. شايد تفاوتهاي جزئي كرده باشم ولي در اصل همان موجودي هستم كه بودم. ديگر حتي از عوض كردن خودم هم پشيمان شده ام دليلش هم اين است كه هميشه به خوش قلبي و سادگي و مهرباني معروف بوده ام و مشكل رفتاري ندارم. پس چرا بايد خودم را عوض كنم؟ اصلا چرا كسي اخلاقم را دوست ندارد؟

    گرچه بايد بگويم حالا ديگر آن طور نيستم. من كه هميشه از موفقيت هاي ديگران قلبا خوشحال مي شدم و هميشه در طول زندگي ام براي همه فداكاري مي كردم و به اين معروف هستم كه هميشه به همه كمك كرده ام مدتي است ديگر خودم را آدمي بي روح و دل مرده و گاهي انتقام جو مي يابم. حالا هربار كه خبر موفقيت كسي را مي شنوم سخت اندوهگين مي شوم و تازه يادم مي افتد كه چقدر همه موفق و خوشبختند و چقدر زندگي شان را دوست دارند و چقدر خانواده و دوستان خوبي دارند ولي من كاملا برعكس. گاهي به خودم مي گويم بهتر است دل براي كسي نسوزانم همه خودشان بلدند خوشبخت شوند. فقط منم كه بي عرضه ام.

    تا به خاطر دارم از كودكي تا به حال بزرگترين آرزويم مرگ بوده وهست. و گرچه جرات خودكشي را ندارم ولي براي مرگ روزشماري مي كنم. هر شب دعايم اين است. بيست و هفت سال است. تنها دوران هاي خوش زندگي ام زمان هاي كوتاهي بوده كه عاشق بودم وهنوز نمي دانستم طرف مقابلم برايم هيچ ارزشي قائل نيست. اگر يك نفر بود كه من دوستش داشتم و او هم مرا دوست مي داشت به خاطرش تمام مشكلات را تحمل مي كردم ولي افسوس كه دنياي من كاملا يك جور ديگر است. آدمهايي كه مي شناسم و برايم با ديوار فرقي ندارند خواستگارم مي شوند و آنهايي كه دوستشان دارم مي روند. ديگر از تجربه جديد هم خسته شده ام. فقط آرزويم مرگ است. مي خواهم بدانم كه تا چه حد غير عادي هستم و آيا به نظرتان اين طرز فكر من يك بيماري است؟ گرچه باور نمي كنم علاجي داشته باشم و اين را به اين دليل مي گويم كه هميشه تلاش كرده ام هيچگاه در زندگي ام آرام ننشسته ام و تلاش كرده ام خوشبخت باشم ولي حدود سي سال زحمت بي نتيجه كافي است كه به من بگويد نمي شود.

  2. 2 کاربر از پست مفید royaaa63 تشکرکرده اند .

    royaaa63 (دوشنبه 07 شهریور 90), saeidd (جمعه 23 خرداد 93)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    رويا جان سلام خوش آمدي به تالار همدردي
    اولا كه بايد بگم از اين به بعد تنها نيستي چون همه بچه هاي همدردي دوستاي صميمي شما و همديگه هستن.در مورد تنهايي بايد بگم كه ناراحت نباش هر كسي به يه طريقي مشكل داره اگه تاپيكاي بچه ها رو بخووني خودت متوجه ميشي. صبر كن انشالا.. خدا كسي رو بهت ميده كه لايق وجودتو داشته باشه همونيكه خدا واسه تو ساختش

  4. 2 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    saeidd (جمعه 23 خرداد 93), گلنوش67 (یکشنبه 06 شهریور 90)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 آذر 92 [ 10:02]
    تاریخ عضویت
    1390-4-28
    نوشته ها
    269
    امتیاز
    3,049
    سطح
    33
    Points: 3,049, Level: 33
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    955

    تشکرشده 950 در 237 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    سلام عزیزم
    همین که به اینجا اومدی و درد دلت رونوشتی یعنی که برات مهمه خودت رو تغییر بدی.
    خیلی از کسانی که به اینجا میان مشکلات به مراتب بدتراز شما دارن.عزیزممطمئن باش دوره سختی ها دوامی نداره و به پایان می رسه.سعی کن افکار منفی رو از خودت دورکنی دختر خوب.ما تنهات نمی ذاریم و دوستت داریم.
    صحبتهای من بر پایه نظرات شخصی ام می باشد و در زمینه مشاوره تخصصی ندارم






    [size=medium]
    مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند
    اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست

    [/size]

  6. کاربر روبرو از پست مفید tasnime_elahi تشکرکرده است .

    tasnime_elahi (یکشنبه 06 شهریور 90)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    گفتنی ها رو دوستان گفتن فقط یه نکته روی خواستگارات فکر کن . به خاطر افکار منفی اونا رو هم نادیده می گیری که چی؟
    دنبال چی هستی؟شاید رمان زیاد می خونی که به دنبال عشق قبل ازدواج هستی.اگه همش تو رویا باشی وقتی 40 سالت شد اون موقعست که می فهمی تنهایی به چی می گن.
    بهت قول می دم اگه با تفکر و عاقلانه بهترین گزینه رو انتخاب کنی خدا مهرشم به دلت می ندازه البته به شرط اینکه خاطرت گذشته رو بریزی دور.
    بیا تصمیم جدی بگیر همه افکار منفی رو بریزی دور.مخصوصا راجع به خودت.باور کن تا خودتو قبول نکنی هیچی عوض نمی شه.باید اول رو خودت کار کنی.پس چرا اینو نمی بینی که به خوش قلبی معروفی؟؟همین که از خیلی از رشته ها سر رشته داری این خوبه.حتما نباید که استاد شی.دیدی از همین حرفات می شه خصوصیات خوبت پی برد . حالا اگه خودت فکر کنی و خوب قضاوت کنی خیلی بیشتر هست

  8. کاربر روبرو از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده است .

    رایحه عشق (یکشنبه 06 شهریور 90)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 اسفند 90 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-04
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,180
    سطح
    18
    Points: 1,180, Level: 18
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    ممنون از همه دلداريهاتون. منم خوشحالم كه با شما آشنا مي شم.

    اين حرفو خيلي قبول دارم كه وقتي سنم بيشتر بشه تنهايي و تحمل مشكلات برام سخت تر مي شه ولي حتي به خاظر اين هم يك لحظه نمي تونم كسي رو تحمل كنم. گفتم كه نوع شخصيتي آ خيلي شديد هستم كه اين نوع آدما خيلي بي طاقت و زود رنج هستند. و مي دونم كه زندگي هميشه رو به بدتر شدنه. اين يه چيز طبيعيه. هيچي تو اين دنيا رو به بهتر شدن نمي ره. از ظاهرت بگير كه به مرور خراب مي شه. تا احساساتت تا مشكلاتت. هميشه هر سالي كه گذشته زندگي برام سخت تر شده و اتفاقاي خيلي بدتري برام رخ داده. هيچ سالي از سال قبل برام بهتر نبوده. و مطمئنم بعد از اين هم همينطور خواهد بود. زندگي همينه. يادته يه موقعي تنها دغدغه مون داشتن اسباب بازي هاي بهتر بود ولي حالا با هزار و يك جور مسئوليت و تنگنا بايد بجنگيم.

    يه زماني مستند :راز" رو نگاه مي كردم. نمي دونم ديدينش يا نه. چند سال پيش خيلي مستند مشهوري بود. كل پيامش اين بود كه مي خواست بگه همه آدما مي تونن حتي دنيا رو عوض كنن فقط و فقط اگه خودشون رو عوض كنن. واقعا اينو قبول دارم و برام خيلي واضحه كه همينطوره. ولي يه چيزو خوب فهميدم و اونم اينه كه خيلي راحتتري دنيا رو عوض كني تا خودت رو. و اينو به تعداد روزهاي زندگيم تجربه كردم. من هميشه و هر روز سعي كردم خودمو عوض كنم و براي همينم تا حال اينجا نيومده بودم ولي حالا بعد سالها فهميدم كه واقعا اينا يه افسانه اس. اونايي كه فكر مي كننن خودشونو عوض كردن اشتباه مي كنن حتما يه اتفاقي در زندگي شون رخ داده كه تونستن بهتر بشن. اينو علم هم ثابت كرده. تمام جزئيات رفتاري ما هورمونها و ‍ژنهامونه. دست ما نيست كه عصبي هستيم يا نه. شايد بتوني تا حدي كنترلش كني ولي در عمل خورد و خمير مي شي و آخرشم نتيجه واقعي نمي گيري فقط بعضي جزئيات عوض مي شن.

    نمي دونم گاهي مي گم اگه مرگ و زندگي آدما با خاموش و روشن كردن يه دكمه بود مثل وسائل برقي حتي لحظه اي ترديد نمي كردم كه خودمو خاموش كنم و اين كار رو همون بچگي هام كرده بودم. هر شب كه مي خوابم از خدا مي خوام ديگه صبحي نباشه. ولي چرا هست نمي دونم.

    درباره وي‍ژگي هاي اخلاقي خوب آدما هم بايد بگم و بهش خيلي اعتقاد دارم كه اين ويژگي ها به هيچ دردي نمي خوره. من كه هر چي آدم خوب و موفق و خوشبخت دور خودم مي بينم از پست ترين و بدترين آدمهايي بودن كه مي شناختم و آدماي خوبي كه مي بينم هميشه حقشون پايماله و بدبختن.

    گاهي فكر مي كنم حتي خدا هم اونا رو بيشتر دوست داره. شايد كفر باشه ولي استغفر له خدايي كه مي گه من دوستتون دارم ولي عملا نداره. من به دعاهاتون گوش مي دم ولي هرگز حس نكردم كه اينطور بوده و مي گه دعاهاتونو مستجاب مي كنم ولي اين كارو نمي كنه. مي گه تو سختي ها باهاتونم ولي تنهامون مي ذاره. ميگه اگه خوب باشين باهاتون خوبم ولي در عمل با آدماي خوب خيلي بدتره. به نظرت اون خدا راستي رو دوست داره؟ يك رنگي رو دوست داره؟ سادگي و نجابت و مظلوميتت رو دوست داره؟ من كه هر بار از خدا چيزي خواستم انگار كه نقطه ضعفم رو پيدا كرده باشه دست گذاشته رو همونو با همون ويژگي بيشتر آزارم داده.

    ممنون از دوستان خوبم. اين نوشتنها و جواباي شما بهم احساس بهتري مي ده.

    دوستتون دارم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید royaaa63 تشکرکرده است .

    royaaa63 (دوشنبه 07 شهریور 90)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 فروردین 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    3,638
    سطح
    37
    Points: 3,638, Level: 37
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,831

    تشکرشده 1,872 در 398 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    سلام رویاجون:
    تایپیکتوخوندم.منم یه مدتی افکارم مثل توشده بود.ناراحت میشدم وقتی میدیدم بعضیا بدون هیچ سختی به همه چی رسیدن وحتی دریغ ازکمی مهربونی وکمک کردن به هم نوعاشون .وقتی میدیدم تواوج مشکلات تنهات میزارن وهمیشه ازخداگله مندبودم.که چرابه بعضیاهمه چی داده ولی به بعضیانصف اون نعمتهاروهم نداده تااین که بعدازچندسال یه اتفاقی برام افتادکه کارم به بیمارستان کشیده شدو بامشورت پزشکاقرارشدیکی ازعضوهای بدنم ودربیارن .من که خیلی داغون بودم به همه روانداختم وباالتماس وزاری ازهمون ادماکه فکرمی کردم قلبی ندارن وفقط وفقط خودشونومیبینن می خواستم برام دعاکنن .باورکن دعای همون ادمامنوبه زندگی برگردوندوشکرخدامشکلم حل شد.ومن اون موقع بودکه فهمیدم نبایدبه هیچ کدوم ازاین ادمایی که فکرمیکردم ظاهرشون فریبندست وخودخواهن نبایدبدبین بودچه بساکه همین ادماقلبای پاکی داشته باشن که ماازشون بیخیریم.وازاون سال سعی کردم که بدبینیموکناربزارمووخدارور وزی چندهزاربارشکرکنم که بادعای همونامن به زندگیم برگشتم .الانم هروقت دلم بگیره باخوندن کتاب خدابه ارامش وصف ناپذیری میرسم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید mahi91 تشکرکرده است .

    mahi91 (دوشنبه 07 شهریور 90)

  13. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    Re: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    سلام
    به تالار همدردی خوش اومدی


    خیلی حرف ها هست که می خواهم برایت بگویم

    این پست بسیار زیبا از طاهره عزیز رو بخون ، تا بعد باز هم باهم سخن بگوییم




    نقل قول نوشته اصلی توسط طاهره نمایش پست ها


    سلام papa

    به تالار همدردی خوش اومدین و سال نو هم بر شما مبارک باشه ..

    می دونین!
    گاهی فشارهای مختلف باعث می شه آدم کم بیاره و احساس کنه بهترین راه خاتمه دادن به یک جریانی از حیات هست .. فشارهایی که برای هیچ کسی جز خودمون قابل درک نیست .. و کسی هم نمی فهمه که در درون ما چی می گذره و چی هست که به واقع عمق احساس و افکار ما رو تحت تاثیر خودش قرار داده تا به همچین نتیجه ای برسیم .. در واقع رنجهای ما منحصربفردند حتی اگر دیگرانی به ظاهر شبیه ما فکر کنند ..

    امایک چیز هست که فطرتا انسان حتی به طور ناخودآگاه اون رو درک می کنه و روی اون صحه می ذاره حتی به صورت غیر ارادی .. شما خیلی خوب می دونین اون چی هست .. درسته؟ .. به نظر شما اون چیه که وقتی خواستید خودتون رو رها از سختی ها کنید مثل یک مانع و یک سوزش اساسی و دردناک جلوی خواست شما قد علم کرده ؟؟؟ هاااااا؟؟ اون چیه به نظر شما؟؟؟؟؟؟

    من که فکر می کنماون ارزش ذاتی حیات و زندگی کردنه .. حی و لایموت .. هستی و بودن گرانترین و لذت بخش ترین باریه که همه ی ما داریم بدوش می کشیم .. آره .. این همون چیزیه که نمی زاره ما براحتی خودمون رو فارغ از زندگی کنیم .. این همون چیزییه که در آخرین لحظه های اجرای تصمیم ، چهره ی دختر کوچولو و بابا و مامان و .. همه رو جلوی روی تو به نمایش می زاره .. به چه معنی؟ به این معنی که ذات زندگی تو در دارایی های تو نهفته هست .. دریابشون .. زودتر از هر اقدام دیگه ای .. این همون چیزیه که ما رو مسلح به قدرت مبارزه و جنگندگی می کنه .. جنگ جنگ تا پیروزی .. و پیروزی کجاست؟ .. تا مرزی بی نهایت ..

    زنده بودن یعنی چی؟ یعنی زیبایی ها رو دیدن .. یعنی خوبی ها رو پسندیدن .. یعنی حرکت به سمت بهره بردن از همه ی چیزهای باارزشی که در اختیار توست ..

    عزیز من ،
    زندگی سرشار از زیباییه ..
    به نظر تو چطور می شه از این همه دارایی به سادگی گذشت و فقط نداشته ها رو دید؟
    کدوم دارایی؟ اولین دارایی خود تویی و خلقتی که به تو داده شده .. مردی مهربون و دلسوز .. کمال گرا و متکی به خود .. تو خیلی بیشتر از اینی هستی که من می گم .. بشمار .. خودت رو و نقاط قوت خودت رو بشمار .. ببین چی می بینی ..

    نقطه ضعف داری؟ بگو کیه که نداره .. مگه همه ی آدمها بی عیب و نقصن ..

    اشتباه زیاد داری؟ بیا ثابت کنیم اشتباهات من بیشتره یا تو ..

    مهارت برقراری ارتباط نداری؟ پس چیه اون چیزی که اینجا داری ازش استفاده می کنی .. ضمن اینکه مگه اسمش مهارت نیست ؟ یعنی باید یادش گرفت .. پس یاد بگیر .. خدای نکرده کند ذهن که نیستی؟ هستی؟ نه .. نیستی .. اگه بودی که اینجا نمی یومدی درخواست همدردی بکنی ..

    پولاتو از دست دادی؟ ای بابا .. این که چرک کف دسته و امروز میاد و فردا نیست .. خدا قوت بده بازوهاتو .. سلامتی بده که کار کنی .. اونقدر که اگه هی همه ی مال و اموالتو از دست دادی تکیه ات به خدا باشه و بازویی که بهت داده برای کسب لقمه ای نان حلال ..

    از فقیر شدن می ترسی؟ بیا فقر رو با هم معنا کنیم .. اصلا فقر یعنی چی؟ .. به نظر من مصطلح ترین و بی ارزشترین مصداقی که برای فقر آورده می شه ، بی پولیه .. ولی آیا این تمام معنای فقره ؟ .. می خوای تا دلت بخواد واست مصداق ردیف کنم برای تعریف فقر ؟ .. گذشته از اون فقر مالی هیچ وقت برابر با بی آبرویی نبوده و نیست .. بی انصافیه اگه بخوایم همچین قضاوتی بکنیم .. یعنی واقعا شما تا حالا آدم پولدار اما بی آبرو ندیدی؟ و عکسش ؟ ..

    می ترسی از اینکه از نداری به پست ترین کارها رو بیاری؟ .. مثلا چه کاری؟ .. آیا کار یه کارگر ساده ی ساختمان اونقدر دون شان تو هست که مثلا مجبور بشی به جای کارگری دست به دزدی بزنی ؟ .. یا .. یا ..

    از زمین خوردن دوباره واهمه داری؟ .. کیه که نداشته باشه؟ .. ولی ایا همه از ترس دوباره شکست خوردن باید برن بمیرن ؟ .. آیا برای اینکه دوباره نبازی باید دیگه دست از بازی بکشی؟ .. آیا چون نتونستی مساله ای رو حل کنی باید صورت مساله رو پاک کنی؟ .. آیا در مواجهه با هر چیز سختی باید جرات و جسارت و شجاعت رو زیر پای ترس له کرد؟ .. پس این همه ادم دارن چه می کنن؟ .. آیا همه همه ی کاراشون نقص نداره و هر کاری می کنن مستقیم کسب پیروزیه و گل زدن؟ .. توصیه می کنم یه مسابقه ی فوتبال رو به طور ویژه نگاه کنی.. چرا هر چی این تیم ها می بازن باز هم بازی می کنن ؟ چرا هر چی مربیها و بازیکن ها از تماشاگرهاشون فحش می شنون باز هم دست از تلاش نمی کشن ؟ چرا یحیی گل محمدی که چندین سال پیش تو یک بازی بین المللی به خودمون گل زد و باعث باختمون شد هنوز هم تو ردیف بازیکن های محبوب ماست ؟ .. چرا؟ .. چرا؟ .. چرا؟ ..

    می بینی برای هر ایرادی ، راه حلی هست و پاسخی.. در پیدا کردن پاسخها دقیق باش و منصف ..
    اول از همه در حق خودت و بعد در حق دیگران ..

    بیا ، بیا عزیزم .. بیا سعی کنیم زاویه ی نگاهمون رو از مفاهیم و مصداقها کمی تغییر بدیم .. و یادمون باشه همیشه هم اون چیزی که ما فکر می کنیم ، درست ترین و بهترین نیست ..
    حوصله داری از دارائیهای بعدیت حرف بزنیم؟..
    من ترجیح می دم اینو به خودت واگذار کنم ..
    از دخترت حرف بزن و از شوری که به زندگیت می ده ..
    به نظر تو ، این طفل بی گناه واقعا نمی تونه دلیل کافی و محکمی باشه برای زنده بودن و دردکشیدن ...

    بیا و برای ما از دلایل زندگی کردن بگو ..
    از دلایل انکار ناپذیری که در زندگی همه وجود داره به طور عام و در زندگی تو وجود داره به طور خاص و منحصربفرد..
    کمی عمیق تر به زندگیت نگاه کن و داشته هات رو پررنگ تر ببین ..

    به خدا هیچ چیزی زیباتر از دویدن و دویدن و باز دویدن و جنگیدن و جنگیدن و باز جنگیدن نیست و نبوده و نخواهد بود ..

    انسان یعنی تلاش .. یعنی کوشش .. یعنی مبارزه .. یعنی ..
    تو جمله رو کامل کن .. انسان یعنی چی؟



    من می دونم و مطمئنم که تو انسان بی نظیری هستی .. بی مانند و منحصر بفرد ..
    و اینو هر کس دیگه ای هم می تونه تایید بکنه ..

    بجنب برادر من .. بجنب عزیز من ..
    سرعت زمان اونقدر زیاده و انقدر بی مهابا از لحظه های من و تو عبور می کنه که اگر لحظه ای بایستی یعنی غنیمتی رو از دست دادی ..


    موفق باشی و پیروز و سربلند




    [/quote]
    ویرایش توسط فرشته مهربان : دوشنبه 20 خرداد 92 در ساعت 03:28

  14. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (سه شنبه 08 شهریور 90)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 اسفند 90 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-04
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,180
    سطح
    18
    Points: 1,180, Level: 18
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    سلام دوستان خوبم
    ماهي عزيزم، ضمن اينكه خيلي ازت ممنونم كه برام وقت گذاشتي بايد بگم يه چيزي كه هميشه در نظرم اين دنيا رو زير سوال مي بره اينه كه چرا هر بار كه از زندگي گله مي كنيم و از خدا مي خوايم به ما نعمتي بده تنها انفاقي كه مي افته اينه كه مريضي ها و بدبختي ها سراغمون مي يان و بدبخت تر مي شيم تا به همون كه از قبل داشتيم قناعت كنيم. پس لطف خدا و كرم بي پايانش و عشق به بنده هاش كجاس؟ خدا تواناترين تواناهاست به تواناييش شك ندارم ولي به خواستش شك دارم. برامون خيلي خوبي ها رو نمي خواد.

    و اينكه من اگر روزي مريضي بگيرم كه در حال مرگ قرار بگيرم از مرگ با آغوش باز استقبال مي كنم. نه قلبو مي خوام نه اين دنيا رو نه آدماشو و نه زندگي و هيچي ديگه رو. همش باشه براي اون آدمايي كه اين دنيا باهاشون سازگاره و عاشق زندگي ان. من عاشق مرگم. اگر دوست ندارم خودكشي كنم به خاطر مادر تنهامه.

    برات آرزوم ميكنم هميشه شاد و سلامت باشي و از زندگي ات لذا ببري ولي من اينطوري نيستم.من اصلا از اين زندگي سر در نمي يارم. ببخش منو ولي حالم ازش بهم مي خوره. گاهي حتي حس مي كنم خدا هم دوستمون نداره. هر از گاهي خودمونو هلاك كنيم يه چيزي رو ازش بخوايم مي اندازه جلومون فقط همونقدري كه سرمون گرم شه يه مدت غر نزنيم.

    بالهاي صداقت عزيزم و طاهره جان زندگی سرشار از زیباییه ... من اينو قبول دارم ولي نه براي همه. همينه كه اذيتم مي كنه اين همه زيبايي و نعمت و خوشي و خوبي در دنيا هست ولي سهم ما نيست. بر منكرش لعنت كه اين دنيا پر از زيباييه. ولي ارزوني صاحباش. نه اينكه من آدم بدبختي باشم. تمام اون مثالهايي كه زدي در مورد من اشتباهه. از نظر مالي هيچ مشكلي ندارم. از خيلي نظرات ديگه هم همينطور. ولي من (حتما هم مشكل از منه) هيچ كدوم اينارو نمي خوام. نه پول نه خوشبختي نه زيبايي نه زندگي نه هيچ نعمت ديگه اي. مي دونم كه من حتما مريضم كه اين همه نعمت دارم و با وجود اونا حس بدبختي مي كنم. ولي خوب چه كنم؟ من آدمش نيستم تو اين دنيا گليمم رو از آب بكشم بيرون. من با هيچي اين دنيا كاري ندارم. اصلا من كه نمي خواستم زندگي كنم. مي دونم كه هرچي بيشتر اينا رو بگم خدا ممكنه خشمش بگيره و يه بلايي سرم بياد شايد به همين روزگارم هم حسرت بخورم. هميشه همينطوره هر بار كه از زندگي ام ناراضي بودم همونايي رو هم كه داشتم از دست دادم و بدبخت تر شدم. اينه زندگي؟

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 فروردین 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    3,638
    سطح
    37
    Points: 3,638, Level: 37
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,831

    تشکرشده 1,872 در 398 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    دوباره سلام :
    رویاجون امیدوارم حالت خوب باشه.نمی دونم رویاشایداگه تایپیکموبخونی فکرمیکنی من یه ادم بیکارم که فقط بلدتجربه وخاطراتشوبرای دیگرون تعریف کنه.ولی باورکن که اتفاقاتیه که افتاده.گفتنشم بی حکمت نیست.

    من یه دخترعمه داشتم که همسن وسال خواهرم بود.خیلی دوسش داشتم ولی افسوس که الان پیشمون نیست .چون اونم فکرمی کردکه بامرگ همه چی درست میشه وبه ارامش میرسه.نمیدونم کسی ازاون دنیاخبری نیورده.شایدم واقعابه ارامش رسید.ولی به نظرت ارزش اینوداشت که باعث شدمادرش که عمه من میشه باگذشت 3سال هنوزم داغداره وچندجورقرص اعصاب استفاده میکنه وخواهروبرادراشم که نگوچقدرافسرده ودل مرده شدن.وهنوزم به حالت عادی برنگشتن.وبدترازاونم که شوهرعمه بدبختم که سکته کرده ونون اوری ندارن.این حرفاروکه زدم فقط خواستم بدونی که مانبایدخودخواه باشیم وچون تواین دنیابدمیاریم همش فکرفرارازتقدیروخودکشی باشیم.حتی توکتاب خداهم نوشته که هرکسی به اندازه توان درونش سختی میکشه.ومابااین افکارپوچ فقط ارامش درونمونو بهم میزنیم وازهدف اصلیمون تواین دنیادورمیشیم.من اهل شعاردادن نیستم ولی اگه چشمامونو خوب به دنیا بازکنیم ویه دیدی به دوروبرمون بزنیم میبینیم که چقدرخوشبختیم که خدا بهمون تن سالم داده ومجبورنیستیم برای ادامه حیات وکارای روزمرمون منت خلق خداروبکشیم.اینم بدون که هرچقدرم دنیا وادماش بدباشن یه خانواده ای داری که بهشون وابسته ای ومادری که دائم فکرخوشبخت شدنته.
    گر ایزد زحکمت ببندد دری ز رحمت گشایددر دیگری]

  17. کاربر روبرو از پست مفید mahi91 تشکرکرده است .

    mahi91 (سه شنبه 08 شهریور 90)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 اسفند 90 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-04
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,180
    سطح
    18
    Points: 1,180, Level: 18
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خيلي وقته از زندگي خسته شدم

    ممنونم ماهي جون،‌ نه همينكه لطف ميكني به گفته هام اهميت مي دي برام خيلي ارزش داره اين حرفا چيه؟ من ازت ممنونم واقعا.

    ديگه نمي دونم بايد بگم متاسفانه يا خوشبختانه ولي هر كدوم كه هست من اصلا خودخواه نيستم كه اي كاش بودم.هميشه براي ديگران زندگي كردم. اگه كاري بوده كه كسي رو خوشحال مي كرده ولي به ضررم بوده هميشه همونو كه به ضررم بوده انتخاب كردم تا به بقيه ظلم نشه. سر كار هم هميشه هر كي رو تونستم كمك كردم و چند برابر همه كار كردم. (البته منتي به سر هيچكس نيست چون من ذاتا اينطوريم و نمي تونم طور ديگه اي باشم) حتي خريد كردنم هم بيشتر واسه بقيه اس تا خودم.(نه اينكه بخوام اينطور باشه. از خريد واسه خودم اندازه خريد واسه بقيه لذت نمي برم. احساس مي كنم هيچي رو لازم ندارم يا به چه دردم مي خوره اصلا. بذار براي كسي بگيرم كه خوشحالش مي كنه) اصلا گاهي فكر مي كنم خدا ذاتا منو جوركش بقيه آفريده و براي همينه كه هيچ وقت به احساساتم اهميتي نموده. من فقط اومدم كه بقيه آب تو دلشون تكون نخوره و خودم هيچي. بالاخره زندگي هر كسي حكمتي داره ديگه. و براي همينم فكر مي كنم دخترعمه شما نبايد بقيه رو اينقدر غصه دار مي كرد. من به خاطر مامانم هرگز خودمو نمي كشم. دختر عمه شما هم بايد مثل من با اين قضيه يه جوري سر مي كرد كه بعضي آدما تو اين دنيا فقط هستن كه بقيه راحت باشن و خودشون هيچ اهميتي ندارن.

    اينم مي دونم كه خدا خيلي كارهاي وحشتناكي مي تونه درباره من بكنه. مريضي. فقر. مشكلات. و خيلي چيزها... ممنونم كه نمي كنه اين كارا رو چون شك ندارم كه مي تونه.... ولي نمي دونم كه چرا اين نمي تونه باعث شه فكر كنم كه اين نهايت كرمشه كه اينارو نصيبم نمي كنه. من اگه خدا بودم و كسي رو مي آفريم هرگز اين مشكلات رو نصيبش نمي كردم چون نبايد مي كردم. من خداي اون هستم و آفريدمش و اينكه اون بي پناهه (و باتمام نعمتايي كه بهش دادم بازم ناراضيه) دليل نمي شه من مشكلاتشو بيشتر كنم.

    اينم مي دونم كه خدا خيلي نعمتها بهم داده ولي راستشو بگم اي كاش نبودم و اونا هم نبود. اصلا خدا اگه دنيارم به من بده و من از زندگي ام لذتي نبرم و اون نعمتها رو نخوام اين گناه حساب مي شه؟


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.