به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 آذر 90 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1390-2-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,389
    سطح
    20
    Points: 1,389, Level: 20
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Talking راهنمائیم کنید

    سلام
    نزدیک 2سال هست که ازدواج کردم وباخونواده همسرم تویک آپارتمان زندگی میکنم.درحال حاضر،خوشبختانه یا....باردارم.
    2تاخواهرشوهردارم که یکشون ازخودم بزرگه ،شاغل ومتاهله واون یکی ازم چندماه کوچکتره وتازه درسش تموم شده ومشغوله به کاره.
    چون باخانواده همسرم زندگی میکنیم دغدغه هائی دارم که میترسم بابدنیا اومدن پسرم بیشترهم بشه .امیدوارم بتوم راه حلی براش پیداکنم وایرادای کارم رو رفع کنم
    دردودل:
    خانواده همسرم بااینکه تک عروسشون هستم همیشه خیلی ازم توقع داشتن وهمیشه تحت هرشرائطی گلگی هاشونو میکردن.بهضی هاشو به همسرم گوشزد میکردن،بعضی هاشم شده 7صبح می آمدن ودرحضورهمسرم به خودم میگفتن.من کلا حساسیت پوستی دارم واین موضوع رو بارها مطرح کرده بودیم ولی هربار توقع داشتن که ظرفارومن بشورم،توخونه تکونی حتما باشمو کمک کنم وووو
    آپارتمانی که توش زندگی میکنیم ازقبل ازاینکه بیان خواستگاری من بنابود بعدازساخت ،یک واحدش به اسم همسرم باشه.(قضیه ازاین قراربوده که همسرم چون خونه ی جدا نداشته قبول نمیکرده جائی برن خواستگاری ولی بااین شرط که خونه به اسمش بشه میان خواستگاری من)
    ولی پدرشوهرم باکمال ....بعدازتموم شدن کارای خونه باهمسرم رفتو خونه رو به اسم خودش زد وازاون به این ور هروقت همسرم حرف خونه رو میزنه کلی ناراحت میشن که هنوز مانمرده پی ارث ومیراثی،حق خواهرات ضایع میشه وووو
    خانواده همسرم خیلی واسشون مهمه که روزائی که توخونه تنهاهستم وقتمو پائین بگذرونم.یه بارکه بهم گفتن چراپائین نمیای،تنهائی حوصلت سرمیره،گفتم اینجوری راحتم ولی بدون منظور گفتم اوهههههههههههههه کلی بهشون برخورده بود داستانی جورشد که حسابی کلافم کرده بود من همیشه عادت دارم کفشاموتوجاکفشی بزارم،چندروزپیش که توخونه تنها بودم مادرشوهرم بدون اینکه باهام تماس بگیره (فک کنم ازشوهرم پرسیده بوده که هستم یانه)زنگمونو زد.واسم سوپ آورده بود.تادر روبازکردم سریع گفت:کفشاتو قایم کردی نفهمیم خونه ای.ازحرفش جاخوردم
    اوائل زیادمنو باعروسای فامیل مقایسه میکردن.مخصوصا مادرشوهرم منوبا عروس خواهرش که همسنمه زیاد بالاپائین میکرد.تااینکه آخرش صدامو دراوردو منم مثله خودش توروش گلگی کردم که کارتون درست نیستو....تازه راحت شده بودم که حالا همون عروس خواهرش 2ماهه بارداره منم تازه 6ماهم تموم شده.خدا میدونه چی میخواد بشه.خیلی چشموهم چشمیشون زیاده
    من همیشه احترامشونو نگه داشتم،حتی بااینکه ازاخلاق پدرشوهرم اصلا خوشم نمیاد توروش نیاوردمو تحملش کردم.بدگوئیش نباشه ولی آدم ناخن خشکیه،حسابه همه چیه خونرو داره (البته تواین یه مورد شوهرخودمم تاحدودی همینطوره)،توشوخی تیکه میندازه مسخره میکنه.زنهای الانو با زنهای صدسال پیش که چه بدونم چوپانی میکردن،شیرمی دوشیدنو،فرش میبافتن و....مقایسه میکنه ومعتقده توکل زندگیشوسخت واسه خونوادش کارکرده یه خاطررو صدبارتعریف میکنه جوریکه صدای بقیه رودرمیاره و.....بااین کاراش منوکفری میکنه
    راستشو بخواین بعدازمراسم خواستگاری مامانم بهم گفت که زندگی بامادرشوهر سخته ولی من اصلا فکرنمیکردم اینجوررفتار کنن.به خیال خودم میگفتم تک عروسشونم .ازگل نازکتر بهم نمیگن هییییییییییییییی
    موندم.ازبعدبدنیا اومدن پسرم یه جورائی میترسم.بعضی اوقات که ناراحتم قلبم تیرمیکشه.احساس میکنم پسرم وقتی بدنیا بیاد میخوان ازم جداش کنن.توتربیتش دخالت کنن.همش میخوان بگن بیارش پائین.
    همسرم میگه همه چی درست میشه.وقتی ناراحتیمو بهش میگم میگه آینده رو پیش بینی نکن،نمیزارم کسی ناراحتت کنه.ولی میدونم اون کسی که خیلی احترام خونوادشو داره ودلسوزشونه.اگه بخواد میتونه راحت حقوبده به اونا.

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: راهنمائیم کنید

    سلام
    عنوان تاپیک شما کلی بوده،و نامفهوم،چنین تاپیکهای کمتر مورد توجه قرار میگیرند و گذشته از آن طبق قوانین تالار کاربران مؤظف هستند برای تاپیکهای خود عنوان مناسب انتخاب کنند در غیر این صورت تاپیک حذف خواهد شد
    لطفا" در ارسال بعدی عنوان جدید تاپیک را ذکر کنید تا نسبت به تغییر اقدام شود

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: راهنمائیم کنید

    سلام
    چون در اينجا ما فقط صحبت هاي يه طرف ماجرارو ميشنويم نميتونيم قضاوتي درستي داشته باشيم..
    گلايه عروسها از مادرشوهراشون هم اصلا چيز تازه اي نيست و جالبه كه در اكثر موارد هم هر دوطرف به يك اندازه مقصر هستن،پس هيچ بعيد نيست كه شما هم با بعضي رفتاراتون،چه خواسته و چه ناخواسته زمينه اختلافات و عكس العمل هاي اونها رو فراهم بيارين!
    پس اول از همه سعي كنيد يه مقدار روي خودتون كار كنيد،
    رفتارها و برخوردهاتون رو صميمانه تر كنيد و خويشتن دار تر باشيد
    زياد بهوونه دستشون نديد

    ولي در مجموع به نظرم بهترين كار اينه كه يه جاي ديگه رو اجاره كنيد...: دوري و دوستي!

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    142
    Array

    RE: راهنمائیم کنید

    سلام سما جان
    به همدردی خوش اومدی

    اول از همه بارداریت رو بهت تبریک می گم و امیدوارم یه فرزند سالم و صالح داشته باشین!

    خانواده همسرم خیلی واسشون مهمه که روزائی که توخونه تنهاهستم وقتمو پائین بگذرونم.
    چندروز پیش به یه خانمی صحبت می کردم که اونم اتفاقا باردار بود و با خانواده همسرش تو یه ساختمون زندگی می کرد. اونم داشت از خانواده همسرش گله می کرد به این صورت که: تو این مدت بارداریش حتی یک بار هم بهش غذا ندادن. اون می گفت تنها تو خونه حوصله ام سر میره ولی نه اونا میان پیشم و وقتی هم که من میرم خیلی تحویل نمی گیرن و هرکی دنبال کار خودشه و ...
    تاپیک شما رو که خوندم دیدم اگه شما دوتا عروس خانم جاتون باهم عوض می شد هردو راضی می شدین. در واقع نگاه و انتظارات شما دو نفر با خانواده های همسرتان متفاوته و نه شما و نه خانواده شوهرتون اشتباه فکر و عمل نمی کنند فقط متفاوت فکر می کنید.
    اینارو گفتم که بدونی خانواده شوهرت شاید اصلا قصد بدی ندارند و اینجوری می خوان بهت محبتشون رو برسونن. خوب وقتی ما فکر کنیم که طرفمون قصدش بد نیست، راحتتر با کارهاش کنار میاییم.

    نظر من اینه که شما اگه تنهایی کتاب می خونی یا کارهنری یا ... به خواهرشوهرات یا مادرشوهرت بگو و حتی پیشنهاد کن که اوناهم همینکار رو کنن و با علاقه تعریف کن. بذار بدونن که وقتت چجوری پره. شاید با اینکار یا درگیر شدن خودش تو اون کار بتونن شما رو و طرز فکرتون رو درک کنن.


  5. 2 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (یکشنبه 30 مرداد 90)

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 آذر 90 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1390-2-30
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    1,389
    سطح
    20
    Points: 1,389, Level: 20
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Question توبرخوردم مشکل دارم

    سلام
    ممنون ازهمگی
    حقیقتش ازنوع برخورد وطرزفکر پدرشوهرم خسته شدم.ونمیتونم سردربیارم چرازیر قولش زد.اگه خونه به اسم خودمون بود پولمونوجمع میکردیم وبا فروش خونه تاالان ازاین آپارتمان رفته بودیم.
    ازنظر صمیمیت هم بیشتر من پیش قدم بودم مخصوصا باخواهرشوهرام،هرچند با 2تا خواهرشوهرم مشکل خاصی نداریم
    این وسط ازدست کارا وطرزفکر پدرومادرشوهرم خسته شدم .
    ایناهمه یه طرف خونواده خودمم خیلی ناراحتم میکنن،البته نه سر خونواده همسرم.مامانم خواسته یا ناخواسته بدجور بین خواهر برادری رو به هم میزنه وبعداز فوت برادرم که 11سال ازش میگذره ،انگارمابراش مردیمو بیشترتوجهشون به برادرمه
    طفلی پسرم باناراحتی من چقدر اذیت شده

    البته برادربزرگترمو گفتم ،به غیر ازاون برادرم که فوت کرده ،2تا داداش دارم.که یکیشون ازم کوچکتره


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.