سلام
من 25 سالمه و متاهل هستم نمیدونم اگه مشکلم رو بگم بقیه در مورد من چی فکرمیکنن البته جواب اکثریت رو میدونم ولی باز دوست داشتم باهاتون درد دل کنم
من 6 ساله که متاهل شدم و متاسفانه ازدواجم تحمیلی بوده و بخاطر همینم هنوزم که هنوزم جای عشق رو تو دلم خالی میبینم .شوهرم آدم خوبیه ولی از نظر عاطفی نمیتونه منو راضی کنه .اصلا اونطوری که من میخوام نیست
خیلی بهش میگم که چی میخوام و چطوری راضی میشم ولی همش خودشومیزنه به کوچه علی چپ.انقدرام نسبت به من بی تفاوته که حد نداره .فقطمیدونم که خیلی دوستت داره ولی ابراز نمیکنه .اصلا میدونید چیه اون خیلی با خواسته های من فاصله داره .از این ازدواج یه بچه ام دارم که الان میگم ایکاش نداشتمش چون راحتتر میتونستم تصمیم بگیرم /چند وقت بود که دنبال کار بودم تا اینکه از یه شرکت برای همکاری دعوت شدم .در حین همین همکاری با مهندسی که من قرار بود باهاش کار کنم رابطه صمیمی پیدا کردم .نمیدونم چی در مورد من فکر میکنید ولی میخوام بگم که اون تمام چیزایی که من آرزوشو داشتم همسرم داشته باشه داره .اونم مثل من متاهل .تو این رابطه من خیلی بهش وابسته شدم و اونم بدتر از من .طوریکه وقتی فهمیدم دارم بدجوری بهش عادت میکنم خواستم ازش جدا شم ولی نمیزاره من خودمم نمیتونم بدون اون بمونم .اینم میدونم که اگه ازش جدا شم از نظر روحی خیلی داغون میشم .من در کنار اون خیلی آرامش دارم .ولی اینم میدونم که تو کشور ما رابطه زن متاهل با یکی دیگه چقدر بد.ولی شما بهم بگید چیکار کنم .یعنی من حق زندگی کردن ندارم .بخاطر پسرم هیچوقت به جدایی از همسرم فکر نمیکنم چون اصلا دوست ندارم بچه طلاق بشه ولی من چی ؟
تا کی میخوام وجود این زندگی رو تحمل کنم ؟
نمیدونم باید چیکار کنم شما بگید ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)