به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 41
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 خرداد 87 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1387-2-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    +نمی تونم فراموشش کنم

    سلام به همگی شما دوستان گرامی
    من مژگان هستم و می خوام داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم.البته زندگیم توی این یک سال اخیر:shy:

    امیدوارم حوصله کنید و بعد از خوندن مطلبم ،راهنماییم کنید

    من 19سالمه و دانشجو هستم. همه چیز از سال پیش دانشگاهیم شروع شد.یعنی حدودا یک سال و نیم پیش.

    چون توی اون سال خیلی بهم سخت می گذشت ،هر از گاهی سراغ اینترنت و چت و...می اومدم .برای سر گرمی و فراموش کردن درس و کنکور ،برای چند ساعت.

    اصلا هم با کس خاصی ارتباط نمی گرفتم.توی روم های عمومی بودم و فقط می خواستم چند ساعت خوش باشم.که غالبا به خاطر پیش اومدن بعضی مسائل که همه واقف هستید ،اون قدر هم خوش نمی گذشت،اما بعضا با ادمهای خوبی اشنا می شدم و یکی از اون معدود ادمها پسری بود به نام علی.

    کسی که هم سن خودم بود و در خارج از کشور دانشجو بود. و در کل دید خیلی جالبی نسبت به زندگی داشت ، خوش صحبت هم بود.اشنا شدن ما تقریبا به مهر ماه سال 85 بر می گرده.

    اون روز گذشت و ما بدون هیچ حرف خاصی و با گفتن جمله ی از اشنایی با شما خوش وقت شدم از همدیگه جدا شدیم. و اصلا هم من بهش فکر نمی کردم
    تنها چیزی که از اون توی ذهنم بود یه پسر به قول خودمون با حال بود که کمتر توی چت با این جور ادم رو به رو شده بودم...همین

    گذشت و گذشت و ما کنکور رو دادیم و وارد دانشگاه شدیم.
    ابان یا اذر 86 بود که من برای چند ساعت اومدم پای کامپیوتر تا بعد از مدتهااا سری به همون چت روم سابق بزنم.
    با رفتن به چت روم ،علی رو دیدم.
    جا خوردم،مطمئن بودم خودشه چون همیشه با یه اسم خاص می اومد.معرفی کردم و اون هم من رو یادش نیومد و خداحافظی کردیم.

    حالا بر می گردیم به دانشگاه:
    یه تحقیقی به ما دادند و بخش همه پرسی افتاد به گردن ما...قرار شد که از هر طریقی که می تونیم از جوونهای هم سن و سال خودمون در اون مورد خاص سوال کنیم.
    من هم قبول کردم و برای این منظور دوباره سری به همون روم زدم . از بچه های دیگه پرسیدم و جواب هم گرفتم تا اینکه رسیدم به علی

    چون خارج زندگی می کرد خیلی می تونست کمکم کنه و به پیشنهاد من ادامه گفتگو رو در یاهو مسنجر انجام دادیم.

    سه چهار بار به مدت حدودا 2 ساعت با هم در مورد مبحث تحقیق من حرف زدیم و این در حالی بود که علی حتی اسم کوچیک من رو هم نمی دونست و اصلا هم براش مهم نبود... متقابلا اون هم برای من اهمیتی نداشت ،فقط در حد کسی که با سواد بود و می تونستم برای پیشرفتم در این زمینه خاص ازش کمک بگیرم.
    و گفتگوی ما از اون چهارچوب علمی هیچ وقت خارج نشد...
    اون موضوع تموم شد و تحقیق ما هم به نتیجه رسید و دیگه دلیلی برای ادامه ارتباط ما وجود نداشت....

    خُب...می دونم خستتون کردم...هدفم از این توضیحات آشنا شدن کامل شما با شرایطه منه .می خوام هیچ ابهامی باقی نمونه!البته نمی دونم این توضیحات کامل ،اصلا ضرورتی داره یا نه،اما خب...خواهش می کنم حوصله کنید تا باقی ما جرا رو هم براتون بگم..:82:.

    حدودا بهمن ماه بود که من یاهورو باز کردم و علی رو دیدم. یه سلام و احوالپرسی مختصر و گفتگوی دوستانه با هم داشتیم. اون از من درمورد کار تحقیق می پرسید و من از اون راجع به درسها و زندگیش و ....
    البته نا گفته نماند که علی در اولین گفتگویی که ما با هم داشتیم (یعنی مهر 85) خیلی از مسائل زندگیش رو به من گفته بود...خودش هم باورش نمی شد که اینها رو به من قبلا گفته باشه و وقتی که من بعضی از اونها رو بیان می کردم ،از تعجب نمی دونست چی باید بگه و همینها باعث شد ارتباط ما جنبه ی صمیمی تری به خودش بگیره.

    من و اون از خودمون ،خانواده هامون و مسائل مختلفی که برامون وجود داشت می گفتیم و این رابطه هرروز بیشتر از روز قبل می شد تا جایی که به هر روز رسید..
    یعنی هر روز ما با هم چت می کردیم و اگر هم هرروز نبود حداقل هفته ای سه بار اون هم با تایم خیلی زیاد یعنی سه چهار ساعت ادامه داشت و ما هیچ وقت حرف کم نمی اوردیم
    از بحث های سنگین علمی و دینی( البته در سطح خودمون) بگیر تا سینما و موسیقی و شعر و سیاست و ....

    و نکته ای که جالب توجه است اینه که در هر ملاقات ،ما این موضوع که رابطه ما به هیچ وجه نباید جنبه ی عاطفی داشته باشه و صرفا یک دوستی سادست اشاره می شد. من این موضوع رو با ادبیات های مختلف می گفتم و اون هم صد درصد تایید می کرد...و بعضا تاکید!

    شایان ذکر است که از چت کردن و ارتباط صمیمانه من و علی ، مادرم کاملا در جریان بودند و حتی علی آقا به مادر من سلام هم می رسوندند و بعضی مواقع در حضور مادرم با هم چت می کردیم...چون هیچ چیز خاصی در گفت و گوهای ما مطرح نمی شد که بخوام پنهون کنم.
    البته مادرم موافق نبودن و می گفتن وابسته میشی ولی من هر بار خودسرانه و با یکدندگی میگفتم من و اون هیچ احساسی نسبت به هم نداریم....و این یک دروغ بزرگ بود!!

    گذشت تا اینکه من احساس کردم علی رو دوست دارم...خیلی بیشتر از اونی که در حد یه دوست ساده باشه، خیلی خیلی بیشتر....یعنی در حد ازدواج، چون توی این مدت همه جوره امتحانش کرده بودم و بهش مثل چشمام اعتماد داشتم.

    از هر طریقی که می تونستم ، ولی به صورت غیر مستقیم سعی کردم بهش بفهمونم....هر راهی رو که بگید رفتم تا به این صورت نباشه که من اول پیشنهاد داده باشم.
    اما علی اقا نفهمید که نفهمید

    ومن مجبور شدم رک و پوست کنده ازش خواستگاری کنم.!!

    علی حسابی شوکه شده بود...نمی تونست حرفی بزنه.

    اصلا نمی تونست باور کنه که من نسبت بهش این احساس رو در این حد داشته باشم که بخوام بهش پیشنهاد ازدواج بدم ...

    همه ابراز محبتهای من رو قبل از این ،گذاشته بود به حساب یه دوستیه ساده و محبت یک دوست نسبت به اون یکی ، در همین حد.البته اون هم ابراز محبت می کرد ، اما نه به طور خاص و نه به منظور خاص ، از سر لطف یا بهتر بگم عادت.
    البته من براش مثل بقیه دخترایی که باهاشون تو چت رابطه داشت و تعدادشون هم کم نبود، نبودم...
    اما اون تنها پسری بود که من باهاش ارتباط داشتم ، چه در دنیای بیرون و چه در اینترنت

    خلاصه

    اون به من گفت که من هم تو رو دوست دارم ، اما منتظر بودم که خودت بگی !!

    می گفت جرات نداشتم بهت بگم ، چون می ترسیدم اون چیزی که از من توی ذهنته خراب بشه.

    دلایلش برای نگفتن و ابراز علاقه نکردن به من (با وجود اینکه دوستم داشت) اینها بود.

    بهم گفت : خب یه چند روزی باید فکر کنیم...

    این در حالی بود که یه دختر دیگه هم توی زندگیه اون بود و من هم خبر داشتم،خودش بهم گفته بود. ..اما دیر یا زود باید از هم جدا می شدن ...به علت ازدواج اون دختر خانم با کس دیگه.

    بعد از 2 روز اومد و به من گفت که فکراشو کرده و نتیجه ی فکرش این بود:

    1 برای من و ت زوده درباره ایندمون تصمیم بگیریم
    2 شرایط من طوری نیست که بتونم این کار رو بکنم (خواستگاری از من) به علت درس خوندن در خارج و طول دوران تحصیلش در اونجا

    **خب

    ایشون به من گفتن *نه*

    و من هم پذیرفتم....
    علی از من خواست که دوستیه ما پا برجا بمونه و من هم برای اینکه عدم پذیرفتنم ، از عمق ناراحتیم خبر می داد ، پذیرفتم و با خوبی و خوشی اون شب از هم خداحافظی کردیم

    اما من....
    به معنای واقعی شکستم....خورد شدم ، اما اصلا به روی خودم نیاوردم
    من توی اون دو روز تا آخرش رفته بودم...یعنی فکر نمی ردم علی به همین را حتی بگه نه!! اما اون گفته بود.

    رابطمون خیلی خیلی کم شد...اما قطع نشد و در اخرین گفتگویی که با هم داشتیم ...دیدم نه خییییر

    این رشته سر دراز دارد....من نمی تونم فرموشش کنم و اونقدر پسر با ارزش و فهیمیه که دلم نمیاد از دستش بدم...
    این در حالیه که اون انگار کلا فراموش کرده و ارتباطش با من عین سابقه!البته من هم هیچی بروز نمی دم چون حرفاش منطقیه و مثل همیشه من رو قانع می کنه...

    و همش برای ایندم ارزوی خوشبختی می کنه!!!

    من نمی تونم یا بهتر بگم نمی خوام از دستش بدم و در عین حال نمی خوام شخصیتم رو بیشتر از این زیر پا بذارم...من تا حالا چند بار به اون ابراز علاقه کردم...حتی بعد از اون ماجرا ...اون هم هخمینطور اما جنس ابراز علاقه اون کجا ، احساسی که من پشت حرفام دارم کجا!!!
    اون مثل یکی از ده پونزده تا دوستی که داره با من برخورد می کنه...البته یه کم ممتفاوت تر و محترمانه تر(چون ارتباطش با سایرین رو هم دیدم) اما من....هنوز به جز علی کس دیگه ای تو زندگیم وجود نداره...
    با اینکه موقعت های ازدواج زیاد دارم ، اما هر کس رو با علی مقایسه می کنم ، نمی تونم بپذیرمش،چون هیچ کس به پای علی نمی رسه...این رو حتی مادرم هم تایید می کنند...و از جریان خواستگاری من از علی هم با خبر بودند...
    مادرم میگن: خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...اما خب...عشق که این چیزا رو نمی فهمه

    ادم وقتی عاشقه خیلی چیزا دیگه براش مهم نیست ...به فرموده اما علی (ع) کر و کور میشه..اما چه باید کرد؟!
    من چی کار باید بکنم؟؟

    خیلی زیاد شد من رو ببخشید که با این متن طولانی شما رو خسته کردم و اگه تا اخرش رو خوندید باید بگم که خیلی خیلی ازتون ممنونم

    منتظر راهنما ییهاتون هستم

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 خرداد 87 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1387-2-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    باز هم سلام.من می دونم خوندن این مطلب به خاطر طولانی بودنش از حوصله ی خیلی ها خارجه، اما چون خیلی محاوره ای و داستان گونست ، زیاد حوصله ی ادم رو سر نمی بره،

    حالا نمی دونم...ایا کمش کنم؟؟یا نه مورد توجه قرار می گیره؟

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 88 [ 14:34]
    تاریخ عضویت
    1386-11-05
    نوشته ها
    375
    امتیاز
    8,632
    سطح
    62
    Points: 8,632, Level: 62
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    683

    تشکرشده 715 در 251 پست

    Rep Power
    54
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    سلام دوست عزیز. من فکر می کنم علت نه گفتن ایشون این باشه که نمی خوان رابطه قبلی خود رو از دست بدهند. یعنی به زبون خودمونی تر ایشون شما رو فقط برای گذران وقتای بیکاری شون می خوان. قائدتاً باید برای حفظ شما از زبان چرب و نرم و رفتاری استفاده کنند که مورد پسند شما باشه. بنابراین گول رفتار و کردار مؤدبانه ایشون رو نخورین. شما باید خیلی خدا رو شکر کنید که ایشون جواب رد دادن چون بعدها می تونستن به این مسأله مثل یک دستاویز نگاه کنن و شما رو آزار بدن. مردها اون طوری نیستن که ما می بینیم. باور کنید. به نظر من اگه به ارزش خود واقف هستید دست از ادامه این رابطه بردارید. خوشبختی کنار گوش شماست. برای چی دور دنیا می گردید؟

  4. 3 کاربر از پست مفید آتنا تشکرکرده اند .

    آتنا (سه شنبه 17 اردیبهشت 87)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 فروردین 91 [ 17:04]
    تاریخ عضویت
    1386-11-27
    نوشته ها
    732
    امتیاز
    8,030
    سطح
    60
    Points: 8,030, Level: 60
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    730

    تشکرشده 755 در 381 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    سلام
    مژگان خانم وقتی داشتم مطالب شما رو میخوندم به این فکر میکردم که چرا ما آدمها از این جمله زیاد استفاده میکنیم که مثلاً فلان مرد از همه بهتره یا... دیگه مثل این دختر پیدا نمیشه ...در حالی که آدمها همه نه مطلق خوب و نه مطلق بد هستند .

    و از طرفی چطور میتونیم مطمئن باشیم که اگر با این شخص ازدواج کنیم حتما خوشبخت خواهیم شد ! و اگر با دیگری ازدواج کنم بدبخت میشویم ، در حالی که شما هرگز با آنها زندگی نکرده اید که بدانید چه خصوصیات نیک و بدی دارند .

    تنها امتیاز "دوست داشتن" قبل از ازدواج این است که میتوانید قدرت تحمل شخص را در زندگی مشترک بالا ببرد و ناملایمات را تحمل کند و از آن ساده تر بگذرد و گرنه همه آدمها مشکلات ریز و درشت و متعددی دارند که باید خود را برای آنها ساخته باشند و از زندگی لذت ببرند چه عاشق یکدیگر بوده باشند و چه نبوده باشند .

  6. 3 کاربر از پست مفید آرزو تشکرکرده اند .

    آرزو (سه شنبه 17 اردیبهشت 87)

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 09 مهر 89 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1386-11-13
    نوشته ها
    952
    امتیاز
    20,283
    سطح
    89
    Points: 20,283, Level: 89
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,946

    تشکرشده 1,965 در 675 پست

    Rep Power
    112
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    سلام

    ابتدا ورود شما رو به تالار عزيز همدردي خوش آمد ميگم .
    وبعد از اون شما رو به خوندن مطالب مربوط به آشنايي اينترنتي دوستي هاي اينترنتي و ازدواج اينترنتي كه در همين تالار هست ارجاع مي دم .
    امامساله شما يه خورده فرق مي كنه و اون اينكه وابستگي يا كشش بيشتر از سمت شما بوده و گرايش به ازدواج در شما ديده ميشه ، كه در بيشتر مواقع برعكس هست .
    و اما توصيه من اينه كه به قول جناب مدير براي مدتي ذهنتان را از مسائلي كه الان بيشتر خودتون رو درگيرش كرديد خارج كنيد - و سعي كنيد به يك آرامش نسبي برسيد - چون فقط و فقط با رسيدن به يك آرامش فكري است كه مي تونيم درست تصميم بگيريم - خانم مژگان در اينكه اكثر خانمها سرشار از احساسات پاك هستند هيچ شكي وجود ندارد - از توضيحات كامل شما هم مشخصه كه دختر فهميده و منطقي هستيد پس ازتون خواهش مي كنم در مورد مساله ازدواج بيشتر تامل كنيد - به صرف يك آشنايي اينترنتي نميشه در مورد شخصيت كسي نظر داد - و به صرف گفتار يك فرد* مجموع رفتار - گفتار و تفكر فرد و تعامل با ديگر انسانهاست كه شخصيت يك نفر رو مشخص مي كنه* و صرفا با گفتار يك فرد نميشه در مورد اون تصميم گرفت - متاسفانه در چت كردن اكثرا حرفهاي خوب رو به راحتي بيان مي كنند - حرفهاي عاشقانه - حرفهاي منطقي - و .... اما در هنگام مواجه با شخصيت فرد ديگر فقط ما با گفتار ايشان طرف نيستيم بلكه فرهنگ -آداب و رسوم - عقايد - خلق و خو .... تمام اينها رو از نزديك مشاهده خواهيم كرد و اونوقت هست كه مي تونيم تشخيص بدهيم شخص مورد نظر به درد ما مي خوره يا خير - پس شما در فكر و انديشه يا به تعبيري خيال خود از ايشون يك انسان فوق العاده ساختيد كه فكر مي كنيد هيچ گاه همچين انساني رو پيدا نخواهيد كرد در حالي كه واقعا اينجور نيست - و متاسفانه يكي از ويژگي ها ي آشنايي از طريق چت همين مورد است و اون اينكه طرفين احساس مي كنند كه در اين دنيا هيچ كس رو مثل طرف مقابلشون نمي تونند پيدا كنند چون در محيطي كاملا فانتزي و مجازي يكسري حرفهايي زده شده كه براي دو طرف كشش و جذبه زيادي داشته - پس بهتره شرايط رو در نظر بگيريد - بيشتر تفكر و تامل كنيد منطقي باشيد - و صرفا به ازدواج با ايشون فكر نكنيد شما شايد دوستان مجازي خوبي براي هم بوديد كه به عقيده بنده صفت دوستي رو هم نبايد پايمال كرد بلكه شما همصحبتهاي خوبي در محيط مجازي براي هم بوديد و لي هيچ ضمانتي نيست كه بتوانيد همسران خوبي براي هم باشيد - به تعبير ديگر اصلا ضمانتي براي ازدواج وجود ندارد - پس بهترين راه اينه كه جمله اي رو كه در بالا نوشتيد رو در ذهن و روح و روانتان لاك بگيريد *نمی تونم فراموشش کنم* چون همين جمله عاملي است براي گرايش به تفكرات سابق - خب مي تونيد از همين الان كارتون رو شروع كنيد من هم توصيه مي كنم مدتي در اين تالار بمانيد و افكارتان رو به دوستانتان از طريق پاسخ و ايجاد تاپيك انتقال بديد تا به يك آرامش نسبي دست پيدا كنيد . منتظر صحبتهاي اميدوار كننده شما هستيم
    .

  8. 3 کاربر از پست مفید erfan25 تشکرکرده اند .

    erfan25 (سه شنبه 17 اردیبهشت 87)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 خرداد 87 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1387-2-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    سلام و خیلی خیلی ممنونم که به این سرعت پاسخ دادید

    باید در پاسخ به اتنای عزیز بگم که اتفاقا ایشون تمایلی برای ادامه ارتباط با من ندارن.اخرین بار 2 ماه بود که ازش بی خبر بودم.خیلی خیلی کلافه و دلتنگش شده بودم و از طرفی شدیدا نگران،چون اون تنهاست و من هم خب بیعیه که نگرانش بشم. یه نامه تند براش نوشتم و گفتم خداحافظ برای همیشه و کلی مطالب دیگه...و اون هم با کمال بی تفاوتی گفت معذرت می خوام و خداحافظ!!!

    پس اون نیست که من رو می خواد..بلکه من اون رو می خوام و این یه جور فاجعست ..البته باز هم به درخواست من ارتباطمون از سر گرفته شد...پس اون اهل هوس بازی و این چیزها نیست.

    شدیدا اهل درس خوندنه و من با ای دی های مختلف قبل از اینکه بهش پیشنهاد ازدواج بدم اون رو چک کردم.اصلا اهل دوست دختر و دوست پسر بازی نیست، اصلا

    اگه به احتمال یک درصد من احساس می کردم که اون در حرف زدن با من قصد مرتفع کردن نیازهای خودش رو داره تا الان صد باره ارتباطم رو با هاش قطع کرده بودم.

    لطفا این تعریف ها رو به حساب علاقه من به علی نذارید....چون تمامی کسانی که از رابطه ما با خبرن و علی رو می شناسن(چند نفر از دوستان و اشناهام) این خصوصیات رو در اون دیدند و بهشون اعتراف می کنند ، با اینکه نمی خوان ارتباطی بین ما وجود داشته باشه...

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 خرداد 87 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1387-2-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    در پاسخ به آرزو جان بیاد بگم که

    درسته، متاسفانه وقتی آدم عاشق میشه دیگه نمی خواد بپذیره که کسی بهتر از عشقش توی این دنیا وجود داره و من هم از این قاعده مستثنی نیستم! اما این رو بگم که خصوصیات منفیش رو هم می شناسم، چون رابطمون خیلی طولانی مدت و پر کنش و واکنش بوده، مطالب تلخ و شیرین ، دعواها و آشتی های زیادی داشتیم...

    در مورد خوشبختی هم ، من نمی دونم با علی خوشبخت می شم یا نه ، فقط این رو می دونم که اکثر پارامتر های من رو برای ازدواج داره، فوق العاده اهل فکر و مطالعست، فوق العاده منطقیه و ....

    و من اونقدر زندگی رو شناختم و به نا ملایماتش آگاهی دارم که می دونم چه سختی هایی توی زندگی های مشترک و جود داره(البته در حد خودم و تجربیات و مطالعاتم)

    و می دونم عشق شرط لازمه اما کافی نیست...اما چه کنم که بد جوری عاشقم...یعنی در حد ی که حاضرم حداقل مشکلی که وجود داره (اگه ازدواجی در کار باشه) که 10 سال نامزدی هست رو (به علت تحصیلات علی) تحمل کنم.

    خواهش می کنم من رو درک کنید!

    راستی ، خود علی از قصد توی اون 2 ماهی که گفتم ، ارتباطش رو با من قطع کرده بود که من اون رو فراموش کنم....برای من نوشته بود ، گفتم شاید به صلاحت نباشه که مثل سابق زیاد همدیگه رو ببینیم....

    آیا شما به پسر جوونی که این رو میگه ، اون هم به دختری که می دونه حاضره براش هر کاری بکنه ، انگ هوس بازی و یا ... می زنید؟؟

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 خرداد 87 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1387-2-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    واما در پاسخ به اقا عرفان باید متذکر بشم که ارتباط ما درسته در یک محیط مجازی یا به قول شما فانتزی بود ، اما نه من برای علی و نه علی برای من ، مجازی و دور از ذهن نبودیم.

    ما کاملا واقعی بودیم برای هم و این رو هردومون حس می کردیم،

    در مورد ازدواج هم، من توی اون 2 روز که علی گفته بود بریم فکر کنیم حدودا 50 تا سوال نوشته بودم که علی باید بهشون جواب می داد تا بعد قطعی تر فکر کنیم، پیشنهاد من بیشتر برای رسمی تر شدن رابطمون و هدفمند شدنش بود.که با اون جواب از طرف علی، هر چیزی که توی ذهنم بود، خفه شد..از بین رفت و واقعا بهم شوک وارد شد، من تازه فکر می کردم اول راهیم ، غافل از اینکه علی ماجرا رو شروع نشده تموم کرد!!

    من فقط شاهد ارتباط خودم و علی نبودم

    شاید باورش براتون سخت باشه ، اما اونقدر در رفتارهاش با کسای دیگه ریز می شدم و کارهاش رو برای خودم و مادرم تجزیه و تحلیل می کردم که الان اون رو بیشتر از خودش می شناسم.

    در ضمن دوستی ما فوق العاده پاک بوده و صفت دوستی پایمال که نشده هیچ، بلکه برازنده ی این رابطه هم بوده، چون ما کوچکترین حرف و حرکتی نکردیم که پیش خدای خودمون شرمنده باشیم و گناهی کرده باشیم..البته می دونم که دوست شدن با جنس مخالف اون هم توی این سن اصولا درست نیست، اما وقتی رابطه ی خودمون رو با رابطه ی بقیه دخترا و پسرای هم سن و سالم مقایسه می کنم ،واقعا به خودمون افتخار می کنم که هیچ وقت به هیچ وجه از حد خودمون تجاوز نکردیم و رابطمون رو پاک و ساده نگه داشتیم...

    ما می تونستیم با هم از طریق چت صوتی رابطه داشته باشیم ، اما این کار رو نکردیم،با وجود اینکه امکانش بود

    می تونستیم همدیگه رو توی تهران ببینیم ولی باز هم این کار رو نکردیم و می تونستیمخیلی کارای دیگه هم بکنیم که نکردیم....

    پس لطفا با دید یه ارتباط چتی سطحی به رابطه ما نگاه نکنید!!

    جدا مورد ما فرق می کنه....در واقع مورد من!چون مایی وجود نداره!

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 خرداد 87 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1387-2-16
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    3,705
    سطح
    38
    Points: 3,705, Level: 38
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    دوستان، من گیج شدم..نمی دونم چی کار باید بکنم !

  13. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 شهریور 88 [ 09:47]
    تاریخ عضویت
    1386-12-12
    نوشته ها
    350
    امتیاز
    6,773
    سطح
    54
    Points: 6,773, Level: 54
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    218

    تشکرشده 222 در 118 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: نمی تونم فراموشش کنم

    سلام مژگان*
    امیدوارم حالت خوب باشه
    شما تازه وارد هستید و اگر مدتی در تالار گشت و گذار کنید جواب خود را می یابید چون عشق اینتر نتی در تالار مطرح شده و بچه ها نظرات خودشونو اعلام کردن
    اما اگه نظر منو بعنوان یه پسر بخواهید بدونید اینه که شما هم باید بی خیال این عشق یک طرفه بشید می دونم سخته واقعا میدونم اما دنیا سرای امتحان وسختی هاست
    چون اگر زیاد اصرار کنید باعث میشه شخصیتتان دچار خدشه بشود
    به قول خودتان هم وقت دارید و هم خواستگار
    به خاطر همین هم هست که در ایران پسر از دختر خواستگاری میکند زیرا اگر برای دختری همین اتفاق بیفتد واقعا دچار مشکل روحی میشود و به قول خودتان خرد میشود اما پسر باز هم مقاوم تر است
    توکل یادت نره

  14. 4 کاربر از پست مفید عارف تشکرکرده اند .

    عارف (چهارشنبه 18 اردیبهشت 87)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.