باسلام، اول ببخشيد 1- طولانيه ، چون مي خواستم دقيق بگم .
2-يكبار در انجمن دودلي مطرحش كردم ولي فكر كنم بايد اينجا مي گفتم .
من رويا25 ساله ، كارمندوليسانس پرستاري هستم .2 ماه پيش يكي از همكارانم ( 38 ساله ، مهندس عمران ) در اداره اجازه خواست كه مادر و خواهرش را براي امر خير خانه مان بفرستد .يكسال است كه باهم همكاري نزديك داريم و حداقل هر 2-3 ساعت يكبار (براي كار) همديگر را درشركت مي بينيم . هر دو رفتاري كاملاً مودبانه و پاك داريم و از حسن شهرت بسيار خوبي هم بهره مندند ، هفته بعد مادر و خواهرش فقط براي ديدن به خانه مان آمدند و براي خواستگاري رسمي اجازه خواستند ، همه چيز خوب پيش رفت ولي والدينم به محض شنيدن سن ايشان ( كه اصلا به ظاهرشان نمي خورد )بدون هيچگونه تحقيق يا حتي ديدن خودش جواب رد دادند .(پدرم بسيار سختگير است و حتي نظر من را هم در مورد هيچ خواستگاري نمي پرسد ،تا الان چون درگير درس بودم زياد برايم مهم نبود ولي حالا قصد ازدواج دارم) ايشان بعد از شنيدن جواب بعد از چند روز مرخصي (كه از سر ناراحتي و براي فراموش كردن من گرفته بود )اومد و گفت قانع نشده و به نظرش اختلاف سني دليلي منطقي نيست چون من هم از لحاظ جسمي و هم فكري خيلي بيشتر از سنم مي زنم (خودمم قبول دارم )و اون كسي هستم كه هميشه دنبالش مي گشته و ميخواد پدر و مادرمو ببينه . از طريق شوهر خواهرش كه دوست پدرم هم بود قراري گذاشته شد و آن شب اومدن و صحبت هاشون رو كردند ( ولي خودش چون خيلي محجوبه فقط وقتي ازش سوالي مي شد جواب مي داد )از اون موقع من شروع به بررسي اش كردم تو پرس و جوها هيچ چيز بدي راجع بهش نشنيدم ، كلي مقاله و كتاب خوندم ، تو رفتار گذشته اش دقيق شدم و به اين نتيجه رسيدم كه 60% ملاكهاي منو داره . اما ملاكهاي والدينم با ملاكهاي من فرق دارن اونا سن و قيافه و چيزهاي سطحي براشون مهمه و من پاكي و صداقت و ايمان و ...بالاخره بعد از يك هفته پدرم بدون هيچ تحقيق يا فكري دوباره همان جواب قبلي را بهشون دادند با اين تفاوت كه من بهشون گفته بودم چون 60% معيارهايمو داره ارزش بيشتر فكر كردن و تحقيق را دارن ولي قبول نكرد و حرف خودش را زد و اينكه هنوز سالگرد فوت پدربزرگم نشده رو هم بهونه كرد. دوباره همكارم اومد و گفت ميخوام نظر خودتو بدونم ؟ گفتم به نظر من شما ارزششو داريد ولي چون ازدواج يه ريسكه نمي خوام جلو روي پدر و مادرم بايستم و شايد اونا يه چيزي مي دونن كه ما نمي دونيم و اميدوارم با كس ديگه اي خوشبخت بشه و ...گفت تا سالگرد پدربزرگت (4 ماه ديگه ) صبر مي كنم و دوباره جلو مي يام چون واقعا دلبسته ات شدم . ( پدرم آدم دمدمي مزاجي و سنتي است و هرلحظه و با هر مشورتي با فاميل امكان عوض كردن تصميمش وجود دارد .) من تا بحال با هيچ مردي هيچ ارتباط دوستي نداشتم و خيلي به پاك بودن اهميت مي دهم بخاطر همين سعي كردم بهش دلبسته نشم و ارتباط هاي روزانه مون از همكاري فراتر نره ( تا دلبسته اش نشم و تا حالا نشدم !)ولي در عين حال در مورد خانواده هامون و نظراتمون در مورد موضوعات مختلف ( جسته و گريخته ) تو اين مدت ( در حين كار ) صحبت مي كرديم . اونم خيلي پاك و با صداقته و رعايت مي كنه ولي نظر هردومون اينه كه بيشتر با هم آشنا بشيم . ولي چون نمي خواستم ارتباط sms با هم داشته باشيم بهش گفتم كليه سوالامونو بنويسيم و بهم بديم . در ضمن تو اين مدت فهميدم يكبار تا مرحله نامزدي ( نشون ) پيش رفته كه چون دختره مال شهر ديگه اي بود و به اجبار خانوادش بود ، بهم زده ، چندين جا برا ديدن رفته ولي نمي پسنديده ( به گفته خودش پيشنهاد بودن نه انتخاب ) فقط 2 تا انتخاب داشته كه اونا قبول نكردن (به دليل اختلاف سني ) اين چيزيه كه نگرانم مي كنه !!!!!!!از طرف خانوادش هم خيلي برا ازدواج تحت فشاره ولي گفته اين دليل انگيزه اش برا ازدواج نيست !!!!از طرفي هرچي بيشتر پيش مي ريم بيشتر مي فهميم كه با هم تفاهم داريم . مي ترسم صبر كنه ، بيشتر دلبسته بشه و جواب بي منطق بابام دوباره منفي باشه ، ولي نمي خوام به تنهايي هم تصميم بگيرم و همه پلهاي پشت سرمو خراب كنم . به نظر شما اقدام ما براي شناخت بيشتر درسته ؟ در ضمن بهش گفتم مي خوام 2 هفته برم مسافرت و هيچ ارتباطي نداشته باشيم ، شايد بتونه فراموش كنه . حالا من چيكار كنم صبر كنم شايد بتونه بابامو راضي كنه ،يا ازش بگذرم ؟( فرصت خوبيه و نمي خوام از دستش بدم چون هرچي در مورد مشكلات اختلاف سني مطالعه كردم ، فهميدم كه يا قابل چشم پوشين بين ما حل شده هستن ). من خيلي وقته كه موضوعات اين سايتو مي خونم . پس منتظر راهنمايي هاي دلسوزانه دوستان خوبم هستم . با تشكر