سلام به همه دوستای تالار
من دیروز از ایران برگشتم . نمی دونم خبر خوبی هست یا نه ولی من دو روز پیش رسما از شوهرم جدا شدم.همه چی رو بخشیدم و حضانت پسرم رو گرفتم .شوهرم باز هم دادگاه نیومد .وکیلش اومد و کارهاشو انجام داد . فقط توی این مدت تا تونست برام فحش های رکیک اس ام اس کرد و تهدیدم کرد که بعد از طلاق زهرشو بم می ریزه .اما دیگه نمی خواستم ادامه بدم.همه چی برام تموم شده بود .توی دادگاه فقط خواستم اذیت نشه و راحت تموم شه .همینطورم شد و کار خیلی با ارامش جلو رفت.البته فقط توی دادگاه والا توی گوشی من غوغا بود .نمی دونم چطور یه مرد می تونه اینقدر بی ادب باشه و اینقدر فحشهای زشت و رکیک بده به زنش.برام سیوال بود که اگه من اینقدر لایق این فحشها بودم چرا ناراحت بود که دارم جدا می شم!!؟؟
مشکلم الان شوهرم نیست اون که تکلیفش روشن شد .مشکلم اینه که خانوادم رو اصلا خبر نکردم .ه هیچ کس نگفتم اینکار رو کردم حتی آزمایشگاهم رفتم به بقیه گفتم برای تیروییدم تست دادم.هفته قبلش شوهرم خواست باهاش بریم شمال .به همه گفت حالا که من اومدم ایران بریم شمال .مامانم اینها که اصلا در جریان مشکلات ما نیستن .قبول کردن و رفتیم شمال .شوهرم اونجا یه ویلای بزرگ خریده .چهار روز اونجا بودیم حتی برای اینکه کسی از مشکلاتمون خبر نشه شبها توی یه اتاق می خوایدیم بدون اینکه حتی نگشتمون به هم بخوره .الان یکی دو سالی هست اینکار رو می کردیم و کسی هم شکی نمی کرد جلوی بقیه هم که همش بگو و بخند بود و همه همیشه ما رو در حال صلح و آشتی دیدن.توی این چهار روزی که شمال بودیم من برای اولین بار توی این چند سال زندگیم گوشیش رو برداشتم .بخدا هیچوقت اینکار رو نکرده بودم .پسورد روش گذاشته بود.چند تا کدی که حدس می زدم باشه رو زدم و یکیش باز کرد .خیلی وحشتناک بود .مسیجاش پر بود از مسیجای دوست دختراش که یکی و دو تا و سه تا و چهار تا هم نبودن ...جالب بود که یکیشون همون زمانی که با ما شمال بود توی خونش تهران بود و منتظر بود برگرده تهران!!! یه پیامهایی توی گوشیش بود که خجالت کشیدم بخونمشون ..مدام هم زنگ می خورد..طوری باهاشون صحبت کرده بود که باورم نمی شد شوهر من اصلا همچین کلمات محبت آمیزی رم بلد باشه!! خندم گرفته بود .گوشیشو گذاشتم سر جاش و اصلا به روشم نیاوردم .یکی دو بار دیگه هم توی اون 4 رروز چک کردم و خیلی چیزا دستگیرم شد ..جالب بود که اصلا هم برام مهم نبود .انگار عین روز برام این مساله روشن بود .وقتی از شمال برگشتیم و اون عجله داشت زودتر ما رو بذاره بره تهران صح رداش که داشت می رفت صداش کردم توی اتاق و طوری که خانوادم خبر نشن جریانو بش گفتم .اولش انکار کرد و هول شده بود ..اونقدر قسم می خورد که اگه خودم با دو تا چشمام ندیده بودم به چشمامم شک می کردم!! آنچنان قسم جان پسرم رو می خورد که حالم بد شد ..بهش گفتم چرا انکار می کنی ..من همه رو خوندم.برامم اصلا مهم نیست و شک ندارم که این روابط اصلا مال این چند ماه اخیر نیست .تو چطوری اینهمه آدمو هندل می کنی!!! بعدش که دید با حرفام آرومش کردم گفت که اینا همشون واسه سرگرمین!! جدی نگیر !! من با هر کدوم یه مدت کوتاهی رابطه دارم بعد دو درشون می کنم!! می گفت این کلمات روشهای مخ زنی هستن!!! همه مردا همین طورن!!بعدشم شروع کرد به گریه و زاری که کارای تو منو تو این راه انداخت ..من با خودم قسم خوردم از همه زنای دور و برم انتقام بگیرم ...
حالم از خودم به هم خورد .از اینکه این زندگی منه و من توشم ..از خودمم بدم اومد .از فرداش رفتم تهران و به بهانه قرارداد کاری اینقدر موندم تا کار یکسره شد.اندازه تمام عمرم هم فحش شنیدم..
الان هیچ کسی خبر نداره که اینکار رو کردم .شوهرم به کسی نگفته .ظاهرن نمی خواد غرورش بشکنه..نمی دونم تکلیفم چیه .باید به خانوادم بگم یه نه؟؟ اگه بگم و اونا بخوان محدودم کنن برگردم ایران چکار کنم؟؟ اگه مامانم بدونه یه بلایی سرش بیاد چی ؟؟ 70 سالشه و کلا هم مریض احواله..اصلا لازمه کسی بدونه من اینکار رو کردم یا نه؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)