به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    پایان یک زندگی 13 ساله

    سلام به همه دوستای تالار
    من دیروز از ایران برگشتم . نمی دونم خبر خوبی هست یا نه ولی من دو روز پیش رسما از شوهرم جدا شدم.همه چی رو بخشیدم و حضانت پسرم رو گرفتم .شوهرم باز هم دادگاه نیومد .وکیلش اومد و کارهاشو انجام داد . فقط توی این مدت تا تونست برام فحش های رکیک اس ام اس کرد و تهدیدم کرد که بعد از طلاق زهرشو بم می ریزه .اما دیگه نمی خواستم ادامه بدم.همه چی برام تموم شده بود .توی دادگاه فقط خواستم اذیت نشه و راحت تموم شه .همینطورم شد و کار خیلی با ارامش جلو رفت.البته فقط توی دادگاه والا توی گوشی من غوغا بود .نمی دونم چطور یه مرد می تونه اینقدر بی ادب باشه و اینقدر فحشهای زشت و رکیک بده به زنش.برام سیوال بود که اگه من اینقدر لایق این فحشها بودم چرا ناراحت بود که دارم جدا می شم!!؟؟
    مشکلم الان شوهرم نیست اون که تکلیفش روشن شد .مشکلم اینه که خانوادم رو اصلا خبر نکردم .ه هیچ کس نگفتم اینکار رو کردم حتی آزمایشگاهم رفتم به بقیه گفتم برای تیروییدم تست دادم.هفته قبلش شوهرم خواست باهاش بریم شمال .به همه گفت حالا که من اومدم ایران بریم شمال .مامانم اینها که اصلا در جریان مشکلات ما نیستن .قبول کردن و رفتیم شمال .شوهرم اونجا یه ویلای بزرگ خریده .چهار روز اونجا بودیم حتی برای اینکه کسی از مشکلاتمون خبر نشه شبها توی یه اتاق می خوایدیم بدون اینکه حتی نگشتمون به هم بخوره .الان یکی دو سالی هست اینکار رو می کردیم و کسی هم شکی نمی کرد جلوی بقیه هم که همش بگو و بخند بود و همه همیشه ما رو در حال صلح و آشتی دیدن.توی این چهار روزی که شمال بودیم من برای اولین بار توی این چند سال زندگیم گوشیش رو برداشتم .بخدا هیچوقت اینکار رو نکرده بودم .پسورد روش گذاشته بود.چند تا کدی که حدس می زدم باشه رو زدم و یکیش باز کرد .خیلی وحشتناک بود .مسیجاش پر بود از مسیجای دوست دختراش که یکی و دو تا و سه تا و چهار تا هم نبودن ...جالب بود که یکیشون همون زمانی که با ما شمال بود توی خونش تهران بود و منتظر بود برگرده تهران!!! یه پیامهایی توی گوشیش بود که خجالت کشیدم بخونمشون ..مدام هم زنگ می خورد..طوری باهاشون صحبت کرده بود که باورم نمی شد شوهر من اصلا همچین کلمات محبت آمیزی رم بلد باشه!! خندم گرفته بود .گوشیشو گذاشتم سر جاش و اصلا به روشم نیاوردم .یکی دو بار دیگه هم توی اون 4 رروز چک کردم و خیلی چیزا دستگیرم شد ..جالب بود که اصلا هم برام مهم نبود .انگار عین روز برام این مساله روشن بود .وقتی از شمال برگشتیم و اون عجله داشت زودتر ما رو بذاره بره تهران صح رداش که داشت می رفت صداش کردم توی اتاق و طوری که خانوادم خبر نشن جریانو بش گفتم .اولش انکار کرد و هول شده بود ..اونقدر قسم می خورد که اگه خودم با دو تا چشمام ندیده بودم به چشمامم شک می کردم!! آنچنان قسم جان پسرم رو می خورد که حالم بد شد ..بهش گفتم چرا انکار می کنی ..من همه رو خوندم.برامم اصلا مهم نیست و شک ندارم که این روابط اصلا مال این چند ماه اخیر نیست .تو چطوری اینهمه آدمو هندل می کنی!!! بعدش که دید با حرفام آرومش کردم گفت که اینا همشون واسه سرگرمین!! جدی نگیر !! من با هر کدوم یه مدت کوتاهی رابطه دارم بعد دو درشون می کنم!! می گفت این کلمات روشهای مخ زنی هستن!!! همه مردا همین طورن!!بعدشم شروع کرد به گریه و زاری که کارای تو منو تو این راه انداخت ..من با خودم قسم خوردم از همه زنای دور و برم انتقام بگیرم ...
    حالم از خودم به هم خورد .از اینکه این زندگی منه و من توشم ..از خودمم بدم اومد .از فرداش رفتم تهران و به بهانه قرارداد کاری اینقدر موندم تا کار یکسره شد.اندازه تمام عمرم هم فحش شنیدم..
    الان هیچ کسی خبر نداره که اینکار رو کردم .شوهرم به کسی نگفته .ظاهرن نمی خواد غرورش بشکنه..نمی دونم تکلیفم چیه .باید به خانوادم بگم یه نه؟؟ اگه بگم و اونا بخوان محدودم کنن برگردم ایران چکار کنم؟؟ اگه مامانم بدونه یه بلایی سرش بیاد چی ؟؟ 70 سالشه و کلا هم مریض احواله..اصلا لازمه کسی بدونه من اینکار رو کردم یا نه؟؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    تبریک میگم!
    آره درست شنیدی تبریک میگم!
    پایان یک زندگی نه، یک مردگی 13 ساله بود این و باید جشن گرفت!
    اگر به پدر و مادرت نگی چه مشکلی ممکنه پیش بیاد؟
    ممکنه از جای دیگه بشنون؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    نیلا (سه شنبه 18 مرداد 90)

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    سلام .


    به نظر من شما زن مستقلي هستيد و بسيار هم با سياست و با درايت . مي تواني به گونه اي كه آنها تحريك نشوند در جريانشان قرار دهي . همه چيز به خودت بستگي داره و حق انتخابهاي زيادي داري براي طرح مسئله ولي من فكر مي كنم و كاملا نظر من است كه حق خانواده است كه شرايط تو و فرزندت را بدانند . حتي اگر كمك زيادي از دستشان برنيايد . سنجش مسئله بايد كاملا ار ديد خودت و شرايط و با توجه به انتخاب ها صورت بگيره .

    از ديد من بهتره با واقعيت رو به رو بشي و رو به رو بشوند ......





    سابينا جان

    فائزه بچه داره و امكان اينكه بچه به پدر بزرگ و مادر بزرگش و ديگران بگه خيلي زياده و اگر هم به او گفته بشه كه اين مسئله را عنوان نكنه و با كسي در موردش حرف نزنه كار درستي نيست و .....


  5. 4 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (سه شنبه 18 مرداد 90)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 آذر 90 [ 01:50]
    تاریخ عضویت
    1390-5-01
    نوشته ها
    319
    امتیاز
    2,559
    سطح
    30
    Points: 2,559, Level: 30
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    346

    تشکرشده 358 در 196 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    عزیزم اونا بالاخره میفهمن پس خودت بگی بهتره انشالله که مشکلی پیش نمیاد

  7. کاربر روبرو از پست مفید hamdam 96 تشکرکرده است .

    hamdam 96 (سه شنبه 18 مرداد 90)

  8. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    آنی گلم
    چون خودمم در شرایط مشابه هستم و بارها با خودم فکر کردم که چطوره آدم خارج بره جدا بشه و به کسی نگه! چون مادر من هم مریض احوال هست و می ترسم با جدایی من بهش ضربه روحی شدیدی وارد بشه که تا آخر عمر خودمو نبخشم، سوال ایشون سوال منم هست و برای همین این تاپیک را دنبال می کنم که همراه با ایشون منم جواب بگیرم

  9. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    نیلا (سه شنبه 18 مرداد 90)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    فكر نكنم لزومي داشته باشه همه چيز رو يه دفعه گفت،چون حتي كسي به فكرش هم نميرسه كه اختلافي داشته باشيد،..يواش يواش از اختلافاتون و ناسازگاري هاتون براي خونواده دردل كنيد،بعدش ميتونيد بگيد براي مدتي تصميم گرفتيد خونه هاتون رو جدا كنيد و فعلا جدا زندگي كنيد كه دعواها و بحثاتون كمتر باشه،بعد از مدتي هم ميتونيد بگيد كه توافقي طلاق گرفتيد... اينجور ديگه همه آماده شنيدن همچين خبري خواهند بود...

    مثل كسي كه همه بفهمن سرطان داره،پس شنيدن خبر مرگش چندان شوكه كننده نخواهد بود

    البته اگه شوهرتون يا بچتون همه چيز رو لو نده!!!

  11. 3 کاربر از پست مفید mehrdad_m تشکرکرده اند .

    mehrdad_m (سه شنبه 18 مرداد 90)

  12. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله




    به خاطر اين .....
    به خاطرآن .....

    ضمن اينكه محترم است به نوعي نشان دهنده ي جايگاه ما در مقام ترس - عدم تصميم گيري و عدم اهميت و توجه و احترام به خود و..........ويا حتي بسياري از مواقع از ترس رو به رو شدن با واكنش ها و يا ترس ازتصميم گيري و حتي ناشناخته ها و....

    ذهن به شكل بسيار زيركانه و ناخودآگاه پاي اين و آن را به ميان مي كشد تا بگويد من اگر كاري را انجام نمي دهم و يا حتي انجام مي دهم به خاطر .....است !و يا به دليل فرار از موقعيتي كه در آن قرار دارد و.....

    به طور مثال

    بسيار ديده ايم كه وقتي پدر و مادري با فرزند حرف مي زنند مي گويند ما به خاطر تو اقدام به جدايي نكرديم و....!!!( در حالي كه اگر لطف مي كردند و مثل دو انسان متمدن مسير زندگي خود را پي مي گرفتند آسيب به مراتب كمتري به بچه مي خورد و....)

    به بچه چه مربوطه كه فرد قادر به تصميم گيري درست و مهارت زندگي نبوده و ....كه امروز باز با اشتباهي به مراتب بزرگتر و مخرب تر از جايگاه ترس و هزار مشكل يك عمر و شخصيتش را سر بچه خراب مي كند !!!!و شخصيت و روان بچه را هم هدايت مي كند به اين سمت كه تو هم اگر در زندگي ات مشكل و ضعف داشتي سر نفر بعدي پياده كن !( شيوه ي تربيتي نادرست)‌


    سابينا عزيز م

    آنچه تو گفتي بهترين راه براي فرار كردن و روبه رو نشدن با صورت مسئله و خودت و ....است . و تو نيازمند شهامتي خانم گل . چرا وقتي انسان مسئله اي دارد بايد خودش را از مردم قايم كند ؟!‌ به ظاهر از مردم فرار كرديم با خودمان چه كنيم ؟! در پذيرش خودو شرايط بودن راه حلي است كه نيازمند فرار از مردم هم نيست .ضمن اينكه مردم آنچنان كه ما آنها را هيولا فرض مي كنيم ترسناك نيستند مدتي حرف ميزنند بعد ساكت مي شوند چرا كه حافظه ي تاريخي قوي ندارند !

    من مشكلي با مهاجرت ندارم اما نه به دليل طلاق و آنگونه كه تو گفتي .....بلكه به دليل اهداف روشني كه براي خود فرد بعداز طلاق مي توان متصور شد ....





  13. 4 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (سه شنبه 18 مرداد 90)

  14. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    142
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    نقل قول نوشته اصلی توسط سابینا
    آنی گلم
    چون خودمم در شرایط مشابه هستم و بارها با خودم فکر کردم که چطوره آدم خارج بره جدا بشه و به کسی نگه! چون مادر من هم مریض احوال هست و می ترسم با جدایی من بهش ضربه روحی شدیدی وارد بشه که تا آخر عمر خودمو نبخشم، سوال ایشون سوال منم هست و برای همین این تاپیک را دنبال می کنم که همراه با ایشون منم جواب بگیرم
    سابینا جان حقیقتش من هم مثل تو فکر می کردم. تصمیم گرفته بودم که از ایران بروم و آنجا زندگیم را بدون همسر شروع کنم.
    خانواده من برای جدایی اصلا حمایتم نمی کردند و این عمل را بسیار بد می دانند. زندگی در کنار آنها و تحمل حرف مردم برایم سخت بود ولی نمی دانم چرا هرگز جرات عملی کردن فکرم را نکردم.
    من از لحاظ تامین نیازهای مالی احتیاجی به همسر ندارم و از طرفی آدمی هستم که تنهایی آزارم نمی دهم. با توجه به توصیفهایی که از روابط مردم در غرب شنیده ام، احساس می کنم کاملا سازگار هستم البته منهای مسایل مذهبی و اعتقادی.
    شرایط کار هم برایم مهیا بود. اگر در ایران هم بودم، هم مکان مستقل برای زندگی و هم قدرت تامین خودم را داشتم.
    آنچه نداشتم فقط جرات بود!!!!!!
    البته آینده معلوم خواهد کرد که این جرات نداشتنم خوب بوده یا بد! ولی اکنون نه من و نه شوهرم از زندگی لذت نمی بریم.

    فائزه جان شما تصمیمت را گرفتی و عملی کردی. آفرین که اختیار زندگیت را بدست گرفتی و دست زمان نسپردی.
    بنظر من هم بهتر است که به آنها بگویی که جدا شده ای. منتها با توجه به شناختی که از خانواده ات داری ابتدا زمینه را برایشان فراهم کن. سعی کن قبل از گفتن، اطمینانشان را جلب کنی که خودت و فرزندت از همه لحاظ در رفاه و امنیت هستید و خطری شما را تهدید نمی کند.

  15. 2 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (سه شنبه 18 مرداد 90)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    سابینای عزیز ممنون واقعا دیگه خودمم به این نتیجه رسیده بودم این دور غلط یه جا باید تموم می شد .اگه به خانوادم نگم مساله ای که ممکنه ییش بیاد اینه که خودشون از اینور اونور بفهمند .که البته اونم به اون زودیها نخواهد بود .از یسرم نمی شنوند مسلما چون بچه فوق العاده راز دار و باهوشیه و محاله جایی عنوان کنه با اینکه 11 سال بیشتر نداره .ولی از طریق دوست و یا وکیلم ممکنه بفهمن یه چیزایی.
    آنی گلم:به نظر من شما زن مستقلي هستيد و بسيار هم با سياست و با درايت . مي تواني به گونه اي كه آنها تحريك نشوند در جريانشان قرار دهي . همه چيز به خودت بستگي داره و حق انتخابهاي زيادي داري براي طرح مسئله ولي من فكر مي كنم و كاملا نظر من است كه حق خانواده است كه شرايط تو و فرزندت را بدانند . حتي اگر كمك زيادي از دستشان برنيايد . سنجش مسئله بايد كاملا ار ديد خودت و شرايط و با توجه به انتخاب ها صورت بگيره ممنونم مثل همیشه بهم انرژی می دین .مشکلم اینه که مادرم داره امسال حج تمتع میره و سال گذشته هم برادر بزرگم از همسرش بعد از 20 سال جدا شدن .از یارسال به اینور مادرم به شدت شکسته شد و خیلی افسرده شده .اول فوت بابا و بعدش هم مساله برادرم خیلی اذیتش کردن .به خاطر همین مسایله که همیشه التماسم می کنه و می کرد که یه زمان فکر جدایی نکنم.همه توی اطرافیان و فامیل انتظار داشتن من هر روز جدا شم ولی کسی توقع جدایی برادرم رو اصلا نداشت .اون خیلی ناگهانی بود .سال گذشته همین موقع باز یه بار تصمیم گرفتم جدا شم ولی اینقدر مادرم التماسم کرد که منصرف شدم..منطقش اینه که تو که شوهرت هیچوقت ییشت نیست کاری هم که اصلا به تو و زندگیت نداره دعوا هم که ندارین هزینه های زندگیتم که می ده دیگه چرا بخوای همچین کاری بکنی !! اگه بدونه که منم اینکار رو کردم خودم با دستهای خودم کشتمش!! همین هفته ییش با شوهرم و مادرم اینا رفتیم شمال .توی این چند روز مدام حواسش به روابط ما بود که ببینه خوبیم یا نه.همش نگران بود نکنه مشکلی باشه .از یارسال به اینور خیلی حساس شده..همیشه مامانم به جای همدردی فقط استرس به من می ده ..اصلا نمی خوام بدونه چون از صبح تا شب کارش میشه گریه و زاری و میره دنبال مامان شوهرم که راضیش کنه ما جدا نشیم!! مادر شوهری که من هشت ساله اصلا ندیدمش و هر بارم میره اون یه جوری صحبت می کنه که اصلا بهتره تموم بشه ولی این ول کن نیست!!خیلی دلم می خواد خودم اینجور مادری برای بچم نباشم.
    مهردادعزیزم:
    فكر نكنم لزومي داشته باشه همه چيز رو يه دفعه گفت،چون حتي كسي به فكرش هم نميرسه كه اختلافي داشته باشيد،..يواش يواش از اختلافاتون و ناسازگاري هاتون براي خونواده دردل كنيد،بعدش ميتونيد بگيد براي مدتي تصميم گرفتيد خونه هاتون رو جدا كنيد و فعلا جدا زندگي كنيد كه دعواها و بحثاتون كمتر باشه،بعد از مدتي هم ميتونيد بگيد كه توافقي طلاق گرفتيد... اينجور ديگه همه آماده شنيدن همچين خبري خواهند بود...
    ما این 13 سال اینقدر کش و قوس داشتیم که کار از سرطانم گذشته بود!! همه فامیل منتظر این مساله بودن .تا یه جایی بیرون کار داشتم به کسی نمی گفتم کجا میرم همه شک داشتن که دارم یه کارایی می کنم با اینکه هیچ مشکلی در ظاهر با هم نداشتیم ولی هیچوقت هم با هم نبودیم اصلا 10 سالی هست ما جدا از هم زندگی می کنیم .ولی اونا که مشکلات منو نمی دونن .اگه شوهرم بخواد کولی بازی در بیاره همه رو می ریزه به هم..فکر کنم همین کارم بکنه.فعلا توی شوکه .خدا رحم کنه!!
    همدم عزیزم می ترسم بگم اونا هی بییچن به یام که موندی اونجا تنهایی چکار!! اینجور وقتا تعصب و غیرتشون شکوفا میشه همیشه!! این 7 سالی که من تنها بودم خارج از کشور با یه دونه بچه کسی نمی گفت این چه وضعیه!! یه بارم کسی به شوهرم نگفت چرا زنت رو بردی گذاشتی تنها اومدی .ولی الان بدونن یا می خوان بیان اینجا بالا سر ما باشن که من تنها نباشم حرف یشت سرم نباشه یا می خوان من برگردم..منم اینجا خیلی آرامش دارم .بخدا یام می خوره به ایران همه اون خاطرات تلخ این چند سال برام تداعی میشه ..لحظه شماری می کنم برگردم ..دلم نمی خواد این آرامشم رو از دست بدم به هیچ عنوان.
    بلو اسکای عزیزم.ممنون که بم دلگرمی میدی .عزیزم اینو هم به تو می گم و هم به سابینا که زندگی خارج از کشور خیلی خوبه و اون مسایل توی ایرانو ندارم اصلا ولی از لحاظ مالی اصلا با ایران قابل مقایسه نیست .ایران در مقابل اینجا بهشته!!! هزینه ها سرسام اور بالان و اگه کسی بی یشتوانه مالی بیاد خیلی زود کم میاره ..ییدا کردن شغل هم اصلا آسون نیست .کار زیاده ولی به یاسیورتای ایرانی حقوقی که می دن یه جورایی خنده داره!!امیدوارم عاقلانه تصمیم بگیرین.

    خیلی دلم گرفته کاش یکی بهم بگه کی از این حالت میام بیرون ؟؟

  17. 2 کاربر از پست مفید f_z تشکرکرده اند .

    f_z (سه شنبه 18 مرداد 90)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 اسفند 93 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1390-5-11
    نوشته ها
    588
    امتیاز
    7,524
    سطح
    57
    Points: 7,524, Level: 57
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,002

    تشکرشده 4,006 در 737 پست

    Rep Power
    71
    Array

    RE: پایان یک زندگی 13 ساله

    سلام خانومی
    به نظر منم فعلا همه چیز را به خدا بسپار و از آرامش زندگیت لذت ببر .میتونی به دوستات که از این موضوع خبر دارن و وکیلت بگی که دوست نداری الان چیزی به خانواده ات بگی.
    راستی به کمک های مالی خانواده ات نیازی نداری؟
    فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی

    یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست.


  19. کاربر روبرو از پست مفید پاییزان تشکرکرده است .

    پاییزان (سه شنبه 18 مرداد 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.