[align=right]با سلام و تشکر از این سایت بسیار خوبتون
من الان مدت 4 ماه است که ازدواج کرده ام و قبل از ازدواجم یک سال و هشت ماه با همسرم دوست بودیم(آشناییمون با همسرم از طریق خواهر او صورت گرفت و من وخواهر همسرم با هم دوست صمیمی بودیم ،بعد همین خواهر او مخالف صد در صد ازدواج ما شد)،که هشت ماه رابطه ما پنهان بود و یکسال خانواده هایمان در جریان قرار گرفتند،وقتی که ما تصمیم به ازدواج گرفتیم خانواده ها به شدت مخالفت کردند خلاصه به هر ترتیبی بود و به هر سختی که بود من خانوادمو راضی کردم( البته نزدیک به یکسال شد تا اونا راضی شدند)، ولی همسرم نتونست خانوادشو راضی کنه.
خلاصه وقتی همسرم با مخالفت خانوادش رو به رو شد به اونا مهلت داد که تا یکماه فرصت دارند که منو براش خواستگاری کنند وگرنه او خودش اقدام می کنه.(مخالفت مادر شوهرم به خاطر عقاید مذهبی که داشت بود،مادر شوهر من خیلی مذهبی است و من یک دختر معمولی مثل اکثر دخترهاهستم و همسر من از نظر عقاید مذهبی مشابه من هستش)
و همینطور شد،من و همسرم پنهان از خانواده او عقد کردیم بعد از 3ماه از عقد ما اونا متوجه شدند و الان مدت یک ماه هست که اونا می دونند و هیچ عکس العملی نشون ندادند،
اما من بی صبرانه می خوام یک رابطه خوب با خانواده همسرم برقرار کنم و داشتن آرامش در زندگی خواسته هر زوجی هست
تا به حال هیچ اقدامی نه از طرف من و نه از طرف همسرم صورت نگرفته فقط همسرم بابت عقدمون به یکی از خواهراش گفته و نه اون و نه خانوادش هیچ واکنشی تا بحال نشون ندادند(همسر من 5 تا خواهر داره و برادر نداره)
لطفا راهنماییم کنید که چطور با مادرشوهرم روبرو بشم و چطور باب آشتی کردن رو باز کنم،فقط می خوام که اونا منو بپذیرن،لطفا کمکم کنید
ممنون که وقت گذاشتین و این متن طولانی منو که گوشه کوچکی از زندگی من بودو خوندین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)