به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 44
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    سلامی دوباره به دوستان
    حالا شاید حدس بزنید دلیل رفتنم از همدردی چی بود، دلم نمی خواست هر روز با یک تاپیک جدید انرژی منفی مو توی تالار اشاعه بدم!
    آره من سرتاپا منفی هستم الان، از شدت استرس منی که توی نوجوانی هم صورتم صاف بود الان صورتم شده تمام آکنه های گنده!
    تازگی ها با خودم خیلی درگیرم و به این نکته دارم فکر میکنم که اصولا ازدواج چیه و چرا ازدواج می کنیم؟ آیا ما ازدواج می کنیم که یه آدم نخراشیده و نتراشیده گیرمون بیاد و یک کوزه شکسته بگیریم دستمون و کارمون این باشه که هی اینورش را بند بزنیم و ببینیم آنورش داره آب می ده بیرون و دوباره روز از نو روزی از نو؟! یا زندگی مشترک یعنی همین که یکی اسمش در شناسنامه ت باشه و سایه ای بالای سرت و وقتی به مهمونی می ری همه ازت بپرسن مارک این پیراهنت چیه و از کجا خریدیش و تو همه ش بخندی و تظاهر کنی به شاد بودن و وقتی میای خونه شوهرت را ببینی که لب تاپ به دست یا روزنامه به دست به همه کائنات توجه داره الا تو؟
    اگر در زندگی عشق و آرامش نباشه آیا می شه بهش گفت زندگی؟ اگر توقع این که توی زندگیت توجه ببینی و احساس خوبی داشته باشی توقع بیجایی هست، پس چرا ازدواج؟
    آیا بزرگترین تنهایی اونی نیست که با ورود یه نفر دیگه شروع میشه؟
    دوست دارم چند تا مثال عینی بیارم و بسنجم و ببینم که آیا زندگی اینه؟ و یا آیا من پرتوقعم؟ اگر آره چطوری میشه از زندگی لذت ببرم؟؟؟ آیا رها کردن همسر به معنای اینه که واقعا هیچ توقعی ازش نداشته باشی؟؟ من توی هضم این موارد کلی اشکال دارم عزیزانم...
    4 روز پیش سالگرد ازدواج من بود که طبق برنامه مادرشوهر گرام تبدیل شد به یه شام در منزل ما، حالا بماند که از دید من سالگرد یک مقوله دونفره هست و نیازی نیست به اینهمه دفتر دستک، خلاصه ساعت 10 شب همگی اومدند و یه لقمه خوردیم و همسر بنده مثل یک بچه سر به زیر خوب رفت نشست پیش خانواده اش تا آخر شب ، می بخشید اینطوری فاش می گویم ولی خوب حتی یک بوسه و حتی یک ابراز احساسات ، و آخر شب هم به بهانه نیاوردن ماشین همراه خانواده راهی شد و رفت ، ای داد! بابا تو که همیشه خونه ما تلپی حالا امشب باید حتما می رفتی و دل من را می شکوندی؟!!!! منم که این روزها خیلی حساس شدم تا صبح نشستم پای لب تاپ و نتونستم بخوابم تا روشنی بر زد، و طبق معمول تا اومدم گلایه ای بکنم شدم آدم قدر نشناس و بد قضیه و کلا ضربدر صفر.... کاش می بریدم این زبانم را!
    امروز هم که روز تولد من بود...
    یادمه یه ماه پیش به آقای همسر گفتم که اون پولی را که به عنوان اولین دسترنج از فلان جا میگیری بده به من تا برای خودم دستبند بخرم و این بشه هدیه تولدم و ایشون اضافه کردند تولد و سالگرد، گفتم باشه ، و کلی تعریف و تمجید که من دوست دارم پز بدم که شوهرم واسم دستبند خریده و وای دستت درد نکنه و این اعتبار بخشی ها!
    زبانم لال می شد ای کاش که یک روز هم به مادرش گفتم فلانی فلان طلافروش همسابه شماست من قراره یه دستبند محمد برام بخره و بریم اونجا یه سری بزنیم... این را گفتن همان و تلقین به همسر همان که شما قراره فلان چیز برای خانه جدید بخرید و بهتره از خریدن دستبند صرف نظر کنید، خوب آقای همسر هم بلافاصله مراتب را از زبان خودش به من اعلام کرد و من درجا فهمیدم که قضیه از کجا آب می خوره، یعنی یه جوری هدیه نداده را پس گرفت!!!!
    البته نگویید که من بدبینم که قضیه خریدن فلان چیز برای خانه را با اسم و رسم و آدرس دقیق از زبان مادرش شنیدم یک روز و مطمئن شدم که بعله درمورد فلان چیز مشخص صحبت شده و تصمیم اتخاذ شده
    خلاصه اقای شوهر با دیدن اینکه من سرخورده شدم تصمیم گرفت که هدیه نداده را به من بازگرداند و گفت صرفنظر کردم از خرید فلان چیز ( که پول دستبند یک سوم و یا یک چهارم پول آن هم نمیشد ) و بنده قبول کردم
    البته الحمدلله تا امروز این پول به دستمان نرسیده
    امروز که روز تولد بنده بود همسر از من خواست فلان دوست تازه از فرنگ برگشته ام را هم دعوت کنم که برویم بیرون شام، من هم زبانم قاصر قبول کردم که اگر بگویم نه ایشون فکر میکند بنده تعصبی شدم و از این حرفها، دوستم را دعوت کردم و بهش هم نگفتم تولدمه که به زحمت نیافتد، خلاصه امروز که همسر آمد دریع از یک شاخه گل و یک کیک، رفتیم و شام خوردیم سه تایی و برگشتیم، و من در راه رفتن به شوخی بهش گفتم چی برام خریدی گفت از صبح کار داشتم و فرصت نشد، تازه قراره برات دستبند بگیریم!!!!
    بنده هم خیلی ناراحت شدم و گفتم دستبند اعاده شده هم ارزانی خودتان و من حداقل دوست داشتم انقدر ارزش داشتم که یک شاخه گل می خریدی ، ایشان فرمودند تو مریضی و توقع داری من می بخشید عین سگ که بچه اش را می لیسه همه توجهم به تو باشه، بنده عرض کردم که خیر بنده دوست داشتم محل سگ به من می گذاشتید، خلاصه با امدن دوستم تظاهر به زوج خوشبخت بودن شروع شد تا آخر شب که ایشون منو به خونه برگردوندند و این بود جریان تولد من! البته یک پرس هم گریه کردم در منزل!

  2. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    نیلا (جمعه 14 مرداد 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟


    سلام سابينا جان! خوب شد كه از همدردي نرفتي...حالا مي رفتي همينجا رو هم براي دردل از دست مي دادي.
    مي دوني؟ اين مادرهاي آقا پسرها نمي دونم كي مي خوان بفهمن بچه اشون بزرگ شده! نمي دونم كي مي خوان بفهمن از احساسات پسرشان با عز و جز نبايد براي جلب توجه پسرشون و خورد كردن عروس بيچاره استفاده كنن! جالب اينجاست كه همه اين مادرشوهرها از مادرشوهرهاي خودشون هم گله مندند باز همون كارو مي كنن.
    بنظرم واقعا بايد از 18 سالگي پسر رو به حال خودش گذاشت تا براي خودش مردي بشه نه بچه ننه!
    با يك كسي به قصد آشنايي ارتباط داشتم كه همينجوري بود. مثلا دوره ليسانسش ميخواست بره اردو زنگ مي زد از مامانش اجازه ميگرفت(جالب اينجاست اين خاطره رو با افتخار برام تعريف مي كرد حالا برعكس من! اول يه كاري رو انجام ميدم بعد خبرشو مي دم يا فوق فوقش همه كارامو كردم يه روز قبلش براي احترام يه ندايي به خونه مي دم! بابام هم هميشه بهم اعتماد داشته و داره)...جواب مادرش جالب بود: خب اردوي دانشگاست ديگه! اشكالي نداره برو!...(مثلا اردوي جاي ديگه بود رضايت نامه مادر لازم داشت؟)
    يا مثلا شام با من بيرون نمي خورد ميگفت بايد برم مامانم شام پخته! منم ميگفتم آره برو! آخه تو هر شب ساعت 9 بايد كارت بزني وگرنه خونه رات نمي دن!
    خلاصه اينه سابينا جان! يكي از اينا هم(كه البته قربونشون برن كم نيستن در اين جامعه) گير تو اومده!
    اما يه چيزي رو بهت بگم! با اين مدلي كه تو با شوهرت برخورد مي كني نتيجه نمي گيري. يعني بيشتر يه كاري مي كني بره سمت مادرش. كي از غر غر و گير دادن خوشش مياد؟ ميره پيش مادرش تازه كار اشتباه هم كرده مامانش ميگه قربون پسر چيزفهمم(!) برم!
    يكي از دوستام اوايل كه ازدواج كرده بود با مادرشوهرش همين مشكل رو داشت. يادمه با شوهرش قرار گذاشته بودن شام با هم بخورن اما از قرار مادره زنگ مي زنه محل كار پسرش و ميگه امشب شام دوتايي بيايين خونه ما. شوهره هم زنگ مي زنه و به دوست ما مي گه. دوستم هم كه دود از كله اش بلند ميشد زنگ زد به مادرش كه چيكار كنم؟ مادرش هم گفت اصلا خودتو نباز. يه غذاي خيلي خوشمزه هموني كه دوست داره درست كن و وقتي هم شوهر اومد انگار نه انگار مامانه چي گفته وقتي از در اومد بوسش كن بغلش كن و بگو عزيزم برات شام خوشمزه درست كردم! اينجوري شد كه شوهر در رودربايستي افتاد و شام رو باهم ميل كردن و به منزل مادرشوهر نرفتن
    خلاصه كنم:سياست داشتن خيلي مهمه!


  4. 4 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (جمعه 14 مرداد 90)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    142
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    سابینا جان
    می دونم تاپیک من رو (تاثیرپذیری مفرط همسرن از خانواده اش) رو خوندی. منم عینا همین مشکلات رو از دوران عقد و تا همین الان دارم.
    تازه خانمی بعد ازدواج اضافه هم میشه. لااقل تو دوران عقد میشه رفت مهمونی و خود رو خوشحال نشون داد و پز آقای شوهر رو داد. اما بعد عروسی که اون نمیاد، دیگه فیلم بازی کردن اینجوری سخت میشه!
    عزیزم داستان دستبند رو که تعریف کردی من کاملا درکت کردم، چون انگار داشتی داستان شوهر و مادرشوهر و خواهرشوهر من رو تعریف می کردی!

    ببین سابینا جان من الان از شما جلوترم. خیلی پست و بلندیها رو گذروندیم. شوهر من اولین مرد زندگیم بود و من خیلی زود وابسته ش شدم. اما کاراش متنفرم کرد. الان هم دوستش دارم و هم گاهی نه. اما از خودم دور شدم. دیگه هویت و شخصیتم رو از دست دادم. البته شاید شوهرم هم همین شده باشه!
    ما دوتا آدم مختلف با دوتا فرهنگ مختلف کنار هم هستیم و هرکی امید داره دیگری تغییر کنه! بنظرت امیدی هست کسی تغییر کنه؟

    سابینای عزیز بشین با خودت فکر کن. شوهرت همینه و با همین خصوصیات اخلاقی. همه مردها اینجوری نیستن ولی معلوم هم نیست که مرد بعدی که جلوی پات قرار بگیره، همونی باشه که دوست داری و ممکن هست باشه!!!
    بشین با خودت لیست کن که اگه ازش جدا بشی باید چه چیزهایی رو تحمل کنی و برات سخته و چه آرامشهایی تو زندگیت به دست میاری. عینا این موارد رو در مورد ادامه زندگی باهاش یادداشت کن.
    نهایت ببین کدوم تحمل سختیها و لذت آرامشها را انتخاب می کنی. و یکبار برای همیشه تصمیم بگیر.

    من هم اینکار رو کردم و دیدم طاقت طلاق رو ندارم. حالا هروقت بهم فشار میاد، اون لیستم رو تو ذهنم مرور می کنم و بادم میارم که ظاهرا این شرایط حال رو بیشتر می تونم تحمل کنم. پس سعی می کنم مثبتهای زندگی رو ببینم.

    شما هم اینکار رو بکن و تصمیم بگیر. اگه دیدی جدایی برات بهتره، تعلل نکن و اگه زندگی کردن باهاش رو انتخاب کردی، همینجوری قبولش کن و دیگه حرص نخور.

  6. 7 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (جمعه 14 مرداد 90)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 تیر 93 [ 15:40]
    تاریخ عضویت
    1389-12-03
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    4,461
    سطح
    42
    Points: 4,461, Level: 42
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,177

    تشکرشده 2,204 در 465 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    سلام خانومی.
    ببین عزیزم! توقع در حد معقول حق هر فردیه! اما هنگامی که این توقع اجابت نمیشه، باید به جای گله و شکایت، هنرمندانه شرایطش رو ایجاد کرد.
    اما در این مورد باید چیکار کرد؟
    میدونید چرا مامانا از بچه دو ساله انتظاری ندارن، اما وقتی شد ده سالش، ازش انتظار دارن؟ چون وقتی دو سالشه، میدونه که فرزندش شرایطشو نداره، ولی وقتی ده سالش شد، با توجه به شرایطی که در فرزندش به وجود آورده، از او انتظار داره.
    پس کار شما هم باید همینگونه باشه. شما میدونی همسرت شرایط اجابت توقعات شمارو نداره. (عمدا که نمیخواد شما رو برنجونه) پس در حال حاضر لازمه شما انتظاراتتو از ایشون صفر (0) قرار بدی. سپس مدتی وقت بذارید برای اینکه شرایط رو در همسرتون ایجاد کنید. (با روش هایی مثل الگو برداری، اظهار نظر در موارد دیگر، ابراز احساسات و ...) بعد از اون متناسب با شرایط ایجاد شده ازشون انتظار داشته باشین.
    مثال:

    1. فعلا واسه تولدتون از همسرتون انتظاری نداشته باشین و به روی خودتون هم نیارید. بعد تولد خودشو با شکوه جشن بگیرید. (الگو برداری)

    2. یه جشن بگیرید و میزو تزئین کنید و بگید، این جای جشن سالگرد ازدواجمونه، آخه دوست داشتم تنهایی جشن بگیریم.

    3. مثال بزنید. مثلا: خوش به حال فلانی، با همسرش دوتایی رفتن مسافرت. انقدر دوست دارم دوتایی بریم.
    یا :
    فلانی ایل و تبارشو جمع کرده رفته مسافرت. ولی من دوست دارم با همسرم تنهایی بریم.

    4. نظر بدین: تو این فیلم مرد به زنش تولدشو تبریک نگفت و رابطه شون سرد شد. اگه بدونی واسه یه زن این چیزا چقدر مهمه.

    5. با شوخی تو منگنه بذارید: با لحن طنز بگین: اگه فردا بدون گل اومدی خونه ، راهت نمیدم بیای تو!
    و....
    به هر حال این زمینه سازی با سیاست و هنرمندی خودتون رقم میخوره. فقط باید مدتی تحمل کنید و این چیزارو بهشون یاد بدین.

  8. 4 کاربر از پست مفید shabe barooni تشکرکرده اند .

    shabe barooni (یکشنبه 16 مرداد 90)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    دوستان گلم
    سرافراز و بلو اسکای عزیزم
    سرافراز جان خدایت را شکر کن که به حدی به تو فراست و هوش داده بود که قبل از اینکه مثل من به تله بیافتی ابعاد قضیه را ببینی و تشخیص بدهی، البته من هیچ مخالفتی با اینکه پسر به خانواده اش محبت کنه ندارم، به هر حال مادر است و پدر، مسئله اینجاست که پسر نباید یه آدم آهنی باشد که کنترل از راه دو پسرش به دست مادرش باشد، هر سال تولد من مادرش یک کیک و یک کادو از طرف پسرش و کیکی از طرف خودش می خرید و محمد تنها زحمت حمل و نقلش را می کشید، اصلا بیشتر وقتها نمیدانست در پاکت چیه که میاره،امسال که به هر دلیلی ایشون از خریدن هدیه منصرف شدند آقا پسر گل 36 ساله نتونست یه کادو برای همسرش بخره!
    بلو اسکای مادرشوهر من شباهت هایی به خانواده همسری شما داره،ولی به مراتب آب زیر خاک تر هست و همیشه در جمع و پیش محمد منو می بوسه و چایی میاره و کادو می خره و ... ، ولی به قول سرافراز از بچگی کنترل از راه دور پسرش را در دست گرفته
    حالا ول کنیم این حرفها رو...
    خیلی وقت بد بود احساس می کردم تغییراتی در من در حال وقوع است ... ولی نمیدانستم این تغییرات چیست
    دیشب در اوج ناامیدی اتفاقی بر من حادث شد، در طول مسیر راه با دوست از فرنگ برگشته ام که بعد این ازدواج شوم من را ندیده بود صحبت می کردم، تصور این دوست از من سابینای با اعتماد به نفس قدرتمند سه سال پیش بود و با همان لحن با من حرف می زد، در طول صحبت من یواش یواش یادم می افتاد که من کی بودم و چی شدم و چقدر له شدم و چقدر شکستم، دلم مدتها بود برای خودم تنگ شده بود... دیشب احساس کردم خود واقعیم را بعداز دوسال در آغوش کشیدم، گفتنش سخت است ...احساس کردم دوباره به خویشتن خویش باز گشتم و دوباره آن روح مرده در من زنده شد... احساس کردم کارهای این بشر برایم اپسیلون اهمیتی ندارد و هرچه کند به خود کند گر همه نیک و بد کند ...
    بچه ها، بر من ببخشایید ولی من اینطوریم، من نمیتوانم بیش از این خودم را له کنم، من نمیتوانم فکر و ذکرم را به این متمرکز کنم که این اقای مریض ( به قول خودش ) با پرونده قطور و به قول روانشناسم دارای عقده حقارت شدید و به قول دوستش و خودم مامانی را چطور مهار کنم و چطور به خودم جذب کنم و چه و چه ... من او را رها کردم... رها کردن در حد تیم ملی! دیگر به من مربوط نیست هر کاری عشقش می کشد بکند... اصلا می خواهد برود صد سال سیاه سرو کله اش پیدا نشود... من بیش از این ظرفیت تحقیر و سرکوب را ندارم، شاید بگویید نازنازی و کم ظرفیتم ولی به هر حال من اینم و اگر جز این باشم دیگر چیزی از خودم باقی نمی ماند... بعد این من اوشان را رها کردم ... برود حالش را بکند... بنده هم زندگی خودم را می کنم تا ببینیم آینده چه چیزی برای ما رقم خواهد زد... هر چه باشد من به این نتیجه رسیدم که به قول این شعارهای بالای سایت توهین را که مثل یک سکه تقلبی هست نمی پذیرم و ارزانی خود طرف می دارم ، حالا ایشان فکر کند با سرکوب من و شکستن غرور من شق القمر کرده، برود حالش را ببرد!!!! دیروز به شوخی به دوستی میگفتم بازگشت گودزیلا... امروز هم در اولین روز 29 سالگی من به خویشتن استحاله شده خویش در وجود نحس همسرجان نهیبی زدم که باز گردد...

  10. #6
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    سلام سابینا،
    نکته اول: چند خط اول پست اولت رو بخون... نکته خوبی رو مطرح کردی... واقعا در یک زندگی مشترک ( که اصلا تمایلی ندارم از واژه مشترک استفاده کنم) چند درصد از زن و شوهر متعلق به هم هستند؟ شما واقعا چند در صد از شوهرتون رو دارید و یا بدست خواهید اورد؟ و چند درصد از خودتون رو باید در اختیار ایشون قرار بدید؟ آیا واقعا جواب این سوال 100 در صده؟ به نظر من جواب این سوال به سختی به بیست در صد می رسه... و حقیقت اینه که باید این جواب رو پذیرفت... هر کسی محدوده اختصاصی خودش رو داره و باید برای خودش زندگی مستقلی داشته باشه... و دیگری باید به این خلوت، نظرات و عقیده ها و حتی تصمیم ها احترام بذاره... پس ما زندگی مشترک رو برای کسب توجه بیشتر، برای اصلاح فرد دیگر و ... شروع نمی کنیم و این نکته مهمیه! زندگی با یک نفر دیگه عملا شراکت زندگی شما با ایشون بشمار نمی ره بلکه شما با این فرد، تلاش می کنید که هویت جدیدی در زندگی جدید بسازید. در این هویت جدید هر دو شما کاملا مستقل هستید! برای ساختن این هویت جدید مهارتهایی لازمه که باید کسب کرد... و در وهله اول باید نگاه به زندگی تغییر کنه!
    ببینید مثالی میزنم: فرض کنید ما مبلغ زیادی رو خرج کردیم و ماشینی با امکانات کامل و مدل روز خریدیم.. مثلا یه بنز آخرین مدل../ خب حالا بگیم که من این همه پول خرج نکردم که برم دونه دونه علائم رانندگی رو بخونم و یا اصلا رانندگی یاد بگیرم... اگر قرار باشه بازم از نظر فنی موتور رو بشناسم و بدونم روغن موتور چیه و بنزین بزنم راه بره... چه مرضی بود ماشین بخرم! پیاده می رفتم و می اومدم... و چه دردسری بود ماشین اینجوری بخرم که اینقدر هم پیچیده است و کامپیوتری!!!
    پس بی شک برای اینکه زندگی راحت تری داشته باشیم و بتونیم زندگی واقعی کنیم راهش اینه که مهارتهای اون رو بدست بیاریم و این کسب مهارتها به معنی این نیست که مشکلی وجود داره و ما داریم حلش می کنیم... به این معنی که با نداشتن مهارتها مشکل رو بوجود آوردیم! با ندونستن قواعد این بازی، اشتباه بازی کردیم و اصلا خوش نگذشته... و گفتیم چه بازی بی معنایی!!!


    نکته دوم: ببینید یک مشکلی در خانواده های جدید التاسیس ایجاد می شه که من بهش می گم سندرم نو عروس... این اختلال می تونه از نامزدی شروع بشه و گاهی تا 10 سال همراه خانواده جدید بمونه... و البته بعضی مواقع به جدایی زوج منجر بشه.. نوعروس وارد یک خانواده جدید می شه و با حداقل یک زن مواجه می شه، به نام مادر شوهر! و البته اون زن هم با دختری به نام عروس! همه به عروس می گن که ایشون رو باید مثل مادر خودت بدونی... و شاید به مادر هم می گن مثل دخترته... و اون هم شاید بگه که تو مثل دخترمی!!! اما هیچ کدوم اینها واقعیت نداره و نه ایشون مادره و نه شما دخترشی!!! و حتی نمی تونه لحظه ای هم مادر شما باشه! اختلال زمانی بوجود می آد که عروس که قبلا فرد مستقلی بوده برای اینکه بتونه در مقابل شوهرش همسر خوبی باشه و در مقابل خانواده شوهرش، عروس خوبی باشه، یا ابتدا سعی می کنه نظرات خودش رو اعمال کنه و بعدش روند نزولی روبه دو قطبی بودن یعنی منفعل پرخاشگر رو خواهد داشت و یا از همون ابتدا منفعل عمل می کنه... پس به جهت ترس از تنش و اضطراب و البته سازگاری هر چه بیشتر و بی مهارتی مردی به نام شوهر و امید به اینکه آینده بهتری در انتظارش است کاملا منفعل می شه و زمانی به خودش می آد که می بینه وای چقدر داغون شده و همه از کوچک و بزرگ دارن سعی می کنن اذیتش کنند و شوهرش هم طرف خانواده اش رو می گیره و لذا پرخاشگر می شه و یا افسرده می شه...

    نکته سوم: این نکته در مورد شماست... شوهر شما، مرد منفعلی است. یعنی رفتار جرات مندانه نداره.. در اینجا اتفاق قابل توجهی می افته.. یعنی وقتی مردی که رفتار جرات مندانه نداره بین دو زن قرار می گیره و نمی خواد هر دو اونها رو برنجونه.. معمولا سریعا سبک سنگین می کنه و بدون اینکه نیتی در رنجوندن شما و یا مادرش داشته باشه سعی میکنه از کسی مراقبت کنه که از طرفش احساس خطر می کنه و فکر می کنه اگر این فرد ناراحت بشه مشکلاتش زیاد خواهد شد و زندگیش به خطر می افته... حالا با توجه به سندرم نو عروس، از اونجائیکه عروس منفعل عمل می کنه و انعطاف پذیری در حد کش لاستیکی داره.. اون سعی میکنه با رسیدگی بیشتر به مادرش، عملا زندگیش رو نجات بده و برای همین مادرش رو راضی نگه داره تا با سو رفتار مادرش و حسادتهای مادرش، زنش آزرده نشه!... این رفتار بی شک برای حفظ زندگی نوعروس و خودشه! اما نوعروس تعبیر دیگه ای داره و فکر می کنه که شوهر، به اون بی توجهه...!!! که در واقع اینطور نیست!

    حالا باید چه کنید:
    اولین موضوعی که باید خاطرنشان کنم این است که توصیه ها باید به هردو شما داده شود ولی ازاونجائیکه که طرف مقابل شما، یعنی شوهرتان، در دسترس ما نیست... عملا کار کمی سخت می شود اما نشدنی نیست! چرا سخت، از اونجائیکه باید توصیه طوری برنامه ریزی شوند که با توجه به تغییر رفتار شما و آموزشهای لازم از سوی شما ایشون هم تغییر کنند... برای همین مشاهده تغییرات به زمان بیشتری نیاز داره و مشاوره حضوری زوج می تونه این مشکل رو به حداقل برسونه..

    اما:
    - در تاپیک قبلی شما توصیه هایی به شما کردم که همگی این هدف رو دنبال می کردند که شما آرامش داشته باشید چه در منظر خودتون و چه در محیط، تا بتوانیم در اسرع وقت مهارتهای لازم رو توصیه کنیم.. پس راه شروع کسب مهارتها آرامشه... اون توصیه ها رو جدی بگیرید!

    - باید رفتار جرات مندانه را در خودتون تقویت کنید...باید مهارتهای اون رو کسب کنید تا ببینید واقعا چی میگم! تا سندرم نوعروس، در شما تقویت نشه! هر چه رفتار جرات مندانه قویتر و حرفه ای تری داشته باشید بیشتر مورد توجه دیگران قرار می گیرید.. انها شما رو دوست خواهند داشت و روند صمیمیت به طور تساعدی افزایش می یابد.

    - ببینید مادر شوهر شما، در وهله اول یک زنه! شاید هم با کمپلکسهای غیر قابل حل... چیزهایی که ناشی از وجود مرد دیگری برای اون باشه به نام شوهرش... کسی که شاید در طول این سالها کمترین توجهی به او داشته و الان می بینه که پسری داره که به زنی دیگه توجه می کنه و اون هم دوست داره از این پسر توجه بگیره... چون همواره از این توجه حتی کلامی محروم بوده...زنی که شاید مهارتهای زندگی رو حتی بلد هم نیست و فی البداهه رفتارهای ماهرانه ای داره، اما متاسفانه به دلیل تکرار مهارتهای غلط این رفتارها در ایشون نهادینه شده و امکان تغییر ایشون بسیار کمه! پس کاری از دست شما ساخته نیست... ایشون رو با رفتاراش رها کنید.. توجه داشته باشید که ایشون هرگز مادر شما نیست! ایشون یک زنه! مثل شما و همون خلق و خوی ذاتی زنان رو داره... پس درکش کنید! اگر حرف زد باهاش همدلی کنید(مطابق آئین همدلی/ شما با یک قاتل هم می تونید همدلی کنید/ همدلی به معنای تایید کار کسی نیست) ... بهش توجه متعادلی داشته باشید.. حتما در زمانهای مشخصی (الزاما زمانهای مشخصی) با ایشون تماس تلفنی بگیرید و بدونید رفتار دقیق شما، طی سه هفته 21 روز، نهادینه خواهد شد و او عادت خواهد کرد!

    - شوهر شما، سرپرست مادرش نیست! شوهر ایشون هم نیست... اما احساس می کنه اگر به ایشون بی توجهی بشه و مادر شوهر توجه کافی از ایشون نگیره... اوضاع پیچیده تر می شه! و شاید واقعا هم این اتفاق بیفته... ببینید اگر مادری ده تا دختر داشته و یک پسر... اون پسر براش مهمه! چون می تونه محبتهای نداشته اون رو به عنوان یک مرد، جبران کنه! بالاخره این زن هم باید برای یکی مهم باشه!!! شوهرش که هیچی... پسرش رو می چسبه!!! درکش کنید همین! بدونید شوهر شما در مقابل ایشون چه وضعیت بلاتکلیفی داره و واقعا درکش کنید و بهش کمک کنید...درک این موضوع بسیار مهمه!

    - به شوهرتون کمک کنید تا رفتار جرات مندانه داشته باشد... این موضوع برای ایشون شدیدا لازمه!!! توصیه های ابتدایی قبلا به شما گفته شده...

    - رفتار جرات مندانه رو به شما خواهم گفت، زمانیکه آرامش داشته باشید

    - ورزش نمی کنید... پیاده روی نمی کنید! به شما گفته بودم سریعا پیاده روی کنید روزانه 20 دقیقه... این مهمترین کار شماست! عملا پیاده روی سریع و یا رقص پر تحرک موجب افزایش سرتونین در خون شما می شه.. من به دنبال اون هستم

    - آکنه های صورت شما شاید ناشی از استرس باشه... اما در هفته چهارم پریود یک خانوم منتظر حضورشون هستیم اما باید در هفته اول با شروع دوره کمرنگ بشوند و در هفته دوم نباشند... اگر طولانیتر از این هستند حتما بگویید!

    در نهایت به داستان بسوز و بساز معتقد نیستم و اگر روابط طوری اسیب دیده اند که عشق واقعی کمرنگ شده و طرفین همدیگر رو دوست ندارند به هیچ وجه... نه هیجان مدارانه بلکه منطقی! طلاق و جدایی می تونه راه حل خوبی به عنوان آخرین راه حل باشه... اما خوشبختی، مثل داستانهای قدیمی، کمی مبارزه لازم داره تا بدست بیاد! تو هم ارزشش رو داری.. به جای اینکه نشستی کنج خونه و کز کردی و فکر می کنی دنیا به آخرش نزدیکه... پاشو عزیزم! پاشو... هنوز خیلی مونده! اینجا تازه اول دنیاست! بلند شو رهرو نازک دل! با اعتماد به نفسی که از شما سراغ دارم و تو تک تک جملاتت موج می زنه... بشو همون سابینایی که دوست داری! همین درسته و بس!!!
    سوالی داشتی بپرس


    __________________________________________________ _______
    می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب، حاصلی پیوسته یکسان داشت...

  11. 7 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (جمعه 14 مرداد 90)

  12. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    ساینتیست خوبی؟
    من می خوام امروز یه خورده باهات کل کل کنم
    میدونم که خوبی منو می خوای و می دونم راهکارهات حرف نداره ولی حرف من جای دیگه س، می خوام با دوستان بحث کنم تا شاید بتونم به سوالات بی جوابم جواب پیدا کنم
    من میگم باز هم که من در موضعی قرار گرفتم که باید همه را درک کنم : مادرشوهرم را با توجه به سوابق زندگیش، همسرم را با توجه به اینکه جرات مند نیست، ضمنا تشابه زندگی مشترک با ماشین را اصلا قبول ندارم، چون رابطه راننده با ماشین رابطه یک سویه هست، ولی زندگی مشترک رابطه دو سویه هست، آیا من به دلیل اینکه زن هستم و یا بیشتر حالیم هست و یا اصلا این که شوهرم کلا با این نوع زندگی مشکلی ندارد و این من هستم که اذیت می شم باید تمام مراحل شناخت این ماشین را به تنهایی طی کنم؟ نه برادر جان، نمی ارزد، آخه زندگی من که فقط این ماشین نیست!
    خوب این وسط من کجای کار قرار گرفته ام؟ شما کلا شخصیت مادرشوهر من را خوب توصیف کردید و دقیقا اینطوری بوده، و من هم با ایشون مشکلی ندارم، ایشون شاید به شوهر من بگه خودت را بنداز توی چاه، باید بندازه؟ ضمنا من هر چی صغری کبری می کنم نمیتوتمن نتیجه بگیرم که کنترل از راه دور شوهرم برای این در دست مادرشوهرم است که زندگی ما آسیب نبیند! منطقم این را نمی پذیرد برادر ، و متاسفانه نمیخواهم از آن منطق زناشویی تجاهل استفاده کنم، باور کنید دچار از خود بیگانگی شدم از بس درک کردم و درک نشدم، من فقط دلم برای خودم تنگ شده، دلم برای گذشته خوبی که داشتم، طبع پرشورم و سرپرسودایم تنگ شده...
    ضمنا آکنه ها دقیقا دو ماه است مهمان صورت من است و چون نه هورمون و نه رژیم غذاییم عوض شده حدس می زنم از استرس باشد...
    برادرم به من بگو من سابینا را، خودم را از دست دادم، شاید برای خیلی ها که این صفحه را می خوانند این جمله ام محسوس نباشد، چون از بچگی به زن های ایرانی یاد می دهند که هدف از زندگی شوهر است و بچه است و بس و اگر می خواهی زن خوبی باشی باید به هر سازی زدن شما برقصی، خوب متاسفانه من شخصیت خودم را دارم و دوست ندارم هی شکل عوض کنم تا شاید آقای شوهر سرش به سنگ بخورد، صد رحمت به تنهایی زمان مجردی بابا...
    می بخشید من اینطوری حرف می زنم، برای همین می خواستم از همدردی در برم، می ترسیدم با بیان این حرفها ذهن دوستان را مغشوش کنم و خاطری را مکدر...

  13. 3 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (جمعه 14 مرداد 90)

  14. #8
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    خواهرم،
    فکر می کنم منظورت از درک کردن این است که شما باید کوتاه بیایی و از نظرات و خواسته های خودت به نفع دیگران عقب نشینی کنی... در صورتیکه تعریف من از درک کردن این نیست! بر عکس گفتم باید رفتار جرات مندانه داشته باشی و بشی همون سابینایی که بودی... حتی جرات مند تر و قوی تر!!! درک یعنی تشخیص عواطف دیگران.. یعنی اینکه شما بتونی عواطف دیگران رو شناسایی کنی، بدونی اونها ناشی از چه طرز تفکری هستند و اون طرز تفکر، تفسیر چه موقعیتی است!! موقعیت رو کنترل کنی و یا حتی پیش بینی احساسی کنی..تا ضمن احترام به نظرات و احساسات اونها، نظرات خودت رو داشته باشی... چرا که زندگی در تعامل و تقابل شکل می گیره... درک هرگز به معنی ان نیست که شما کوتاه بیای! حرفهات رو نزنی!
    در مورد شوهرت هم عرض کردم... مهارت رفتار جرات مندانه رو نداره... و منفعله! نمی تونه نه بگه! و متاسفانه تا زمانیکه اینطوریه... هر کسی بهش بگو بنداز خودت رو تو چاه! میندازه و اگر اعتراضی کنی... چون واقعا دلیلی نداره... پرخاشگری می کنه! چرا؟ چون دو قطبی هست... یا پرخاشگره! یا منفعله... شما باید کمکش کنی که بتونه رفتار جرات مندانه داشته باشه! یا می خوای کمکش نکن... به یه مشاور بگو که کمکش کنه!
    صمیمیت بین دو نفر که هر دو منفعل یا هر دو پرخاشگر هستند به سرعت از بین می ره... برای همین در چنین شرایطی هر چقدر تلاش کنید به نتیجه نخواهید رسید! مگر اینکه رفتار جرات مندانه داشته باشید... یا به عبارتی بشید همون سابینایی که دوست داشتید... و حتی بهتر!!!! پس اگر قراره شکلتون رو عوض کنید به این شکل باید تغییر دهید...
    مثالی که زدم هرگز منظورم به معنی این نبود که مقایسه ای بین زندگی و رانندگی داشته باشم... صرفا مثالی زدم برای گویایی منظورم!
    بدون شک باید شوهرتون تلاش کنه... برای همین گفتم که کار سخته! چون اگر شوهرت دم دستم بود که می دونستم بهش چی بگم...مشاوره دادن به شما هم آسون می شد...
    در مورد آکنه ها، نمی دونم واقعا منظورت از آکنه، آکنه رزاسه است یا منظورت همون جوشهای سر سفید و سر قرمزه؟ کجا هستند، روی گونه ها؟ روی پیشانی؟ نوع پوستت رو می دونی؟ بدون شک استرس می تونه تغییرات هورمونال شما رو موجب بشه و جوشها یکی از این تابلوهای تغییرات هستند.. در موردشون توضیح بیشتری بده کمکت کنم از شرشون خلاص شی..
    سابینا!
    هر چی دوست داشتی بگو... از جانب خودم می گم نه مکدر می شم و نه ذهنم مشوش می شه...

    منتظرم

  15. 5 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (جمعه 14 مرداد 90)

  16. #9
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    ساینتیست من نمیخوام کمکش کنم، من دیگه کاری به کار این زندگی ندارم
    میخواد درست بشه می خواد نشه ...
    اگر جرات نداره باید چوب رفتارش رو بخوره همین طور که داره می خوره ، من از اعصابم از روانم از انرژیم واسه این زندگی مایه گذاشتم و آخرش شدم یه مریض به قول ایشون، من از این به بعد فقط دنبال شادی خودم هستم ،

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مرداد 90 [ 20:38]
    تاریخ عضویت
    1389-1-27
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    2,083
    سطح
    27
    Points: 2,083, Level: 27
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4
    تشکرشده 4 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟

    سابینای عزیز سلام! هم مشکل شما رو خوندم و هم جواب دوستان رو. بنظرم خانمی هستی با اعتماد بنفس بالا که اراده کند کوهی را از جلوی پایش برمیدارد.لیکن یه نقطه ضعف هم داری. و ان تفکر منطقی است که باید در خودت تقویت کنی. کیست که در زندگی مشترکش مشکل نداشته باشد؟ خیلی از زوجین با مشکلات وحشتناکتر سعی و کوشش در حفظ زندگیشان دارند. خوب فکر کن برای رسیدن به اینجا چه موانعی را پشت سر گذاشتی؟ چقدر تلاش کردی. راه حلی که شما در پیش گرفتی نتیجه اش جز ویرانی و پشیمانی نخواهد بود. دوستان پیشنهادات خوبی دادند که حتما خوب آنها را مطالعه کردی. راهی که در پیش گرفتی برعکس آنچه است که باید انجام دهی. پس تصمیم بگیر که با محبت و احترام و عشق و آرامش به همسرت نزدیک تر شو. بر خودت مسلط باش.اوضاع و شرایط را مدیریت کن و زندگی را آنگونه که دوست داری بساز. زندگی را گلزاری در نظر بگیر که هر از گاهی علف هرز هم در آن میروید. آیا شما گل و علف هرز رو با هم از بین میبرید. کاری که در پیش گرفتی حکم همین را دارد.یادت باشد هیچ لذتی بالاتر از پیروزی و فائق آمدن بر مشکلات نیست و فرار از مشکلات بدترین تدبیر است. از اعتماد به نفس عالیت در راه حل مشکل استفاده کن. مطمئنم خیلی خیلی قوی و صبور و دانا هستی. امیدوارم شاهد موفقیتت باشیم.

  18. 4 کاربر از پست مفید parvaz_2000 تشکرکرده اند .

    parvaz_2000 (جمعه 14 مرداد 90)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کسی می تونه یک آینده ی خوب برام ترسیم کنه ؟
    توسط ahmadi`00 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 تیر 92, 23:03
  2. ذهنم درگیر کسی دیگر است برای همین نمی تونم انتخاب کنم...
    توسط mayan در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: دوشنبه 27 دی 89, 16:16
  3. کسی می تونه به من کمک کنه
    توسط parya_557 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 شهریور 89, 07:12
  4. کسی می تونه حس منو درک کنه؟
    توسط hopegirl در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 02 فروردین 88, 14:33

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.