من م هستم از اصفهان.26 سال دارم.فوق لیسانس زبان انگلیسی.فرزند اول و تک دختر یک خانواده تحصیل کرده و پدرم روانشناس و مشاور خانواده.پارسال همین موقع ها بود که با شوهرم توی ماه رمضان آشنا شدم.تو خیابون ماشینمو تعقیب کرد ...دوست شدیم و بعد از 1 ماه بهم پیشنهاد ازدواج داد.یک روز با ناراحتی گفت که من 20سالم که بوده یک بار عقد کردم با ی دختر تهرانی و 1 ساله جدا شدیم (بماند که بعدا فهمیدم عقد نبودن و واسه اونم عروسی نگرفته بودن مثه من و یک سال و نیم با هم زندگی می گردن !)و گفت علت دخالت های مادر اون خانوم بوده که نذاشته اون خانوم زندگی کنه و مهریه رو بخشیده و رفته.با کلی اصرار و محبت های بیش از حدش و اینکه گفت قول می دم خوشبختت کنم و ایندفه راه اشتباه ندارم بدون تحقیق از زن اولش (چون گفت آدرسی ازشون ندارن و چون دختر خودشونو طلاق دادم خوب نمی گن ازم )قبول کردم پیشنهادشو.شوهرم هم مثل من فرزند اول و تک پسر.اما فوق دیپلم و بازاری پولدار.فکر کردم چون زیبایی دارم و شناسنامه ی سفید و تحصیلات ایندفه سفت منو می چسبه...تو تحقیقات همه خوب از خانوادشون گفتند...مومن متواضع با آبرو...بهش گفتم من ی دختر مدرنم حجابم همینه من با مادر چادریت یا خواهرت فرق دارم گفت من مثل تو دوست دارم اگه اونجوری می خواستم بود واسم.عقد کردیم و به اصرار اون 1 ماهه رفتیم خونمون...خونه شیک...ماشین مدل بالا جهیزیه شیک..ویلای خزر شهر...چادگان...همه چی داشتیم...اما...به محض هم خونه شدن گفت دیگه بدون من بیرون نرو...ساده باش موهاتو بکن تو..رو گوشیم شنود گداشته بود کامپیوترمو با team viewerچک می کرد آیدی هامو گرفت و رمزاشو عوض کرد ... گقت تو اسلام گفته زن بی اذن شوهر جایی نمی ره...فقط می گه چشم...نه نداریم...من به اجازه تو نیاز ندارم اما تو واسه همه چی باید اجازه بگیری...اما من زیر بار نمی رفتم و دائم بحث داشتیم.پدرش دائم مسافرت خارج بود واسه کار! و مادرش کنج خونه دعا می خوند...دامادشونم دائم مسافرت کاری! و خواهرش خونه بابا.رناشون ساده و بی خرج اما مردا ماشین مدل بالا.از اول ازدواج ی مسافرت 2 نفره هم نرفتیم همیشه و همه جا خانوادشم بودن...کارش با باباش...محل زندگیمون تو ی آپارتمان...نه مایل بود منو ببره بیرون نه می زاشت با دوستام باشم...می گفت به خاطر حجابته...آدم باید مواظب زن جوونش باشه که گول نخوره!1 می گفت تو این دنیا هرکی خیانت کنه خیانت می بینه...هر کدوم از ما خیانت کنه راه برگشتی نیست و اونایی که اینکارن آخر دستشون رو می شه ماه پیش قهر اومدم خونه بابا اون گذاشت رفت دبی...هر روز از اونجا زنگ می زد چک کنه که من نرم بیرون...گفت شرط دارم که برگردی...حجابتو درست می کنی الانم وقت بچته باید بشینی خونه بچه بزرک کنی...دبی هم رفتم که رفتم هرجا لازم شد می بریمت هرجا نشد نمی بریم...پول هم دارم اما تا |آخر عمر ماشین نمی خرم برات چون می افتن دنبالت...نیازی نداری اصلا همه جا با آزانس برو...اشتی کردیم چون ترس طلاق برم داشت یک دفعه...این بار 20 روز پیش بحثمون شد سر اینگه گفت من تا آخر عمر جایی که بابات باشه نمی یام چون اون حرف یادت می ده و دخالت می کنه و بم نوهین کرده ...جیغ و گریه و خواستم آلبومامونو پاره کنم که گفت ساکتو جمع کن می زارمت خونه بابات تا تکلیفت روشن شه من دیگه این زنو نمی خوام! از اون روز نه یهم زنگ زدیم نه پیامی...و برادرم 2 بار تو خیابون دیدتش که ماشینشو عوض کرده و با شاسی بلند در حال دور دور و شیطنت و دختر بازی با دوستاشه و عمدا به داداش من نیش خند هم می زنه! خونوادش می گفتن این دوست داره مه اینجوری رو حجابت جساسه و زن باید اونجوری یاشه که شوهرش می خواد...اما من همیشه حس می کردم می خواد منو تو مشتش بگیره و حیالش که از من راحت شد بره دنبال دختر بازیهاش...الانم خیالش نیست که واسه بار 2 طلاق بگیره...پس الان تو این 20 روز غیرتش کجاست؟نمی گه زنم گجاست...تازه جالب اینه خودشو خونوادش یه من می گفتن تو به خاطر پول ما اومدی و بهونه می گیری چون مهریت سنگینه اومدی پول به جیب بزنی بری...چون شما پولدار نیستین ! می گه اگه من بدم پولمم بده ببخش مهریتو تا طلاقت بدم همین الان ! و گرنه طلاق نمی دم.من تصمیم گرفتم جدا بشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)