من خسته ام . یعنی واقعا باید مشکل من حاد بشه تا چند راه حل درست حسابی پیش روم بذارین. دو تا پست قبلا زدم که هنوز به جواب قابل قبولی نرسیده ام......
وقتی با هم خوبیم خیلی خوبیمو عاشق و معشوق
اما وقتی دعوامون میشه........
چند تا از قسط هامون بد جور عقب افتاده...پولشم تو حسابش داره اما نمیده...دیروز از بانک به مامانم زنگ زده بودن. منم به همسرم گفتم. دیشب که اومد خونه افطار کرد و خوابید. وقتی بیدار شد شروع به صحبت کردم که این وضعیت خوب نیست. از فامیلت پول گرفتی هنوز ندادی،قسط ها عقب می افته نمیدی، قبض ها هم همین طور،تو که درآمد داری خوبه بشینی یه حساب کتاب کتی اینا رو بدی.....
من میگفتم هی با نارحتی میگفت باشه....که یعنی تو دخالت نکن من خودم میدونم. تو این چهار سال هم همین بود. هر وقت سر مسائل مالی صحبت میشه بحثمون میشه. میگم شما اول ماه که پول میگیری قرض ها و قسط هات رو بده بعد بگو خانم انقدر داریم این ماه برای خرجی ، اشکال نداره که ، اما همین هم ناراحتش میکنه،آخرشم برگشت گفت باشه دیگه چشم ، با همون حالت ناراحتی ،منم ناراحت شدم پاشدم رفتم ، گفتم اصلا کمک و همدردی به تو نیمده، من میگم یه چیزایی رو من هم میتونم پرداخت کنم و کمکت کنم،،،
شروع کرد خودشو زدو ازاونجا دعوای ما شدت گرفت ساعت 12 نصفه شب.....من که به حالت مرگ افتادم از گریه.به شدت احساس افسردگی و بی انگیزگی میکنم. دیشبم بهش گفتم از این به بعد هیچ کاری به هیچ چیز تو ندارم.هر کاری میخوای بکن. به من ربطی نداره. سحر بیدارش کردم خورد و خوابید. اما با هم قهریم.یعنی من حق ندارم راجع به وضع مالی نظر بدم یا بدونم؟؟؟؟؟؟؟اه اه اه
الان چی کار کنم؟ مسیج محبت آمیز بهش بدم و آشتی کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)