با سلام خدمت دوستای عزیزم.
من سه سال پیش توی شرکتی به عنوان سرپرست یه قسمت مهم مشغول به کار شدم که چندین نفر زیر دست من کار میکردن که البته همشون آقا بودن.
ارتباطم باهمشون دوستانه بود و باهاشون خیلی راحت بودم.هر چند تو کار با کسی رودرواسی نداشتم.ولی تو همشون یه آقاپسری بود که خیلی خیلی باهوش و زرنگ بود و تو کارا واقعا کمکم میکرد.سعی کردم همه کارا رو بهش یاد بدم که در نبود من بتونه از پس کارا بربیاد.اینجوری خیال خودم هم راحت تر بود.ناخوداگاه ارتباطم با این یکی بیشتر از بقیه بود و الحق و والانصاف هم پسر خوبی بود و من هیچوقت هیچ حرکت بدی ازش ندیدم.
تا اینکه اواخر سال گذشته بهم گفت که بهم علاقه مند شده . ناراحت شدم.احساس کردم شاید رفتار من اشتباه بوده و طوری برخورد کردم که اون فکر کرده منم بهش علاقه دارم.در صورتی که اینطور نبود.بهش جواب منفی دادم .ولی کار کردن باهاش دیگه برام راحت نبود.واسه همین اوایل امسال مجبور شدم از کارم استعفا بدم و بیام بیرون.ولی اون مدام بهم زنگ میزنه و اس ام اس میده و التماس میکنه که قبولش کنم .
میگه هرچی بخوای همون میشم.هر کاری بگی انجام میدم.اینم بگم چون سه سال باهاش کار کردم کاملا میشناسمش و میدونم پسر خیلی خوبیه .از لحاظ مالی شرایط لازم رو برای ازدواج داره.ولی هرطور نگاه میکنم نمیتونم اونو به عنوان همسر آیندم بپذریم.اون دیپلم داره و یه کارگر سادست.هرچند دوجا کار میکنه و درآمدش بد نیست.ولی از لحاظ سطح فرهنگی و اجتماعی ازم پایین تره .
ولی هرچقدر بهش بی اعتنایی میکنم.با زبون خوش میگم.یا حتی تند صحبت میکنم .بازم ول کن نیست و مدام درخواستشو تکرار میکنه و میگه نمیتونم به کسی غیر از تو فکر کنم.اعصابم به هم ریخته .نمیدونم باید چیکار کنم که دست از سرم برداره.از طرفی هم دلم واسش میسوزه.به نظر شما باید چیکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)