سلام
مشکل مو در مورد وابستگی همسرم به خانوادش و فخرفروشی مکرر و مکرر خانوادش درباره محله زندگیشون قبلا توضیح دادم
با اینکه شوهرم می دونه من چقدر ناراحت می شم از اینکه همیشه در جمع گریزی به قیمت پایین مسکن در محله پدری من زده می شه اما این مساله همچنان ادامه داره....
در هفته گذشته حداقل 3 بار برادرشوهر و پدرشوهرم در جمع همون حرفای تکراری همیشگی رو زدن و منم مثل همیشه سکوت کردم و بی توجهی
پدرم لیسانس مدیریت دولتی داره و فارغ التحصیل دانشکده افسری سال 1350 می باشند یکی از مدیران موفق و دلسوزجامعه ...
پدرشوهرم تابحال 3بار در حضور جمع اعلام کرده که ترجیح می داده گوسفندچران باشد تا یک نظامی و 2 شب پیش هم در حضور اعضای خانواده اش در پاسخ به برادرشوهرم که از کارمند نفت بودنش گله می کرد گفت بدترین شغل دنیا نظامی بودنه ...
دیشب اومده بودن به ما سری بزنن رو به شوهرم کرد . دقیقا اسم محله ما رو آورد و چندبارگفت قیمت مسکن اینجا متری یک میلیونه و منطقه ما 3 میلیون پونصد البته در مورد مسکن خودشون عمدا مبالغه کردو یک میلیون و پونصد و گفت 3میلیون و ...
وقتی این حرفا زده می شه همه زیرچشمی به من نگاه می کنن من داغ می شم ولی اصلا به روی خودم نمی اورم
احساس می کنم پدرشوهرم داره عمدا تحقیرم می کنه
این در حالیه که تابحال کوچکترین بی احترامی به هیچکدومشون نکردم
همیشه با روی باز از همششون استقبال کردم
در پذیرایی هیج چیز کم نذاشتم
هیچ وقت کنایه هاشونو به روشون نیاوردم
و حتی به اندازه ذره ای . کمتر از ذره ای بهشون فخر نفروختم
هیجوقت نگفتم برادارن و خواهران من از نخبه های کشور و رتبه های برتر کشور و جشنواره خوارزمی و افراد مطرح علمی هستند
اینم سهم من از روزگار بود
چه انتخابی
منی که تمام دغدغه ام خواندن و خواندن بود حالا حرص اینو می خورم که چرا بابای مهربونم یه خونه گرونتر برامو.ن نخرید که به حای تحویل یک مشت دکتر نخبه به حامعه سزک.فت اینو اونو تحمل نکنیم
بهم یاد ندادن در اینگونه موارد باید چکار کنم
از دیشب فقط اشک ریختم و به شوهرم کم توحهی کردم
شوهرم می گه توحساسی
اما واقعیت اینه دیگه مرزهای حساسیت هم کنار رفتن و من می بینم با تمام موقعیت احتماعی که بعنوان یک زن موفق در جامعه دارم چطور بوسیله خانواده همسرم به حرم اینکه وضعیت مالی متوسطی داریم تحقیر می شم
چندروز پبش یکی از همکارام که از پزشکان خوب شهرمون هست بهم گفت خانوم دکتر خوش بحال شوهرتون چقدر به شما و خانوادتون افتخار می کنه
لبخند تلخی زدم
و حالا موندم
براستی من باید چکار کنم
قلبم مثل همیشه مجروحه
. می ترسم گله کردن از خانواده شوهر پیش شوهر کار درستی نباشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)