دوستان عزيزم سلام .
من سال 85 عقد کردم و سال88 عروسي و از اون روزاول خواستگاري 1000تا دليل دارم براي اينکه از خانواده شوهرم ناراحت باشم . لطفا راهنماييم کنيد تا شايد يادم بره.
اون سالي که عقد کرديم قرار بود 9 ماه بعد عروسي بگيريم که شوهرم توي کارش ورشکست شد و خيلي خيلي بد آورد و نتونست پول مستاجري رو که توي خونمون نشسته بود بده و پول عروسي هم نداشت براي همينم تالاري رو که گرفته بوديم کنسل کرديم تا اوضاع بهتر بشه. توي اين مدت شرايط مالي همسرم خيلي بد بود طوري که وقتي مي خواست بياد خونه ما من پول آژانس رو وم دادم و خانوادش اصلا عين خيالشون هم نبود براي بهتر شدن وضعيت شوهرم خيلي سخت کار مي کرد و ما خيلي دير به دير همديگرو مي ديديم و من چند بار از اين موضوع البته بگما از روي دلتنگي از شرايط گلگي کردم و خواهر شوهر کوچيکم با کمال وقاهت جلوي مامان و باباش گفت اگه ناراحتي الان طلاق بگيري بهتر از اين که مثلا 2سال ديگه 2تا بچه بغلت طلاق بگيري و خانوادشم فقط وايستادن و نگاه کردن و اصلا هيچ چي بهش نگفتن.
همون سال اول خواهر شوهرم که 8 سال از من بزرگتر بود عقد کرد و از همون روز هاي اول همش نامزدش خونه اونا بود و کادو براش ميخريد و گل مي آورد و ...(البته گذشت زمان نشون داد همش تظاهر بوده چون از روز اول عروسيشون همينطور اختلاف دارن و کارشونحتي تا طلاقم پيش رفت.) منم چون شرايط همسرم رو مني دونستم و بهم ثابت شده بود که وقتي داشته باشه برام همه کار مي کنه اصلا ناراحت نمي شدم ولي هر بار که مي رفتم اونجا به جاي اينکه با من همدردي کنن همش پز وسايلي رو که نامزد خواهر شوهرم براش خريده بود يا اينکه هر روز براش گل مياره و ميرن بيرون گردش و.. را به من مي دادن و بعدشم بدون توجه به اينکه ما زودتر از اونا عقد کرديم تند تند براش جهيزيه خريدن و فرستادنش سر زندگيش و من هر وقت از طولاني شدن عقدمون ناراحتي مي کردم( چون واقعا تحط فشار بودم توي خانواده ما اصلا عقد موندن رسم نيست چه برسه 3 سال)ميگفتن حالا مگه چه عيبي داره 3سال که چيزي نيست و فلان فاميل ما 4سال عقد بوده اون يکي 8 سال اگه عيب نداشت چرا انقدر حول حول دخترشون رو 6ماهه عروس کردن.
2سال گذشت خانواده من خيلي از شرايط ناراحت بودن وقتي که نزديک تاريخ بلند شدن مستاجرمون شد بابام گفت که خودش پول مستاجر رو ميده که ديگه کسي نياد اونجا بشين و شوهرمم خودش رو جمع کنه و زودتر عروسي بگيريم (طبقه بالا که مال ماست خيلي شيک تر از پايين و وقتي مستاجر مي خواست بياد گفتن ما مي ريم بالا هر وقت شما عروسي خواستيد بگيرين ميايم پايين).فرداي عروسي خواهر شوهرم که ما رفته بوديم پاتختي برگشتيم اونجا ديدم مستاجر جديد اثاث آورده به خواهر شوهر کوچيکم گفتم مگه قرار نبود مستاجر نياد گفت تو چه اصراري داري اينجا بشيني بابا عمدا خونه رو داده اجاره که شما نيايد اينجا بشينيد(شوهرم طبقه بالاي خونه پدرش رو ساخته که اي کاش نمي ساخت )
بلاخره 3سال گذشت 3تومان که از اجاره هاي خونه جمع شده بود 5تومانم با کلي فشار از طرف خانواده من پدر شوهرم جور کرد داد به مستاجر و باباي منم خرج عروسيمون رو داد و بلاخره من و همسر عزيزم تونستيم بريم سر خونه زندگيمون.(البته بگما انقدر سر خالي کردن خونه خواهر شوهرم موش دواوند و لفت داد که من 2روز مونده به مراسمم با کلي گريه و ناراحتي جهيزيم رو بردم و انقدر حول حولي وسايلم رو چيديم که اصلا نفهميديم چي کار کرديم.)
از اون روز اول حسادت هاي خواهر شوهرم نسبت به من بيشتر شد .
خدا را شکر من جهيزيه خيلي خوبي بردم و اصلا جاي هيچ حرفي توش نبود ولي همش خواهر شوهر کوچيکم و پدر شوهرم حسادت مي کردن و الانم که خواهر شوهر کوچيکم داره جهيزيه مي خره همش حرف هاي نامربوط بهم ميزنن مثلا اوايل همش ميگفتن چه رسم و رسوم مضخرفي داريد کريستال ميخريد ما که عمرا پول به اين آتاشغالا نميديم(چون خواهر شوهر بزرگم نداشت ولي الان کوچيکه داره مي خره ) يا اينکه مگه ما احمقيم 700-800تومان پول ظرف بديم(آخه من سرويس چينيم رو 700تومان گرفته بودم ) يا اينکه فرش دستبافت اصلا به درد نمي خوره . در صورتي که خدا شاهد من اولين باري که رفتم خونه خواهر شوهرم همش تعريف ميکردم با اينکه هيچ چيز خاصي توي جهيزيش نداشت و اصلا هم هم سليقه نيستيم .
بله برون خواهر شوهر کوچيکم رو خونه ما گرفتن و براي عقدشم مبلاي من رو بردن خونشون و خودمم انقدر کار کرده بودم که از فرداي روز بله برونش حسابي مريض شدم ولي الان هر وقت ميره يه چيزي براي جهيزيش مي خره تا صداي پاي من رو توي ژله ها ميشنون مي رن قايم مي کنن اوايل فکر ميکردم اشتباه مي کنم ولي 2بار که با شوهرم رفتيم خونشون اونم متوجه شد.
تا امروز خيليييي با احترام باهاشون برخورد کردم و جواب هيچ کدوم از توهين هاشون رو ندادم ولي نمي خوام برا جهاز برون خواهر شوهرم برم و بهشون بگم که از کار ها و رفتار هاشون ناراحتم اميدوارم يک روز رفتار هاشون رو بتونم فراموش کنم تا انقدر ازشون کينه به دلم نباشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)