با سلام به همه ی شما دوستای خوبم
واقعا دلم برای همتون تنگ شده بود ولی مشغله کاری و زندگیم این روزا فوق العاده زیاد شده امتحانام تموم شد بعد از اونم کاروتهیه ی جهیزیه و سرم خیلی شلوغه یه جورایی .
بازم مشکل همیشگی برام پیش اومده توی این مدت واقعا هیچ مشکلی باهمسرم نداشتم و همه چیز آروم بود ولی واقعا گاهی اوقات همسرم یه چیزائی رو بهانه میکنه و باهام دعوا میکنه .
هفته ی گذشته روز سه شنبه صبح قرار بود برم و یکی از کارای مربوط به محل کارم رو انجام بدم شب قبل گفتم فردا صبح میخوام برم اونجا و بعد میرم سرکار ، شروع شد مگه تو نگفتی چندروز پیش رفتی حالا هرچی من میگم به قرآن قسم اینطوری بوده و اونطوری بوده اصلا باورش نشد که نشد و گفتش که داری بهم دروغ میگی و میخوای کجا بری که به من دروغ میگی و از این حرفا ، خلاصه اونروز صبح رفتم سرکار و از یکی از همکارام خواستم اونکارو بره و جای من انجام بده اونم با کلی منت گذاشتن رفت و اون کار انجام شد ولی شوهرم باهام قهر کرد .
همون روز عصر بهش پیام دادم و باهاش صحبت کردم قرار بود بعد از کار برم خونه ی خواهرم ، وقتی تعطیل کردم بهش گفتم که دارم میرم خونه خواهرم . خلاصه رسیدم و باز اونجام که بودم چندبار بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم تا اینکه گفتم دیگه میخوام برم خونه ی خودمون قبل از اینکه هوا تاریک بشه گفت باشه و رفتم خونه . بعد از نیم ساعت بهش گفتم میخوام برم دوش بگیرم اگه زنگ زدی جواب ندادم نگران نشی که دوباره شروع شد چرا میخوای بری حمام چرا اینقدر زود زود میری گفتم ای بابا هوا خیلی گرمه مگه توام هرشب نمیری دوش بگیری من کی بهت گفتم چرا میخوای دوش بگیری ، خلاصه اینم شد یه دعوای درست و حسابی که چرا میخوای بری حمام و کجا بودی و چرا از خونه ی خواهرت به من زنگ نزدی که بگی رسیدی اونجا و ...
دوباره بعد از 2 شب اونم با پاپیش گذاشتن خودم باهام آشتی کرد و تموم شد .
روز شنبه با مامانم میخواستم برم برای لباس عروس که بدوزم گفتم با مامان توی ایستگاه قرار دارم گفت باشه هروقت رسید بهم خبر بده گفتم باشه ، دیدم نیم ساعت بعد پیام داد که چی شد هنوز به مامانت نرسیدی گفتم باهاش تماس گرفتم گفته ترافیکه دیرتر میرسم که زنگ زد و شروع کرد که اینقدر بیشعوری منو توی نگرانی گذاشتی میگم بابا خودت گفتی هروقت رسید خبر بدم آخه من به چه سازی برقصم که تو بهانه نگیری اونروزم شارز گوشیه مامان تموم شده بود هرکاری کردم پیام با من تماس بگیرید بفرستم نشد که نشد اونم میگفت الکی میگی که با مامانت هستی میگفتم خب زنگ بزن به گوشیش تا جواب بدم باز یه بهانه دیگه میاورد و هر چی حرف دوست داشت بهم گفت .
باهام قهر کرد و اصلا خبری ازش نشد ولی گفته بود حتی اگه باهم قهرم باشیم هروقت تعطیل کنی باید با تلفن مغازه تک زنگ بزنی که من بدونم چه ساعتی درمیای و چه ساعتی میرسی خونه ، دیروز ساعت 4 قرار خیاطی داشتم خواستم برم تک زنگ زدم ساعت 6:10 دقیقه که میدونست هرروز اونموقع زنگ میزنم و میرم خونه دیده بود من اون ساعت زنگ نزدم پیام داد که کجا تشریف داری گفتم خونه هرچی حرف از دهنش دراومد به من گفت حرفای خیلی بد مثل آشغال و بیشعور و ازاین حرفا واقعا ناارحتم خیلی زیاد اخه من هیچکاری نکردم و گناهی مرتکب نشدم که باهام اینطوری رفتار کنه فقط بخاطر چیزی که توی ذهنشه داره منو عذاب میده اگه زود برسم خونه میگه چی شده زود رسیدی ، دیر برسم ترافیک باشه اتوبوس دیربیاد و ... دیگه یه دعوای حسابی دارم الانم که باهام قهره و بهم گفتش که دیگه کاری باهات ندارم بیشعور .
اصلا هیچوقت زندگی اینطوری رو دوست نداشته و ندارم این همه توهین و تحقیر برای چی مگه من چیکار کردم واقعا کلافه ام دارم روانی میشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)