به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 39
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    گزارش گرفتن های همسرم .... (کمکم کنید)

    با سلام به همه ی شما دوستای خوبم
    واقعا دلم برای همتون تنگ شده بود ولی مشغله کاری و زندگیم این روزا فوق العاده زیاد شده امتحانام تموم شد بعد از اونم کاروتهیه ی جهیزیه و سرم خیلی شلوغه یه جورایی .
    بازم مشکل همیشگی برام پیش اومده توی این مدت واقعا هیچ مشکلی باهمسرم نداشتم و همه چیز آروم بود ولی واقعا گاهی اوقات همسرم یه چیزائی رو بهانه میکنه و باهام دعوا میکنه .
    هفته ی گذشته روز سه شنبه صبح قرار بود برم و یکی از کارای مربوط به محل کارم رو انجام بدم شب قبل گفتم فردا صبح میخوام برم اونجا و بعد میرم سرکار ، شروع شد مگه تو نگفتی چندروز پیش رفتی حالا هرچی من میگم به قرآن قسم اینطوری بوده و اونطوری بوده اصلا باورش نشد که نشد و گفتش که داری بهم دروغ میگی و میخوای کجا بری که به من دروغ میگی و از این حرفا ، خلاصه اونروز صبح رفتم سرکار و از یکی از همکارام خواستم اونکارو بره و جای من انجام بده اونم با کلی منت گذاشتن رفت و اون کار انجام شد ولی شوهرم باهام قهر کرد .

    همون روز عصر بهش پیام دادم و باهاش صحبت کردم قرار بود بعد از کار برم خونه ی خواهرم ، وقتی تعطیل کردم بهش گفتم که دارم میرم خونه خواهرم . خلاصه رسیدم و باز اونجام که بودم چندبار بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم تا اینکه گفتم دیگه میخوام برم خونه ی خودمون قبل از اینکه هوا تاریک بشه گفت باشه و رفتم خونه . بعد از نیم ساعت بهش گفتم میخوام برم دوش بگیرم اگه زنگ زدی جواب ندادم نگران نشی که دوباره شروع شد چرا میخوای بری حمام چرا اینقدر زود زود میری گفتم ای بابا هوا خیلی گرمه مگه توام هرشب نمیری دوش بگیری من کی بهت گفتم چرا میخوای دوش بگیری ، خلاصه اینم شد یه دعوای درست و حسابی که چرا میخوای بری حمام و کجا بودی و چرا از خونه ی خواهرت به من زنگ نزدی که بگی رسیدی اونجا و ...

    دوباره بعد از 2 شب اونم با پاپیش گذاشتن خودم باهام آشتی کرد و تموم شد .

    روز شنبه با مامانم میخواستم برم برای لباس عروس که بدوزم گفتم با مامان توی ایستگاه قرار دارم گفت باشه هروقت رسید بهم خبر بده گفتم باشه ، دیدم نیم ساعت بعد پیام داد که چی شد هنوز به مامانت نرسیدی گفتم باهاش تماس گرفتم گفته ترافیکه دیرتر میرسم که زنگ زد و شروع کرد که اینقدر بیشعوری منو توی نگرانی گذاشتی میگم بابا خودت گفتی هروقت رسید خبر بدم آخه من به چه سازی برقصم که تو بهانه نگیری اونروزم شارز گوشیه مامان تموم شده بود هرکاری کردم پیام با من تماس بگیرید بفرستم نشد که نشد اونم میگفت الکی میگی که با مامانت هستی میگفتم خب زنگ بزن به گوشیش تا جواب بدم باز یه بهانه دیگه میاورد و هر چی حرف دوست داشت بهم گفت .

    باهام قهر کرد و اصلا خبری ازش نشد ولی گفته بود حتی اگه باهم قهرم باشیم هروقت تعطیل کنی باید با تلفن مغازه تک زنگ بزنی که من بدونم چه ساعتی درمیای و چه ساعتی میرسی خونه ، دیروز ساعت 4 قرار خیاطی داشتم خواستم برم تک زنگ زدم ساعت 6:10 دقیقه که میدونست هرروز اونموقع زنگ میزنم و میرم خونه دیده بود من اون ساعت زنگ نزدم پیام داد که کجا تشریف داری گفتم خونه هرچی حرف از دهنش دراومد به من گفت حرفای خیلی بد مثل آشغال و بیشعور و ازاین حرفا واقعا ناارحتم خیلی زیاد اخه من هیچکاری نکردم و گناهی مرتکب نشدم که باهام اینطوری رفتار کنه فقط بخاطر چیزی که توی ذهنشه داره منو عذاب میده اگه زود برسم خونه میگه چی شده زود رسیدی ، دیر برسم ترافیک باشه اتوبوس دیربیاد و ... دیگه یه دعوای حسابی دارم الانم که باهام قهره و بهم گفتش که دیگه کاری باهات ندارم بیشعور .

    اصلا هیچوقت زندگی اینطوری رو دوست نداشته و ندارم این همه توهین و تحقیر برای چی مگه من چیکار کردم واقعا کلافه ام دارم روانی میشم

  2. کاربر روبرو از پست مفید ailara77 تشکرکرده است .

    ailara77 (سه شنبه 21 تیر 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید

    سلام آیلار جون
    خوبی؟
    واقعا ناراحت شدم اینا رو خوندم، من کارشناس نیستم، ولی شکاکی یکی از رفتارهایی هست که زندگی رو به آتیش میکشه، خیلی احتیاط کن

  4. 3 کاربر از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده اند .

    shamim_bahari2 (سه شنبه 21 تیر 90)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید

    از شما دوست خوبم ممنونم
    من گواهی رو از پزشک گرفتم و خود پزشک در حضور مادرهمسرم گفتن که کوچکترین مشکلی وجود نداره ، بخدا من حالم از این گزارش لحظه به لحظه بهم میخوره واقعا درمونده شدم موندم چیکار کنم نمیتونم یک لحظه راحت نیستم بارها پیش اومده رفتم دوش بگیرم بهش نگفتم وقتی اومدم یا آخرشب زنگ میزنه میگه خب چه خبر امشب چیکار کردی میگم هیچی مثلا رفتم دوش گرفتم و ... شروع میکنه که چرا من بهش نگفتم .

    نمیگم من عالی هستم ولی تا جائیکه ممکنه تمام تلاشم خوشحالی همسرمه ولی برعکس من همسرم اینطوری نیستش بخدا قسم من همیشه مواظب رفتار و کردارم همه جا هستم خدا شاهد و گواه منه ، کوچکترین خطایی نکردم و نمیکنم همیشه نمیخوام تعریف کنم ولی همیشه پاک زندگی کردم الان همه ی فکر و ذهنم همسرمه اینکه قراره چندماهه دیگه زندگیمون رو شروع کنیم ولی بعضی روزا فکر میکنم کم آوردم میدونه از قهر کردن و بچه بازی متنفرم ولی به عنوان مرد زندگیه من چندروزه بخاطر تصورات ذهنی خودش باهام قهر کرده و داره عذابم میده و تو همین حال که قهریم من هروقت تعطیل میشم باید تک زنگ بزنم که یعنی دارم میرم بدون اینکه جوابی چیزی بده .

    دیروز اینقدر فکرم خراب بود و حواسم پرت که از پله ها افتادم و حال و روز خوشی ندارم دیشب به بهانه ی کمردرد اینقدر جلوی مامان و خواهرم گریه کردم که حس میکردم دارم خفه میشم ، تورو خدا کمکم کنین

    در مورد اینکه کارمو به همکارم سپردم چاره ای دیگه نداشتم گفتش که فردا صبح مستقیم از خونه میری سرکار و همونموقع بهم زنگ میزنی منم چاره ای نداشتم چون کارفرما ازم خواسته بود اون کارو انجام بدم از همکارم خواهش کردم که بره

  6. کاربر روبرو از پست مفید ailara77 تشکرکرده است .

    ailara77 (شنبه 25 تیر 90)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array

    RE: کمکم کنید

    آیلارا جان سلام
    خوبی
    تو تاپیک قبلی بهت توصیه هایی شده بود
    بهشون عمل کردی؟
    اگر آره تغییری حاصل نشد؟

  8. 3 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    نیلا (سه شنبه 21 تیر 90)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: کمکم کنید

    ببخشید چرا شما هر کار می کنید به همسرتون گزارش می دید؟ ایا واقعا لازم می دونید؟ یا همسرتون از شما می خواهند که گزارش بدید؟

    یه سوال دیگه ایا همسر شما شاغلند و اگر بله چند ساعت در روز کار می کنند؟
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  10. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 22 تیر 90)

  11. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 مهر 90 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1388-6-09
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    2,708
    سطح
    31
    Points: 2,708, Level: 31
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    85

    تشکرشده 85 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید


    دوست عزیز این شکاک بودن ازکجا منشا گرفته؟

    نگرانی برای همسر بسیار بجاست اما نه تابه این حد

    چرا مرد شمابه خودشون اجازه میدن که شما رو مورد بازجویی قرار بدن؟


  12. کاربر روبرو از پست مفید starpen تشکرکرده است .

    starpen (چهارشنبه 22 تیر 90)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: کمکم کنید

    به نظرم باید این گزارش دادنا رو قبله عروسی قطع کنی خودت با این کارت که گزارش می دی مهر تایید زدی روی کارا و رفتاراش.دوست عزیز قبل از عروسی از همین فردا.هر چه زودتر بهتر

  14. 3 کاربر از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده اند .

    رایحه عشق (سه شنبه 21 تیر 90)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: کمکم کنید

    سلام خانم گل
    نگران نباش به جای اینکه به حرفش گوش بدی و کارش رو اینطوری تائید کنی و تو خودت بریزی برو ببینش و باهاش صحبت کن, ازش بپرس چقدر به من اعتماد داری؟ بگو با رفتارش داری اذیت می شی و تحت فشار هستی, آروم باهاش صحبت کن, همیشه گفتم که کلام معجزه می کنه... سعی کن طوری باهاش صحبت کنی که از کارش خجالت بکشه.... شاید بار اول و دوم جواب نده اما با مهربونی بلاخره به نتیجه می رسی
    .

  16. 3 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (چهارشنبه 22 تیر 90)

  17. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید

    سلام آیلار جون
    من با دوستان موافقم
    به نظرم گزارش دادنتو قطع کن و بهش بگو اگه اعتماد نداری ازدواج نکنیم
    قبل عروسی کاتش کن، اگه ادامه پیدا کنه تو زندگی واقعا اذیت میشی عزیزم

  18. 4 کاربر از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده اند .

    shamim_bahari2 (چهارشنبه 22 تیر 90)

  19. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: کمکم کنید

    سلام با تشکر از همه دوستای خوبم که جواب دادین
    سابینای عزیزم
    آره من به توصیه ها عمل کردم به بهبود روابط کمک کرد دیگه جروبحثی نداشتیم ولی همسرم دست از این سوال جواب کردنا و گزارش گرفتنا برنمیداره و شرح حالم همینه که اینجا نوشتم .
    deljoo-deltang عزیز
    همسرم ازم میخواد گزارش لحظه به لحظه بدم و مجبورم ، همسرم شاغله از صبح ساعت 10 تا ساعت 2 بعدازظهر و ساعت 5 عصر تا 10 شب .
    starpen
    باید بگم منم توی علتش موندم اگه میدونستم علتش چیه لااقل میتونستم کاری انجام بدم
    رایحه عشق مهربون
    همسرم ازم گزارش میخواد من اصلا اینکارو دوست ندارم و هیچ لذتی از بیرون رفتن تفریح مهمونی و ... نمیبرم واقعا کلافه ام .
    tell me
    من و همسرم از هم دور هستیم و فعلا امکان رودررو صحبت کردن رو ندارم ولی بخدا من همه جوره باهاش صحبت کردم با ملایمت و مهربونی ولی بی فایده ست حتی دوروز پیش هرچی حرف از دهنش دراومد به من گفت بیشعور و ... ولی من هیچی در جواب نگفتم هرچند داشتم از ناراحتی میترکیدم ، قبلا که بهش میگفتم به من اعتماد داری یانه ، میگفتش که بهت اعتماد دارم فقط نگرانتم و دلشوره دارم ولی الآن فکر میکنم موضوع این چیزا نیست .


  20. کاربر روبرو از پست مفید ailara77 تشکرکرده است .

    ailara77 (چهارشنبه 22 تیر 90)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.