به دلیل پیچیده بودن شرایط، لطفا فقط با تجربه ها جواب بدن
سلام دوستان
این نه تنها اولین پست من تو این فروم هست بلکه اولین پستیه که من به زبان فارسی جهت دریافت کمک و همفکری میزارم دلیلش هم اینه که معمولا راجع به همچین مسائلی روی وب فارسی مطالب چندانی یافت نمیشه (حتی کتاب های موجود در بازار هم اکثرا ترجمه هستن) و من قبل از مراجعه به اینجا کلی کتاب های زبان اصلی خوندم و توی خیلی از فروم های انگلیسی زبان پست گذاشتم. ولی متاسفانه شرایط بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد. درسته که خیلی از مسائل بین فرهنگ ها مشترکا وجود داره اما از اونجائی که فرهنگ جامعه ما طبیعتا با جوامع دیگه متفاوت هست، باید من دنبال راه حلم همین جا بگردم (البته اینجا هم خیلی توی پست ها گشتم ولی نمونه مشابهی پیدا نکردم).
الان هم خوشحالم که می بینم یه همچین تالارگفتمانی به زبان فارسی راه افتاده و به دوستان دست اندر کار هم تبریک و خسته نباشید می گم.
من سعی می کنم شرایط پیچیده ای رو که دارم خلاصه مطرح کنم که حوصله تون سر نره و از همفکری تون و پاسخ هائی که میذارید هم پیشاپیش سپاسگذارم. البته ترجیح می دم به جای خلاصه گوئی صرف حالت داستانی تعریف کنم که هم با شخصیت ها و هم با شرایط بهتر آشنا بشید.
من 27 سالمه و کمتر از یک سال پیش یه سفر کاری یه هفته ای و صد البته اجباری برام پیش اومد (هر چقدر سعی کردم که این سفر رو نرم تقدیر این شد که برم) و اونجا با خانمی که در حال حاضر 29 سالشون هست آشنا شدم (من قبلا یکبار سابقه نامزدی و در پایان بهم خوردنش رو داشتم و ایشون هم همینطور، البته ایشون به من نگفتن ولی من خودم پی بردم، اما ایشون راجع به من اطلاع داشت). ابتدا ایشون جذابیت خاصی برای بنده نداشتن اما بعد از اتمام سفر، رابطه ما گاها به صورت تلفنی ادامه داشت البته نه به صورت عاشقانه بلکه یک دوستی ساده و البته راه دور (با 600 کلیومتر فاصله). به مرور زمان ارتباط ما خیلی بیشتر شد و هرچی وقت آزاد داشتیم رو یا تلفنی صحبت می کردیم و یا آنلاین باهم ارتباط داشتیم (از اونجایی که من برنامه نویسم و کارم کلا توی منزل بود و البته ایشون هم از ساعت 2 به بعد وقتشون آزاد بود تقریبا میشه گفت همه ی روزها دست کم روزی 6 تا 7 هفت ساعت رو باهم می گذروندیم). بعد از حدود دوماه و اندی من احساسم رو به ایشون گفتم و به ایشون ابراز علاقه کردم، اما ایشون گفتن که نمی تونن وارد این نوع رابطه بشن!!!! (البته من هیچ پیشنهادی برای دوستی یا ازدواج ندادم و فقط احساسم رو گفتم و همین) خوب چون ایشون ناز کردن یه بگو مگوئی بین ما پیش اومد و من با حالت قهر داشتم خداحافظی می کردم که ایشون کلی دلیل آورد و ......
من هم اون شب رو تا آخر وقت دیگه صحبتی نکردم اما با شناختی که از خانم ها داشتم تصمیم گرفتم که از روز بعد چند روزی ناپدید بشم، ایشون چندباری زنگ زده بودن یا پیام گذاشته بودن که آیا قهری؟ و بعدش گفته بودن که کلی گریه کردم و ........
بعد از چند روز من به ایشون زنگ زدم و سر زنگ چهارم ایشون گوشی رو برداشت و اولین جمله ای که گفتش این بود که "الان با این کاری که کردی آیا حقته که گوشی رو جواب بدم" من هم عذرخواهی کردم و کلی آسمون ریسمون بافتم و ......
بعد از این اتفاق مطمئن شدم که ایشون هم به بنده علاقه دارند و به خوبی و خوشی رابطه دوستی ما به همون شکل قدیم ادامه پیدا کرد.
تا اینکه یه روز ایشون حالش بد شده بود و مرخصی گرفته بود. من اتفاقی دیدم که ایشون هم آنلاین هستن. در حین صحبت یک موضوعی پیش اومد و ایشون ناراحت شد و من هم همینطور، که من پیشنهاد دادم اگه میشه چندروزی با هم هیچ تماسی نداشته باشیم و ایشون هم قبول کردن (البته بار اول نبود که از این اتفاقات می افتاد، و به دلیل عدم شناخت گاها سوتفاهم پیش میومد، مثلا در همون هفته اول در همون سفر کاری، یه بگومگو بین ما اتفاق افتاد که من با عذرخواهی و خرید یک هدیه برای ایشون سوتفاهم رو رفع کردم). شب همون روز آنلاین شده بودم که یکی از دوستانم درب منزل اومده بود که به اتفاق هم جائی بریم. چون سیستم من همیشه روشنه ایشون در این حین آنلاین شده بودن و دیده بودن که چراغ مسنجر من سبزه اما هرچی نوشته بودن من جواب نداده بودم (در حالی که نبودم جواب بدم) فکر میکنن که من بی اعتنائی کردم و زمانی هم که من اومدم چون دیروقت بود نمی شد با ایشون تماس بگیرم براشون پیام گذاشته بودم. روز بعد پنجشنبه دو بار با ایشون تماس گرفتم اما ایشون جواب ندادن. جمعه رو هم من یادم نیست چند بار زنگ زدم اما گوشی کلا توی دستم بود و بارها زنگ زدم اما فایده ای نداشت. تا این که حدودا ساعت 20:20 بود که دیدم ایشون آنلاین شده و عذر خواهی کرده که من امروز رو کلا توی مراسم کفن و دفن پسر دوستم بودم و گوشیم دست خودم نبوده.
خلاصه اون شب هم گذشت و هفته بعد من قرار بود بازهم مسافرتی به محل زندگی ایشون داشته باشم. من حتی پیش از آشنائی با ایشون با یک شرکت خصوصی در محل زندگی ایشون صحبت کرده بودم و قبلا قرار بود اونجا کار کنم که خود من پیگیر نشده بودم. اما به صرف آشنائی با ایشون تصمیم گرفتم برای اینکه وضعیت بهتری از لحاظ مالی داشته باشم و به ایشون هم نزدیکتر باشم دوباره با شرکت صحبت کنم. خلاصه من با ایشون تماس گرفتم که من چهارشنبه هفته بعد قراره برای توافق با شرکت بیام اونجا و شما رو هم ببینم.
البته بعد از اتفاق هفته گذشته رابطه ما یه خورده سرد شده بود و فقط یکبار تلفنی صحبت کرده بودیم (تقریبا یک ماه آخر رابطه ما همینجوری گذشت، یا ایشون یه مدت غیبش می زد من زنگ می زدم یا من یه مدت آفتابی نمی شدم ایشون زنگ می زد که سوتفاهم نشه من به فکرت بودم و از این حرف ها، این رو هم بگم که گاهی وقت ها شدیدا گله مند می شد راجع به نبودن من).
روزی که من رفتم ایشون رو دیدم من تا بعداظهر رو شرکت سپری کردم و بعداظهر قرار شد من درب مسجدی که مراسم هفتم پسر دوستشون بود ایشون رو ببینم. ایشون اومد و قرار شد نیم ساعتی اونجا باشن و من هم توی ماشینشون منتظر شدم. تا اینکه یکی از دوستاشون اومدن و گفتش که حال ایشون بد شده و من هم بعد از چند دقیقه ای صحبت با ایشون با این که قصد داشتم راجع به جدی تر و رسمی شدن رابطمون صحبت کنم با توجه به موافقت شرکت برای استخدام من تصمیم گرفتم دو هفته بعد که برگشتم بازهم ایشون رو ببینم و صحبت کنم.
ایشون شب اون روز زنگ زدن و عذر خواهی کردن و من هم برگشتم. در هفته بعد که من مشغول جمع و جور کردن کارهام برای انتقال به محل جدید برای زندگی و کار بودم یکی دو بار ایشون زنگ زد و یکی دو بار هم من.
دوشنبه بود که من زنگ زدم و ایشون گفتن که مهمون داریم و من فردا شب بهت زنگ می زنم. فردای اون روز که من آنلاین شده بودم دیدم ایشون یک پیام گذاشته که من فردا سالگرد پدربزرگمه و امشب رو مسافرتم می بخشید که نتوستم تماس بگیرم. من هم زنگ زدم و چون ایشون توی راه بودن موبایلشون خوب خط نمی داد گفتم بعدا زنگ می زنم. چهارشنبه رو هم چون مراسم هفتم عمه من بود و از طرفی ایشون هم توی مراسم بودن من زنگ نزدم.
من پنجشنبه دو بار با ایشون تماس گرفتم اما ایشون جواب ندادن!!!؟؟؟؟ حتی جمعه رو هم زنگ نزدم که ببینم ایشون تماس می گره یا نه؟ من بیرون رفته بودم که با دوستام داحافظی کنم و وقتی برگشتم توی یاهو حالت نامرئی آنلاین شدم (من چون دوستام زیادن معمولا همینجوری یاهو می رم و ایشون هم معمولا همونجوری میومد). دیدم چراغ ایشون سبزه (ایشون هیچوقت چراغ سبز نمی اومد و معمولا وقتی قهر بودیم این یعنی اینکه می خوام صحبت کنم). اما من تصمیم گرفتم که بی اعتنائی کنم در پاسخ به بی اعتنائی ایشون و از یاهو خارج شدم و چندتا ایمیل فان که معمولا دوستان می فرستادن رو برای ایشون فوروارد کردم که گفته باشم پای سیستم هستم ولی نمی خوام صحبت کنم. من شنبه با ایشون هیچ تماسی نگرفتم اما یک شنبه که داشتم راه می افتادم و دوشنبه که بازهم محل زندگی ایشون بودم تماس گرفتم و باهم صحبت کردیم. صحبت ما هم عادی بود و حاشیه ای نداشت. شب همون روز زنگ زدم و ایشون جواب نداد.
روز بعد دو بار به ایشون زنگ زدم و ایشون فقط دفعه دوم جواب داد و گفت بعدا زنگ می زنم در حالیکه تماس نگرفت من هم اونروز شب برگشتم به شهر خودمون که وسائلم رو به خونه ای که اجاره کرده بودم منتقل کنم. اونروز من وسائلم رو جمع کردم و شب چند بار به ایشون زنگ زدم اما جواب ندادن. اس ام اس دادم که آیا این یعنی اینکه دیگه زنگ نزنم؟؟ بازهم ایشون جوابی نداد. با اینکه فردا صبح قرار بود وسائلم رو منتقل کنم و مسافر بودم تا صبح به این موضوع فکر می کردم و خسته از این موضوع خیلی عجول و عصبانی شروع کردم به نوشتن یک ایمیل و کل عصابنیتم رو در اون ایمیل ابراز کردم و گله مند شدم که چرا بازی کردن رو دوست دارید؟؟ بعداش هم یه پیام دادم که خداحافظ و دیگه باهم کاری نداریم.
پنج شنبه راه افتادم و تا شنبه که شرکت رفتم اینترنت دسترسی نداشتم، ایشون همون پنج شنبه به حالت خیلی عصبانی جواب داده بود و منکر همه چی شده بود که نه چیزی بین ما وجود نداشت و..... دیگه با من تماس نگیر. منهم جواب دادم و گفتم زنگ نمی زنم و کاری باهم نداریم که بخوام زنگ بزنم.
تقریبا دو هفته گذشت و بعداش که من عصبانیتم فروکش کرده بود و پی برده بودم که رفتارم عجولانه، بچه گانه و غیر منطقی بوده تصمیم گرفتم که تماس بگیرم و عذر خواهی کنم. چون مطمئن بودم که عصبانیه و ممکنه جواب نده با یه شماره جدید تماس گرفتم و ایشون طوری که معلوم بود خیلی ناراحته جواب داد و من عذر خواهی کردم، گفت: "دفعه چندمت بود لعنتی؟" (فک کنم کلا 6 باری بینمون در مدت 4 ماه دلخوری پیش اومد) خلاصه بازهم عذرخواهی کردم ایشون هم گفت بخشیدم (البته من چون اخلاقش رو می دونستم، می دونستم داره تظاهر می کنه). گفتش نمی تونم صحبت کنم شب تماس بگیر. اما شب که زنگ زدم ایشون موبایلش رو خاموش کرد!!!!
چون می دونستم ناراحته گفتم تا روز تولدش که اواخر اسفنده (تقریبا سه ماه واندی بعد صبر می کنم) بعد تماس می گیرم و از دلش در میارم. متاسفانه با این که می دونستم این کار اشتباهه و بایستی صبر کرد که زخمش التیام پیدا کنه به توصیه یکی از دوستان حدودا دو هفه بعد رفتم محل کارش و با این که اونجا بود حاضر نشد من رو ببینه و یکی از همکاراش اومد و گفت نیستش. باز هم یه راه دیگه رو امتحان کردم و براش نامه عذرخواهی از طریق پست ارسال کردم ولی پاسخی نداد. دیگه تلاشی نکردم تا روز تولدش اما اون روز هم حال خوبی نداشت و گفتش که همه چی گذشته و تمومه.
الان حدودا کمتر از 8 ماه از قطع رابطه امون گذشته و این دو ماه آخر حدودا هر دو هفته یکبار هر بار یه اس ام اس معمولی (یه جمله قشنگ و البته غیر عاشقانه) واسش فرستادم ولی جوابی نداده. تقریبا کمتر از سه هفته دیگه یکسال از آغاز آشنایی ما می گذره و واقعا الان هیچ ایده ای ندارم که چگونه؟؟؟؟
اما مسائلی که رابطه ما رو پیپیده می کنه:
1. من به این موضوع اشاره نکردم، ایشون توی سرشون تومور (غده سرطانی) دارند و البته خود ایشون هم تا اواسط رابطه ما نمی دونستند این موضوع رو؛ فقط خیلی از مواقع دچار میگرن های شدید می شدن.
من از این بابت احساس گناه شدیدی می کنم که شرایط ایشون رو در نتیجه گیری و تصمیم گیری های اون موقع لحاظ نکردم و شاید استرسی که ایشون بعد از فهمیدن این موضوع داشته باعث می شده که رفتارش نسبت به من تغییر کنه. البته من هم الان بعد از گذشت زمان نسبتا طولانی 100% مطمئنم که به خاطر احساس گناه رها کردن ایشون در بدترین شرایط نیست که دوست دارم به ایشون برگردم و فقط به خاطر علاقه ایه که نسبت به ایشون دارم.
2. قطعا بدون ایشون من به زندگیم ادامه می دم و ایشون هم بدون بنده همچنین، حتی در این مدت توی زندگیم از هر لحاظ سیر رو به جلوئی رو داشتم. اما من در عمرم با خانم های زیادی سر و کار داشتم از دوران تحصیل گرفته تا سر کلاس های درس خودم، معدود هستند تعداد خانم هائی که توانائی جلب توجه من رو داشته باشند. به همین دلیل هستش که از بهم خوردن نامزدی من تا آشنائی با یک فرد جدید 6 سال طول کشید.
نمی خوام احساسی راجع به این موضوع فکر کنم اما در مدت این 6 سال هیچ کسی نتونسته نظر من رو جلب کنه. حتی با شکست اولی که من داشتم خیلی راحت با این موضوع کنار اومدم.
اما در این مورد مثله میخی که توی ذهنم فرو رفته فکر از دست دادن ایشون گاها من رو به جنون می کشونه. برای من مثله فردی می مونه که شاید 10 سال یکبار هم در زندگی آدم پیدا نشه.
3. ما هیچ دوست مشترکی نداریم، محل کار مشترکی نداریم، در واقع اصلا تماسی نداریم که از شرایط هم آگاه باشیم و این واقعا شرایط رو سخت می کنه.
4. ایشون یا بازی ذهنی رو دوست دارند یا فکر می کنن که من داشتم با ایشون بازی ذهنی می کردم. به نظر من این چیزی هست که باعث خیلی از سوتفاهمات بین ما شده. البته اکثریت خانم ها این نوع بازی رو دوست دارن و دائما آقایون رو تست میزنن و از نظر من اگر فردی تسلیم بشه از جذابیتش نزد خانم ها کم میشه. من هم فکر می کنم که من در اواسط رابطه امون توی این بازی کم آوردم و شاید به خاطر شرایطش بیشتر سعی می کردم هواشو داشته باشم و بیشتر زنگ می زدم (از اعتدالی که رعایت می کردم خارج شد)، فقط به این خاطر که نیاز داره در شرایط جدید احساس کنه تنهاش نذاشتم.
اما از نظر خودم اشتباه من کجا بود؟؟
قبل از پاسخ به این موضوع اجازه بدید از دیدگاه خودم مطلبی رو عنوان کنم
وقتی شما مستقیما از خانمی سوال کنید که چه جور مردی رو می پسندید، معمولا با جواب های مبهمی روبرو خواهید شد:
1. من مرد با احساس رو می پسندم
2. من مردی رو می پسندم که از به اشتراک گذاشتن احساساتش ترسی نداشته باشه
3. من مردی رو می پسندم که درکم کنه
4. من مردی رو می پسندم که به من احترام بگذاره
در واقع 99 درصد خانم ها نمی دونن که واقعا چه جور مردی موردنظرشونه و اون 1 درصد هم اگر بدونند معمولا از پاسخ دادن طفره می رن!!
یک بحثی هست به نام Genetic Programming که اینجا مجال توضیح دادنش نیست اما خودتون می تونید گوگل بفرمائید برای توضیحات بیشتر.
خانم ها ذاتا برنامه ریزی شدن دنبال مردهای قدرتمند و با اعتماد به نفس بالا باشن (به این دلیل که اولین نیاز زن ها امنیته و این اولین چیزی است که در یک رابطه بصورت ناخودآگاه جستجو می کنند)
http://www.google.com/images?q=How%20to%20get%20the%20girl%20based%20on% 20successful%20attempts
متاسفانه این واقعیته!! وقتی شما زیادی توجه کنید شما فرد ضعیفی به نظر خواهید آمد.
باید بتونید یک تعادل و بالانس رو ایجاد کنید.
متاسفانه جامعه به ما عکس واقعیات رو یاد میده:
* خانم ها خیلی پیچیده هستند
* شما هیچ وقت آنچه که درون یک یک خانم می گذرد رو درک نمی کنید
* فقط خانم ها می دونند که خانم ها چی می خوان
در حالیکه من در حال حاضر با اندوخته های خودم اعتقاد دارم که (من احترام زیادی برای خانم ها قائلم و این به این معنا نیست که همه چیز در مورد خانم ها احساسی است، لطفا بنده رو دعوا نکنید):
* خانم ها ماشین های احساسی هستند نه منطقی!!
* خانم ها هر تصمیمی رو بر اساس احساساتشون می گیرند.
* یک الگوی کلی و قطعی وجود داره که در مورد همه ی خانوم ها کارگره.... به این معنا که خانم ها قابل پیش بینی اند
من اعتقاد دارم نمیشه جاده ورود به قلب خانم ها رو خرید، بلکه باید ماشه احساس خانم ها رو چکوند. در واقع اگر دکمه احساس خانمی رو پیدا کنید راه ورود به قلبش رو پیدا کردید.
در حال حاضر بنده خیلی از راه حلی هائی رو که دیگران پیشنهاد دادند یا جایی خوندم امتحان کردم و هیچی کارگر نیافتاده (شاید من ضعیف عمل کردم). و شاید هم جامعه........
الان کاملا گیج هستم در مورد این موضوع و دنبال الگوئی که کارگر بیافته!!
فقط از دوستان خواهش می کنم نظرات احساسی رو مطرح نکنید مثلا:
1. باید دنبالش بری
2. برو محل کارش
3. اینقدر زنگ بزن که جواب بده
4......
چرا که همه ی اینها باعث میشه که دورتر و دورتر بشه
5. یا اینکه بی خیال شو!!
در واقع بی خیال شدن تنها گزینه پیش رو هست که خودم از اون اطلاع دارم. به همین دلیل هست که دنبال پیشنهاد هستم. چون نمی خوام بعدها با افسوس زندگی کنم.
از بزرگوارانی که وقت گذاشتند و این متن رو خوندن یا به این پست پاسخ می دن پیشاپیش کمال تشکر رو دارم.
گفتم: دل و جان بر سرکارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا: تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم که بیقرارت کردم
عطار
علاقه مندی ها (Bookmarks)