نمی دونم چی باید بگم و اصلا چجوری شروع کنم.حالم خیلی بده .احساس می کنم دارم خفه می شم بارها فکر خودکشی به سرم زده اما مدام خودمو سرکوب می کنم .چهار ماهه نمی تونم بخوابم اینقدر مشاور و دکتر و روانپزشک رفتم تو این چهار ماه که حد نداره چند جا و چندین نفر شاید بیشتر از 2 میلیون تومن این مدت پول مشاور داده باشم ولی هیچی عوض نشد.هیچی اینجا اومدم چون می دونم خانمم اینجا عضوه میاد و مدام سر می زنه می خوام یکی بیاد بین ما قضاوت کنه شاید یه تغییری بکنه.
من و خانمم 13 ساله ازدواج کردیم و یه پسر 11 ساله داریم.تا همین امسال همیشه فکر می کردم زنم یه فرشته است فکر می کردم اگه یه زن خوب توی این دنیا باشه اون زن منه .می پرستیدمش .همه جا افتخارم بود زبون بلندم بود.نمی دونم چی شد چرا اینطوری شد .زنم زن خانواده داریه .خانواده مثلا فرهنگی داره البته اگه بشه به این مدل بگن فرهنگی وقتیکه رفتم خواستگاریش مطمین بودم توی شهرمون به نجابت و خانمی معروفه .دختر ساده ای بود و اهل هیچی نبود .فقط بلد بود بیاد مدرسه و بره خونه.از اون دخترایی که همه آرزوشو دارن.الان می فهمم چقدر احمق بودم که اینطوری فکر می کردم.وقتی ازدواج کردیم من خیلی کم سن و بی تجربه بودم .23 سالم بود خیلی هم مغرور بودم .دور و برم پر دختر بود که همشون التماسم می کردن بگیرمشون .نمی دونم چی شد باش دوست شدم.مامانش خیلی ازم خواهش کرد بگیرمش.فکر می کرد چون با من دوست شده نکنه بدنامش کنم.دوستیمون اصلا دوستی نبود..همش سه ماهم نبود با هم حرف می زدیم از اون دخترایی بود که اصلا معلوم بود اینکاره نیست .هیچ نظری هم روش نداشتم ولی مامانش اینقدر پاپیچم شد که دلم براش سوخت و گرفتمش .مامانه از آبروشون می ترسید با مامانم همکار بود و مدام نگران بود مامانم نفهمه.منم دیگه از دختر بازی خسته شده بودم .
دو سالی بود احساس می کردم خیلی بام سرد شده.اصلا تمایلی بم نداشت .مدام درسو بهانه می کرد و وقتی میومد ایران می رفت خونه مامانش.اصلا دوست نداشت بیاد اینجا توی خونه خودش.یه بار صداشو اتفاقی شنیدم داشت با موایلش حرف می زد داشت سر یکی داد می زد که چرا باز بش زنگ زده..بش شک کردم این زنی که من می شناختم محال بود با کسی با این لحن صحبت کنه حتی بدترین دشمنش .یه کم سوال پیچش کردم و با زیرکی خاصی مساله رو خیلی عادی رد کرد .ولی من قانع نشدم.دیگه تقریبا مطمین شده بودم ولی اصلا اینجوری فکر نمی کردم.میلشو هک کردم من رشتم کامپوتر بوده .نمی دونم اون روز چجوری زنده موندم چند بار رفتم روی تراس که خودمو بندازم پایین ولی نتونستم .چتاشو باز کردم و ایمیلاشو .اون با دکترش رابطه داشت .تاریخاش نشون می داد بیشتر از دو ساله که با همن .چه حرفایی به هم زده بودن .چه شبایی تا صبح پیش هم خوابیده بودن .اصلا نمی تونستم باور کنم این زن منه ..اینجوری با یه مرد غریبه حرف می زنه .اینجوری قربون صدقش می ره .اینجوری صداش می کنه .اینجوری برای همخوابی بی تاقتی می کنه..از عنوان کردن حرفاشونم شرم دارم.همون لحظه بش زنگ زدم بیاد خونه .میلاشو گذاشتم جلوش گفتم اگه نگی اینجا می کشمت یا خودمو می کشم خون جلو چشمامو گرفته بود.بم گفت خوب که چی!! اصلا انکار نکرد!! عین خیالشم نبود!
روانی شدم توی این مدت .اوایلش خیلی بم رسیدگی کرد مدام می بردم دکتر و روانپزشک و مدام بم دلداری می داد و قول داد که تمومش می کنه .واقعا هم تمومش کرد .اون مردک کثیفم متاهل بود .رفتم پیش زنش و همه میلاشو براش فرستادم .یچاره زنش اصلا باور نمی کرد.اونم عین من می گفت اصلا توی عمرش از شوهرش همچین ابراز احساساتی ندیده! می گفت مگه اصلا این مرد عاطفه هم داره!!!!!! دلش از دست شوهرش خون بود .مدام می گفت این مرد اصلا مشکل داره..
الان چهار ماه از اون روز گذشته .خدا می دونه توی این مدت چیا کشیدم.لحظه لحظه اش از خدا مرگ خواستم ..
اوایلش زنم هیچی نمی گفت فقط سکوت می کرد و مدام بام همه جا می اومد و مدام نگرانم بود .از وقتی برگشتم ایران مدام می گه طلاق می خوام..من توی این مدت هر جا مشاوره رفتم گفتم کمکم کنید برگردم به زندگیم .من بچمو دوست دارم .زندگیمو دوست دارم اما زنم اصلا همکاری نمی کنه..به هیچ صراطی مستقیم نیست .میگه من از اول اشتباهم تو بودی .باید تو رو حذف می کردم نه عین بزدلا مشکلمو بدتر کنم.اینطوری که می ینم اصرار می کنه بدتر لجم می گیره .حس انتقام همه وجودمو گرفته .دلم می خواد مدام یه بلایی سرش بیارم دسته چک ایرانش پیشمه دلم می خواد کاری کنم تا ابد بره زندان اون مامان احمقش بیاد تا ابد التماسم کنه..می دونم دیگه با اون آشغالم رابطه نداره مدام چکش می کنم.اونم دیگه درگیر زندگی خودش و زنش شده .ولی دلم نمی خوادم طلاقش بدم.زندگیمو سیاه کرده حالا باید تاوانشو پس بده..توی این مدت حتی یه بارم نیومد به پام بیفته .این غرورش بدتر لجمو در میاره...فقط میگه من دو تا اشتباه کردم اولیش تو بودی دومیش اون...
روانی شدم گلوم مدام درد می کنه مدام حس می کنم دارم خفه می شم..
تو رو خدا کمکم کنین من دیگه دارم کافر می شم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)