به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 تیر 90 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1390-4-15
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,265
    سطح
    19
    Points: 1,265, Level: 19
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Question دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    سلام.من 27سالمه.دو ساله با يكي از آشنايان دورمون ازدواج كردم.ما واقعا با هم خوشبخت بوديم .ولي من دارم همه چيو خراب ميكنم.يه اخلاق خيلي بدي كه دارم زود عصباني ميشم و كنترلم رو از دست ميدم . متاسفانه اين برخورد رو چند بار جلو همسرم كردم و هر دفعه قول دادم كه تكرار نكنم ولي به قولم عمل نكردم . و اين موضوع باعث شده كه هميشه همسرم ازم ايراد بگيره كه فلان حرف يا كارت يا طرز برخوردت درست نبود . اولا قبو ميكردم و لي چند وقتيه نه . تو دلم عقده شده بود . از اين سر كوفتها خسته شده بودم . دنبال بهونه بودم كه منم ازش ايراد بگيرم و گير بدم .احساس كوچيك بودن ميكردم . احساس ميكردم هميشه حق با اونه نه من و خيلي احساسات بد ديگه كه منو بيشتر عصبي ميكرد . خيلي با هم صحبت ميكرديم و هميشهبهم ميگفت ما بايد دوست باشيم و اگه من ايرادتو بهت ميگم واسه اينه كه درست بشي من قبول ميكردم ولي يه چيزي تو وجودم انگار با من حرف ميزد و ميگفت كه ديدي باز ضايع شدي و حق با اون بود . ديدي باز تو مقصر شدي ديدي اون بيشتر از تو ميفهمه .همش فكر ميكنم و تو ذهنم با خودم حرف ميزنم . احساس ميكنم ديوونه شدم . ديگه واقعا نمي دونم چه حرفي رو كجا بزنم يا نزنم يا طرز برخوردم درسته يا نه ... يه چيزي تو وجودم ميگه كه خيلي بدم . و الكي دارم خودمو جلو ديگرون خوب نشون ميدم. قبل ازدواج اصلا اين حس رو نداشتم و واقعا آدم خوبي بودم همه از من تعريف ميكردند و همه به همسرم ميگفتند كه خوشبحالت كه اين دختر ازدواج كردي البته الان هم همه اينو ميگن ولي خودم واقعا ديگه خودمو قبول ندارم .از اين همه اشتباهم خسته شدم و از خودم بدم مياد كه همسرم رو ميرنجونم . اون واقعا مرد خوبيه و قشنگ حرف ميزنه . من در حقش دارم بدي ميكنم.
    متاسفانه هفته پيش بحثمون به اوجش رسيد. همسرم به علت مشكلات و مرضي پدر و مادرش و طلاق خواهرش به اونها خيلي رسيدگي ميكنه . من قبول دارم چون جز اون كسي نيست كه كمك كنه ... ولي من بدجنسي كردم و با وقاحت تمام بهش گفتم كه تو 4 تا زن داري .مامانت .خواهرت.خواهرزادت و آخريش من . خيلي ناراحت شد . خدا وكيلي هميشه به من ميرسه ولي من اولا چون دنبال ايراد ازش بودم اين حرف زشت رو گفتم و بعد اينكه خودمو آروم كنم و تو دلم بگم كه ديدي اين دفعه تو مقصري نه من ... خيلي اشتباه كردم مثل هميشه . از دست خودم خسته شدم...
    شوهرم اين دفعه ديگه واقعا از دستم خسته شده و گفته ديگه من مثل قبل نميشم يعني ميخواد فقط جلو ديگران فيل بازي كنه كه ما خوبيم ولي در واقعيت اينجوريه كه ديگه نميخواد محلم بزاره .... دارم دق ميكنم . تپش قلب گرفتم . كلي التماسش كردم كه من خودمو درست ميكنم و هزاران حرف خوب ديگه بهش زدم وليعمرا قبول نميكنه ميگه تو هميشه اينو ميگي و زير حرفت ميزني . ... ايندفعه فرق ميكنه و من ميخوام واسه هميشه نسبت به تو بي تفاوت باشم ...
    دارم از ناراحتي ميميرم . ميدنم مقصرم و مثل هميشه اشتباه كردم ايندفعه بچه بازي در آوردم و اون حرف هارو زدم مخصوصا جلو بابا و مامان و خواهرم هم كه گفتم بيشتر ناراحت شده و ميگه آبروي منو بردي و كلي فكرهاي بد ميكنه كه ما آينده خوبي نداريم ...
    خواهشا كمكم كنيد ... احساس ميكنم خودم خودمو با بچه بازيام بدبخت كردم . هميشه حرفه هاي عاقلانه ميزدم ولي عمل نكردم ...

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    دوست خوبم سلام
    خیلی ناراحت شدم وقتی مطلبتو خوندم
    ولی خوبیش اینه که میدونی مشکلت چیه ، این خیلی تو حلش کمک میکنه
    من کارشناس نیستم ، فقط وقتی مطلبتو خوندم حس کردم دقیقا باید کاری رو انجام بدی که بیشتر ما داریم انجام میدیم
    یعنی به جای درخواست کمک، تغییر، فرصت و ... از طرف مقابلمون، باید خودمون به خودمون کمک کنیم، تغییر کنیم و به خودمون فرصت بدیم تا اشتباهاتمونو جبران کنیم و بعد منتظر واکنش و تغییر طرف مقابل باشیم
    خب شما بارها به همسرت قول تغییر دادی، میدونی اشتباه از خودته و میدونی مشکلت کجاست، ولی قدم بعدی که اقدام برای رفعش هستو بر نمیداری
    وقتی شروع کنی به تغییر، به مرور متوجه تغییر همسرتم میشی
    تاپیک من و اقلیما رو بخون، ما هم مثل تو دچار طپش قلب و ناامیدی بودیم، ولی با یه سری مهارت تونستیم یه مقدار مشکلاتمونو کم کنیم
    راه حلها رو کارشناسها بهت میدن
    نگران نباش
    مطمئن باش حالا که میخوای برای زندگیت قدمی برداری، دوستان خوبی اینجا هستند که کمکت میکنن


  3. 5 کاربر از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده اند .

    shamim_bahari2 (شنبه 18 تیر 90)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 تیر 90 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1390-4-15
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,265
    سطح
    19
    Points: 1,265, Level: 19
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    خواهشا راهنمايي ام كنيد . من واقعا دستش دارم ميگه اگه دوستم داشتي تو اين 2 سال خودتو درست ميكردي ولي من ... من بي جنبه نتونستم . هميشه فكر ميكردم ميتونم ولي باز كنترلم رو از دست ميدادم ... همسرم32 سالشه ... كلا خيلي اجتماعي هست و تو حرف زدن استاده و همه با حرفاش متقاعد ميشند و از حرف زدن با اون لذت ميبرند ...
    من كلا تو خودمم . آدم كم حرفيم و سكوت رو دوست دارم . و سرم تو كار خودمه البته اون خيلي اين اخلاقم رو ميپسنده ولي از رزوي كه حرف خانواده اش رو زدم گفق فكر نميكردم همچين آدمي باشه .هميشه خدارو شكر ميكردم كه تو از اين لحاظ با بقيه فرق داري ولي فرقي نداري . خيلي دلش ازم گرفته و من بيشتر از خودم . احساس ميكنم تو خودم دارم ميميرم . طاقت از دست دادنش رو ندارم و ميدونم يه بلايي سر خودم ميارم . اون واقعا مرد زندگيه ولي من يه ابله سطحي نگرم كه اونو رنجوندم ...
    خواهشا كمكم كنيد تا اونو به زندگيم بر گردونم .
    من دارم الان از محل كارم ميرم تا ببينم تا چه خاكي تو سرم بريزم . خواهشا تا فردا يكي جوابمو بده دوستان عزيز

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    دوست عزیزم اینقدر ناامید نباش
    من فکر میکنم برای فرداشب یه هدیه کوچولو، حتی یه شاخه گل، با یه شام خوشمزه آماده کن، وقتی شوهرت میاد خونه با چند جمله کوتاه و کلمات محبت آمیز، حرفتو بهش بزن، اینکه خودت میدونی حرفی که زدی درست نبوده و از روی ناراحتی یه چیزی گفتی ، و تأثرتو ابراز کن
    بعدشم اصلا اصرار نکن که ببخشدت، یعنی یه معذرت خواهی ساده، ولی تو عمل بهش نشون بده که پشیمونی و داری تغییر میکنی
    تو در طول زمان باعث دلخوری همسرت شدی، پس در طول زمان هم باید دوباره به دستش بیاری

  6. 3 کاربر از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده اند .

    shamim_bahari2 (پنجشنبه 16 تیر 90)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    mvas عزیز سلام
    به تالار همردرد خوش اومدی.
    عزیزم اینکه می دونی مشکل از کجاس خیلی خوبه.
    اما:
    فعلا نیازی نیست که مدام به همسرت بگی من خوب می شم من عوض می شم من قول می دم و .... اونم به مقداری ارامش و البته تنهایی نیاز داره. پس از این فرصت استفاده کن و مشکلاتت و ریشه یابی کن.
    از خودت بپرس چراا ین طوری شدی ؟ چرا نمی تونی بر خشم خودت غلبه کنی؟ چرا تا حرصت و خالی نکنی اروم نمی شی؟
    اینا همه ریشه در گذشته خودت داره.
    بعد ازاینکه ریشه مشکلت و پیدا کردی بهترین راه اینه که اول از همه ارامش خودت و حفظ کنی با تپش قلب و ناراحتی و غصه و ... مشکلی حل نمی شه که هیچ بد ترم می شه. بعد از اینکه اروم شدی برو پیش یک مشاور و این مشکل و از ریشه حل کن.
    تو این اوضاع اجتماعی ما, همسر خوب نعمتیست که خدا به هر کسی نمی ده.
    راه بعدی برای اینکه بیشتر ارام بشی اینه که رابطت و با خدا تقویت کنی. گاهی وقتی وضو می گیریم و 2 رکعت نماز خالصانه می خونیم و بعدش سر سجاده با خدا حرف می زنیم به چنان ارامشی می رسیم که خودمونم باورمون نمی شه. امتحان کن ضرر نمی کنی.
    ما هم برات دعا می کنیم. مطمئنم که می تونی زندگیت و بسازی. نگران همسرتم نباش تو که اروم اروم تغییر کنی و البته ارامشت و حفظ کنی اونم دوباره به سمتت بر می گرده. با چیزایی که گفتی معلومه که دوستت داره. پس نگران نباش.
    موفق باشی

    در ضمن اینقدرم به خودت فحش و بد و بیراه نگو. تول خودت برای خودت ارزش و احترام قایل شو بعد توقع داشته باش دیگران براتی اررزش قایل بشن.
    تو اونو از دست نخواهی داد فقط باید راهت و پیدا کنی. بیشتر نگران خودت باش و سعی کنی راه دست یافتن به ارامش و پیدا کنی واز کنار خیلی مسایل به راحتی بگذری نه اینکه در گیری ایجاد کنی و طرفت و برنجونی.

  8. 4 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (پنجشنبه 16 تیر 90)

  9. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    سلام

    پست 7 و 8 این تا پیک رو بخون :
    خشم:
    http://www.hamdardi.net/thread-2287.html

    شما باید مهارتهای کنترل خشم رو بیاموزی و البته من فکر می کنم ریشه خشم شما از ترس از تایید نشدن توسط همسرتون هست. اینکه فکر می کنید اون خیلی خوبه و شما نیستید و از این ترس دارید که اون و بقیه ادمها و حتی خودتون به این قضیه پی ببرید باعث ترس بیشترتون می شه. اول باید به خودتون بگید که هیچ انسانی کامل نیست و هر کدوم از ما ایرادهایی داریم. ولی چیزی که یک انسان رو از یک انسان دیگه متمایز می کنه اینه که هر کدوم از ما چطور در صدد رفع مشکلاتمون هسنیم.

    من اگر جای شما بودم
    1-در حال حاضر سعی می کردم مقاله های مربوط به کنترل خشم و عزت نفس رو از روی این سایت پیدا کنم و بخونم.
    2- به همسرم می گفتم که ممنونم که سعی می کنی ابروی خانوادگیمونو حفظ کنی و کسی از مشکلات درونی ما مطلع نشه چون به امید خدا این مشکل هم مثل مشکلات دیگه زندگیمون با کمک تو و تلاش و اراده من حل خواهد شد. سرمایه من هم برای حل این مشکل عشق و علاقه من به تو و زندگیمونه.

    بعد هم دیگه بیشتر التماس نمی کردم که همسرم زده بشه ازم.

    3- حالا که اشتباهمو پذیرفتم و اگاهیهای لازم رو از بند 1 کسب کردم شروع می کردم به عملی کردن روشها و البته از خودمم انتظار نداشتم یک شبه 180 درجه تغییر کنم. با صبر و بردباری و ارامش.

    4- اگر هم برام مقدور بود یک سرگرمی یا ورزش جدیدی رو شروع می کردم تا کمک حالم باشه برای تقویت ارادم
    5- و در اخر برای هر بار که تونستم بر خودم مسلط باشم برای خودم یک هدیه کوچیک در نظر می گرفتم.

    موفق باشی و زیاد هم نگران از دست دادن شوهرت نباش. بهش فرصت بده تا روزهای خوب با شما بودنو مرور کنه و دلشو اروم کنه. مردها معمولا اینکارو می تونن انجام بدن به تنهایی.

    مهارتهای ارتباطیتم با خوندن مقاله های این سایت به مرور بالا ببر.



    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  10. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 16 تیر 90)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 تیر 90 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1390-4-15
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,265
    سطح
    19
    Points: 1,265, Level: 19
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    سلام . صبح همگيتون بخير ...
    واقعا از همتون از صميم قلبم تشكر ميكنم كه جوابمو داديد . خيلي خيلي ممنونم ...
    از شانس بد ما اسباب كشي كرديم و خونه جديدمون خيلي از كاراش مونده ما مجبوريم كه خونه مامان و بابام باشيم و اينكه خونه مامان همسرم هم در حال باز سازيه . حدود يه ماهي ميشه كه ما در به دريم . از همه بدتر كه همسرم يه پاش خونه مامانشه يه پاش هم خونه جديد خودمون . ولي هيچ كاري از پيش نميره جون واقعا خسته ست و ديگه وقتي واسه خونه خودمون نميمونه . مثلا ما چند روز پيش بيرون رفتيم كه خير سرمون سنگ واسه كف خونه انتخاب كنيم . تازه رسيده بوديم ساعت 5 بود كه خواهرش زنگ زد و گفت من شرمنده ام ميشه بري دنبال دخترم (خواهر زاده اش كلاس زبان ميره ) همسرم هم گفت آره آره حتما ميرم . من هيچي نگفتم . تو دلم گفتم حالا ما سريع يه چيزي انتخاب ميكنيم و ميريم البته ته دلم ناراحت بودم . نيم ساعت بعدش 2باره خواهرش زنگ زد و گفت نميخواد بري آژانس فرستادم دنبالش . خيالم راحت شد . ساعت 7:30 مامانش زنگ زد و گفت شرمنده ام به خدا كي مياي كه سقف آشپزخونه رو رنگ كني . گفت الان ميام .من ديگه واقعا تو قيافه رفتم . آخه قرار بود شام بريم بيرون .
    چون خونه نداريم رفتيم خونه مامانم يه كوچولو استراحت كرد و پاشد كه بره .حالا ساعت چنده 8 - 8:30 . من ديگه طاقت نياوردمو اون حرف رو بهش زدم و كلي بهش بر خورد و از يكشنبه تا الان قهريم . مامانم و بابام كلي دعوام كردند . منم خيلي گريه كردم .حرفم اينه ميگم آخه وقتي اين بنده خدا خسته ست حالا واجبه بياد سقف رو رنگ بزنه . تو طعطيلي آخر هفته قبل كه تمام مئت داشت تو خونه مامانش كار ميكرد . يه اشتباه بزرگي كه كردم اينه كه خونه جديدم.ن خيلي نزديك خونه مامانشه . ايكاش راضي نميشدم . دارم از استرس و دلهره و فكر ميميرم . ميدونم از اين به بعد دم به دقيقه همسرم رو واسه كارهاي مختلف يه اونجا ميكشونند .
    به خدا من اصلا مخالف كمكش به مامانش نيستم ولي هر چيزي حدي داره . يه برادر داره كه دست به سياه و سفيد نميزنه همه مشكلات ذهني و جسمس رو دوش همسرمه . بعد همسرم ميگه بيا حرف دلت و ناراحتيتو بهم بگو . آخه من با اين همه مشكلات خانوادهاش چي ديگه بيام بهش بگم ... هميشه تو همه چي همپاش بودم . الان كه حرف پيش اومده ميگه من هميشه دارم تلاش ميكنم . من به فكر همه چيم . من ميخوام زندگيمون درست شه ولي تو نه . تو فقط دهنتو باز ميكني و با وقاحت هرچي بخواي ميگي . آبروي منو بردي . باورتون نميشه الان كه داشتم ميومدم سز كار تو راه بهم زنگ زد . گفت خوب واسه خودت يا ... اصلا انگار راحت تري با مامانتينا ميخندي و هزار تا حرف ديگه . بهش ميگم آخه من تو خونه مامان و بابم كه نميتونم مثل تو قيافه بگيرم . ميگه اونا ميدونن ما مشكل داريم تو از خداته كه زنگيمون اينجوري شده ...
    كلي حرف زد و من تو خيابون گريه ميكردم . هي ميگه آبرمو بردي . چي فكر ميكردم چي شد ...
    ميگم آخه من حرف دلمو حق ندارم به مامانم بگم . به تو بگم كه ناراحت ميشي خسته ايي . يه ناراحتي از خانوادهات داشته باشم كه جرات ندارم بهت بگم ...
    خلاصه بعد كلي حرفهايي كه واقعا جفتمون ناراحت شديم . گفت باشه بازم من ايندفعه ميام باهات حرف بزنم كه مشكلمون حل شه ... خيلي دلم گرفته . احساس ميكنه كه من نميخوام ....
    اينقدر گريه كردم كه واقعا ديگه نفسم تو خيابون با لا نميومد ...

    deljoo_deltang و sisili واقعا حرفتون درسته .
    پدر من برخورد تندي از بچگي با ما داشته . خيلي پدر خوبيه ولي عصبيه . من و خواهر ديگه ام نا خواسته اينجوري شديم . دلم براي خودمون ميسوزه . همه تو خانواده از ما تعريف ميكند كه هميشه مهربونيم و به همه كمك ميكنيم ولي ميدونم اگه اونم ازدواج كنه مثل من مشكل پيدا ميكنه .
    آره . من واقعا هميشه ترس دارم كه يه برخورد بد كنم و همسرم منو تاييد نكنه . اونم هميشه ميگه ميدونم باز ميگي تكرار نميكني ولي باز هم مثل قبل تكرار ميكني . منو جلو همه آخر سر بي ارزش ميكني . هي ميگه و ميگه و ميگه ...
    هميشه تو ذهنم يه آينده تيره از گفته هاش ميبينم . كه آخر سر طبق گفته هاش كه هميشه ميگه ديدي درست گفتم . همون شد . ميگه تو اين خونه جديد روش عوض ميشه . من واسه خودم توام واسه خودت . كاري به كارت ندارم .
    من اگه بخوام اينجوري ادامه بدم داغون ميشم . حاضرم جدا بشم و لي زندگي سرد نداشته باشم . بهش اينو گفتم . گفت ميخواي آبرو ريزي كني ديگه . فقط كافيه همه اينو بفهمن . گفتم من نميتونم يه عمر فيلم جلو ديگران بازي كنم بزار همه بفهمن كه ميخواي جدا شي . بهم ميگه وقيحي ديگه .پرويي ...
    نمدونم چيكار كنم ؟؟؟؟

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 تیر 90 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1390-4-15
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,265
    سطح
    19
    Points: 1,265, Level: 19
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    يه چيز ديگه خانواده همسرم خيلي همشون بهم وابسته اند .. حتي اين مسئله باعث جدايي خواهرش از شوهرش اونم . اونم دم به دقيقه خونه مامانش بود چون مامانه تنها بود و اينكه هي باهاش كار داشت از طرفي شوهرش وقتي ميديد خونه نيست هي بهونه مياورد و هزاران مشكل ديگه واسشون پيش اومد و خلاصه طلاق گرفت . البه شوهرش هم خيلي مقصر بود من هميشه هواي خواهر و خواهر زاده و مامانش رو داشتم و دارم .
    همشون خيلي مهربون و صميمي هستند و همش در حال حرف زدن و خنديدن هستند . خيلي شلوغ و پر سر و صدا هستند بر عكس من . خدا وكيلي هميشه از من تو همه جا تعريف ميكنن . هوامو دارند ( ولي الان كه فكر ميكنم ميبينم اونا واسه اين منو تحويل ميگيرند كه راحت شوهرمو 2 دستي تقديمشون كردم و مثل قبل همسرم به همه كاراشون ميرسه وگرنه اگه من از روز اول نميزاشتم عمرا منو تحويل ميگرفتند .... دلم بتركه جرات نميكنم اينحرف رو به همسرم بگم اگه بگم ديگه وا وي لا ... بعد بهم ميگه بيا حرف دلت رو بهم بزن...آخه چي بگم... فقط اين حرفارو دو يا سه بار به مامانم و خواهرم گفتم هميشه حق رو به همسرم و خانواده اش ميدادند ولي اين دفعه با اين جريانات حق رو به من دادند .... خودم به دنبال يه مشاور خوبم كه قضاوت درست كنه )
    مامانش هميشه تو حرفاش ميگه : س.... (اسم شوهرم) همه زندگي منه پدرمه . مادرمه . شوهرمه .بچه امه .. همه كسمه چون هميشه بهم كمك ميكنه و هوامو داره ...ببخشيد كه شوهرتو ازت دزديما .ميدونم شوهرت بايد الان پيشت باشه و هزارتا زبون بازي ديگه ...... منم هميشه ميگفتم وظيفه اشه به شما نرسه به كي برسه از ته قلبم ميگفتم كلي هم قربون صدقه همسرم ميره و هي ازش تعريف ميكنه .....ولي از اين به بعد اگه بخواد اينجوري تعارف تيكه پاره كنه و زبون بازي در بياره يك كلمه هم نميگم كه فكر كنه باهاش موافقم ... . بعد همسرم به همين 4 تا كلمه من گير داده . يعني واقعا ميخوام بدونم هيچ زن و شوهري هيچ وقت نبايند از خانواده هاي همديگه ناراحت بشن و حرف و حديثي پيش بياد .
    همسرم ميگه تو با اين حرفت حرمت هامونو از بين بردي ديگه پرده ايي بينمون نيست ... من ديگه نميتونم مثل قبل شم ...
    واقعانميدونم . يعني اينقدر خانواده اش واسش مهمه كه حاضره از من بگذره ؟؟؟
    پر از احساسات ضد و نقيضم . از تو دارم خفه ميشم . حاضرم تا آخر عمرم لال شم ولي حرفي نزنم كه همسرم ازم برنجه . دوست دارم مغزم خالي شه .

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 تیر 90 [ 16:11]
    تاریخ عضویت
    1390-4-15
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    1,265
    سطح
    19
    Points: 1,265, Level: 19
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    الن دارم تايپيك اقليما رو ميخونم . چقدر دلم ميسوزه . همش بغض دارم . دلم به حال خانمها ميسوزه ... همه فقط هدفمون نگهداري زندگيه . همسرامون اين همه تلاش ميكنند ما هم همينطور ولي آخر سر ما مقصريم . ما فقط دلخوشيمون همسرامونه ولي اونا بجز خانمهاشون دوست دارند به ماماناشونم بچسبن . آخه يكي نيست بگه .پس واسه چي ازدواج ميكنيد . همه چي تعادلش خوبه ...


    همسرم بهم زنگ زده ميگه امروز بعدازظهر بريم بيرون با هم حرف بزنيم . من ميخوام مشكل حل شه ولي ...


    ولي چي ... ميگه حالا ببينيم چي ميشه ....


    همش ميگه من من من من من ............... اينگار من اين وسط هيچ ام .... خدا عاقبتمونو بخير كنه ...
    خواهشا راهنماييم كنيد كه خواسته هامو چه جوري بهش بگم تا بهش بر نخوره و لج نكنه . خيلي حساس شده .مخصوصا رو خانواده اش (حالا خوبه يه بار غر زدم )


    با خودم تصميم گرفتم : ديگه كاري به رفت و آمد هاش به خونه مامانش ندارم ... اشكال نداره . ميزارم اينقدر خانوادهاش ازش سواستفاده كنند كه خودش خسته بشه و صداش در بياد . من ميمونم تو تنهايي خودم و اينجوري نشون ميدم كه با كاراش موافقم .... اميدوارم طاقت بيارم ...

    منو بگو كه هميشه بهش ميگفتم ميخوام آرامش داشته باشي و از نظر جسمي خسته نباشي تا بيشتر با هم خوش باشيم و وقتمونو بيشتر كنار هم بگذرونيم . حالا كه نميشه باشه ...
    همش ميگفتم وقت واسه علاقه منديات بزار .. كلاسهاي عكسي و تار و ني ات رو كه نصفه گذاشتي برو . قرار بود خودم كلاس عكاسي برم تا پا به پاش بتونم در مورد عكس نظر بدم ...
    100 با بهش گفتم بيا شبها بريم دوچرخه سواري يا پياده روي 2 شب مياد بعدش ميگه خسته ام . حالا بزار واسه بعد ...
    تنها تفريحم تو خونه شده تمييز كردن چون اينجوري خودمو مشغول ميكردم آخر سر هم بهم ميگه وسواس داري . هي تمييز كن تا از پا بيفتي و ديسك بگيري بعد اون موقع كه به اين درد دچار شدي نگي نگفتما ...

    خير سرمون واسه اولين بار قبل اسبا كشي يه هفته رفتيم مسافرت خارج از ايران ... فقط اون يه هفته خيالم راحت بود كه كار اضافه بر سازمان نداره .
    ولي از اون موقع تا حالا كه برگشتيم همش بد آورديم .

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 91 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1389-1-16
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,555
    سطح
    43
    Points: 4,555, Level: 43
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 195
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    850

    تشکرشده 839 در 390 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلم به اندازه يه دنيا گرفته

    سلام دوست عزیزم
    خوبی؟
    خیلی خوبه که میخواین صحبت کنین
    به نظرم کاملا متوجهش کن که مشکلی با کمکهاش به خانوادش نداری و حتما و حتما بهش بگو از حرفی که زدی پشیمونی و فقط بخاطر اینکه دلت شکسته بود که داره میره این حرفو زدی
    بعدشم بهش بگو تنها حرفم اینه که بهم فرصت بدی تا تمرین کنم آرامش خودمو حفظ کنم، تو هیچکاری نکن فقط بهم فرصت بده و واقعا تصمیم بگیر تغییر کنی، وقتی تغییرات کوچیکو ببینه مطمئن باش درک میکنه
    نگران نباش عزیزم

  15. کاربر روبرو از پست مفید shamim_bahari2 تشکرکرده است .

    shamim_bahari2 (شنبه 18 تیر 90)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.