به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 اسفند 92 [ 12:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-22
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    3,321
    سطح
    35
    Points: 3,321, Level: 35
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چــکــار کــنــم ؟

    با سلام ؛

    من پسری 24 ساله هستم که دو ماهه با يک خانم (پدرشون فوت کرده و 3 تا خواهر مجرد بزگتر از خودش ) مذهبی در حد معمول هستن از شهر ديگر به قصد ازدواج آشنا شدم و خیلی سریع شاید کمتر از دو هفته به این خانم علاقمند شدم و تصمیم گرفتم که برم با خانوادش در این مورد صحبت کنم .

    البته علاقمندی بنده از روی احساس نبود چیزهایی که دنبالش بودم درون این خانم یافتم
    1- نجابت 2- صداقت 3- سادگی 4- عاشق 5- سازگار بودنش تمام این موارد باعث شد که پا پیش بذارم درسته زود اقدام کردم ولی پشیمون نیستم و نخواهم بود . ( شاید بگید در دو هفته اینارو فهمیدی ؟ بله با امتحانهایی که من کردم تمام این موارد متوجه شدم )
    البته این خانم خیلی زودتر از حد معمول عاشق من شد .

    و اما مشکل من از اینجا شروع شد که وقتی موضوع رو با مادرم در جریان گذاشتم روز اول حرف خاصی نزد یعنی مخالفتی نداشت فقط می گفتن نمیشناسیم و از این حرفها که خلاصه مادرم و یکی از برادرام را برای دیدن این خانم بردم به شهرشون ، برادر بنده یکسری حرفها زد که یخوردشون اگه نمیزد خیلی بهتر بود ( مثلاً در مورد محل زندگی ، شغل ، احترام به پدر و مادر من،اینکه شاید نتونی خانوادت سالی يکبار ببینی و از این حرفهای بی معنی ای کاش نمیبردمش ) و با لحن تأکيدی که باید شما ( دختر ) این کار انجام بدی صحبت میکرد و منم نمیتونستم اونجا چیزی بگم چون میشد بی احترامی ولی خانواده اونم چیزی نگفتن و طاقت آرودن اونروز گذشت ولی بیخبر از اینکه این حرفها باعث جنگ و جدال بین خانواده آنها شد و بنده خبر داشتم طوری شد که خانواده اون نمیذاشتن دیگه رابطه ادامه پیدا کنه و هرروز با لحن مصخره اون دختر رو تو خانه اذیت میکردن که برادر شوهرت همکارست از این حرفها ، من یکروز تصمیم گرفتم که با صحبت تلفنی سوء تفاهم ها رو حل کنم ولی نشد یکبار دیگه سعی کردم ولی نشد و تصمیم گرفتم حضوری برم که تقریباً حل شد ولی خانواده آنها یکسری شرط گذاشتن در مورد مهریه ( من با خود دختر 300 سکه صحبت کرده بودیم ) ولی خانوادش حرف 700 یا 500 زدن منم قبول نکردم و گفتم باید با مادرم صحبت کنم و اونا گفتن که اگه قبول کردن بیا خواستگاری .
    حدود سه هفته گذشت و خانواده من به 500 راضی نشدن ولی خواستگاری رفتیم اونا هم ظاهراً فکر کردن که حل شده ولی نشده بود .
    رفتیم خواستگاری تمام صحبتها شد حتی در مورد روز عقد هم صحبت شد تا اینکه مهریه رسید و خانواده اونا گفتن 500 و دو دنگ خانه و خانواده من 100 سکه گفتن و من چون حرف دختر به دلم نشسته بود گفتم 300 قبول و لی خانه نه ، خلاصه دو دونگ خانه هم قبول کردم و در کنار اینها حرف شیربها هم شد اونم حتی تقریبی قبول کردیم ولی مشکل اینجا بود که من خودم نمیتونستم خرید یا کمکی در مورد جهیزیه کنم بخاطر همین من میگفتم نه ولی خانوادم (برادر بزرگم) قبول کرد منم رو حرف اون میگفتم نه . یهو چشمتون روز بد نبینه یکدفعه خواهرش با حالت بغض گفت من آقا داماد قبول ندارم که منم تو جمع گفتم چرا قبول نداری بگو تا بدونم ، که خانواده من نذاشتن بیشتر صحبت کنم .
    خلاصه خیلی محترمانه مراسم بهم خورد ولی مادرش گفت با پدرم صحبت کنم جواب میدم .
    فکر کردم شاید خودش ناراضیه که اونا رو انداخته جلو و لی تو این چند روز حسابی امتحانش کردم و مطمئنم که خودش راضیه و خانوادش از حرفهای داداش من و یا مهریه و یا ... دلخوردن .

    حالا فکر میکنم میبینم خیلی چیزا رو بیهوده قبول کردیم که به ضرر من هست نه کس دیگه .

    من خیلی دوسش دارم حتی حاضرم براش جون بدم ولی نمیتونم تو این موارد کوتاه بیام .
    چند هفته پیش مادرش بهم زنگ زد و گفت صبر کن عجله نکن خواهراش از دوریش میترسن که اونشب این کار کردن . ولی مادرش رو حجاب خیلی حساس هست طوریکه میگه اگه بیاد تو خانواده ما شاید حجاب دخترش کم بشه یا من ازش بخوام برداره که من حتی تو این مورد هم دخترش امتحان کردم
    منم حق دادم بهشون

    این موضوع گذشت تا اینکه مادرش تصمیم گرفت زنگ بزنه خونه ماه ، چشمتون روز بد نبینه مادرم گوشی رو برداشت و گفت شما سنگ بزرگ انداختید و این نشانه نارضایتی هست ما هم دخترتون نمیخواهیم ، باز یه داستان دیگه شروع شد که منم با خانوادم درگیر شدم ولی قول دادن که درست کنن .

    یه مدت گذشت سمت خانواده دختر آروم شدن و راضی شدن ولی خانواده من هنوز با دو دنگ خانه مشکل داشت که منم دیگه نمیتونستم کاری کنم . دیشب تصمیم گرفتم که مادر و پدرم حضوری ببرم خانه اونها که با هم کنار بیان در همه موارد . دیشب که زنگ زدم باهاشون هماهنگ کنم که امروز میاییم با مادرش در مورد حرفهای امروز صحبت کردم .

    گفتم که مادرم با دو دنگ خانه مخالف که اونا میگن باید دو دنگ باشه خود دختر هم دیگه کاری ازش برنمیاد .
    حالا منتظرم چی میشه ؟ رابطه خواهراش با من ، رابطه خانواده من با اونا ، الان خانواده منم از اونشب خیلی ناراحتن و حتی پاشون کردن تو یه کفش که اصلاً و من نمیتونم بگذرم از این خانم ، ولی دوست دارم هر دوطرف راضی به این وصلت باشن چون به دعای خير پدر و مادر خیلی اعتقاد دارم
    از دوستان راهنمایی میخوام

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 دی 91 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-23
    نوشته ها
    301
    امتیاز
    2,429
    سطح
    29
    Points: 2,429, Level: 29
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,706

    تشکرشده 1,723 در 325 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: چــکــار کــنــم ؟

    سلام دوست عزیز
    با خواندن داستانتون به این فکر کردم که بعضی وقتا ما یادمون میره که اگرچه ازدواج همون طور که از اسمش بر میاد (عقد) یجور معامله اس، ولی این وسط آدمها روحشون عشق و احساساتشون معامله میشن!!!!
    دو دونگ خونه، 700 تا سکه....
    البته به خانواده ها حق میدم چون شناختی از هم ندارن طبیعه که احتیاط کنن ولی این وسط شما و اون خانوم هستین که باید زمینه شناخت خانواده ها رو فراهم میکردین که نکردین!
    برادر من! دو هفته و یا حتی دو ماه برای یه روانکاو هم کمه که بخواد شخصیت یه نفرو حلاجی کنه چه برسه به شما که از عجله ای که به خرج میدین معلومه که خیلی با تجربه نیستید.
    توصیه من اینه که فعلا به خودتون زمان بدید برای شناخت عقلانی بیشتر از این خانوم و همینطور آرام کردن جو خونه اجازه بدید خانواده ها بیشتر همدیگر رو بشناسند که اینجوری خود به خود خیلی از سوء تفاهم ها برطرف میشه
    عجله شما برای برگزاری مراسم خاستگاری فقط باعث بالا گرفتن این بحث ها و خدای ناکرده از بین رفتن حرمت ها میشه
    براتون آرزوی میکنم عاقلانه تصمیم بگیرید.

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عجله نکن

    سلام،

    من هم فکر می کنم شما خیلی خیلی عجله کردید.
    زیادی به خودتون و به این که آن دختر رو شناختید مطمئن هستید.

    این معیار ها رو نام بردید:
    1- نجابت 2- صداقت 3- سادگی 4- عاشق 5- سازگار بودنش

    تقریباً از هیچ کدوم از اینها نمی شه توی 2 هفته مطمئن بشویم.
    شناخت صحیح در 2 هفته یا حتی 1-2 ماه امکان پذیر نیست.
    از اونجا که گفتید اول علاقه مند شدید و بعد خواستگاری رفتید و همینطور اینکه در شهرهای مختلف بودید، حدس می زنم شناخت شما اینترنتی یا فوقش تلفنی بوده.

    دوست من اینقدر عجله نکن.

    کمی بنشین با خودت فکر کن ببین اصلاً این ازدواج صحیح است یا خیر.
    از خانواده ها فرصت بخواهید که جلسات متعدد بگذارید و با هم صحبت کنید و همدیگر رو بشناسید.

    کم کم خانواده ها هم همدیگر رو بهتر می شناسند و اگر مناسب هم باشید کم کم نظرشون موافق می شود و نرم تر می شوند.

    من هم فکر می کنم به علت شناخت بسیار کم و نگرانی های زیاد اینها مهریه رو خیلی بالا گرفتند.

    در ضمن ایرادهایی که برادر شما گرفتند به نظر من عاقلانه بودند.

    موفق باشی.

  4. 4 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 12 مرداد 90)

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: چــکــار کــنــم ؟

    برادر خوبم سلام
    فكر ميكنم خيلي زود و شتاب زده داري عمل ميكني نذار بيفتي تو جاده اي كه به اين راحتي ها دوربرگردوني توش نيست !!!! فكر نميكني 2 هفته خيلي مدت كميه براي شناخت و معيار هايي كه گفتي لازم ولي براي ازدواج كافي نيست
    چقدر بهتر بود تحت نظر خانواده ها تعداد جلسات خواستگاريتون يا نامزد شدنتون يكم طولاني تر ميشد
    منم فكر ميكنم قبول 2 دانگ خانه و 700 تا مهر اصلا" عاقلانه نيست روزهاي بدم مثل روزهاي خوب تو زندگي هست ژس يكم با تدبير تر عمل كن و به خانوادت برادرت و ... اعتماد كن و مطمين باش اونها برات خيلي خيلي دلسوز تراز هر كس ديگه اي هستن

  6. 3 کاربر از پست مفید sahra100 تشکرکرده اند .

    sahra100 (سه شنبه 14 تیر 90)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 اسفند 92 [ 12:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-22
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    3,321
    سطح
    35
    Points: 3,321, Level: 35
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چــکــار کــنــم ؟

    الان حدود سه هفته هست از این داستان میگذرد و خانواده ها هنوز با هم مشکل دارن و خانواده دختر هم از خانواده من میترسن هم تقریباً بهانه هایی در مورد من اضافه کردن ، هفته پیش تصمیم گرفتم بزنگم با خواهرش صحبت کنم ، خواهرش شروع کرد صحبت کردن و میگفت ما با این مهریه مشکل داریم گفتم بخاطر چی گفت حرف بقیه رو چکار کنیم ، گفتم پس بخاطر حرف بقیست و روی 300 و دو دنگ خانه تأکید کردم در مورد شیربها هم گفتم شما هر چی دوست دارید برای دخترتون جهیزیه بگیرید اصلاً جهیزیه نگیرید و من خودم تو زندگیم همه چیز میگیرم . بعدش گفتم شما با من مشکل دارید ؟ گفت نه زیاد از این جور حرفها ، ولی اینجوری که از حرفاش متوجه شدم اونا برای خواهرشون آرزوهای بزرگ دارن دوست دارن از همه چیز بهترین برای خواهرشون باشه ( عروسی و ... ) که منم نمیتونم بهترین براش برآورده کنم خودشم میدونه و به خواهرش گفتم در حد توانم انجام میدم بیشتر از اون شرمنده و گفت باید محل زندگیت دور باشه از محل زندگی مادرت که من گفتم تو این مورد هیچ قولی نمیدم سعی میکنم و لی قول نمیدم ( من آدمی هستم که زیز بار زور نمیرم ) و بعد یخورده در رابطه مراسم صحبت کردیم . بعدش گفت عجله نکن !!!! خداحافظ

    خواهراش کلاً روی مسائل مالی پیله کردن و من راستش وضعیت مالیم به شخصه متوسط هست ( کارمند هستم ، مغازه هم دارم ) میتونم یک زندگی بخور نمیر راه بندازم ولی اینا بیشتر از این توقع دارن که منم نمیتونم برآورده کنم

    چند وقته پیش یکی از همکاراش ازش برای خواهرزادش خواستگاری کرده بود که به طور قاطع گفته بود نه تا اینکه این خبر به گوش خانوادش میرسه و اونا هم یه سناریوی جدید راه انداختن و تا الان بهش میگن باید به من بگه نه ، انتخابم اشتباست از این جور حرفها تو خنشون شده .

    من و اون خانم هر دو هم پسندیدیم و شرایط هم آگاهی کامل داریم .

    حالا من این وسط موندم از یک طرف میخوام تکلیف مشخص بشه ، نمیدونم با این همه توقعی که خواهراش دارن آیا میتونم تا برم سر زندگیم طاقت بیارم ( بالاخره اون دختر هم تو اون خانواده زندگی میکنه چقدر میتونه جلوی اونا طاقت بیاره )

    باورتون نمیشه اینجوری که من از زبان دختر شنیدم اوضاع تو خانوادشون خیلی خرابه حتی شنیده که خواهراش شب خواستگاری به شوهر خاله هاش گفتن که ما رو فراری بدن که اون بنده خداها هم وقتی من و خانوادم دیدن هیچی نگفتن و خواستن که ما به هم برسیم ولی اینجوری که داره پیش میره منم ترسیدم ( اینکه نتونم برآورده کنم ؟ کم بیارم ؟ از این جور حرفها ) یعنی یه جنگ روانی که باعث تضعیف از درون میشی راه انداختن .

    1- کسی رو برای صحبت بفرستم ؟
    2- خودم باز تماس بگیرم ؟

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: چــکــار کــنــم ؟

    آقاي شيطون سلام
    به نظر من هم شما داريد بيش از حد عجله مي كنيد و البته فكر مي كنم اين امر به خاطر كم سن بودن شماست.
    خواهش مي كنم مهلت دهيد تا بزرگترها كارها را عاقلانه پيش ببرند تا بعدا جاي پشيماني و دلخوري باقي نماند.

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 مهر 90 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1388-6-09
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    2,708
    سطح
    31
    Points: 2,708, Level: 31
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    85

    تشکرشده 85 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چــکــار کــنــم ؟

    با عرض سلام

    مطالب شما رو جز به جز خوندم...

    نکته ی مثبتی که درشما یافتم این بود که به اصول وعقاید خودتون وفردی که انتخاب کردید پای بندید..تبریک میگم

    حرفهای من زیاد نیست..کمه...

    اما دوست عزیز شما چرا صبرنمیکنید؟چرا اینقدر عجله دارید؟

    میخواهید از داستان آشنایی تا عروسی مان رو برای شما تعریف کنم؟

    که متوجه شید هرچیزی زمان خودش را دارد.؟

    به مرور زمان این مسائل حل میشه..

    اما یک نکته...اگر مطمئن هستیدکه دختر خانمی که ازشون خواستگاری کردید وعاشقش هستید

    عاشقتونه مدتی رو صبرکنید..نه یک هفته...بلکه چندماه..

    واگر دیدید کار به جایی نمیرسه میتونید پرونده ی این خواستگاری پر دردسر رو ببندید

    خب درمورد داستان خودم برای شما بگم...

    من الان بیست ساله...وهمسرم.. زمانی که باهم آشنا شدیم23ساله بودند

    ترم آخرکارشناسی...من وایشون باهم آشنا شدیم..وتقریبا چند هفته ای طول کشید تا به خانواده ها معرفی

    بشیم...وبعد مرحله ی سخت آزمون شروع شد..مجلس خواستگاری..

    چقدر حرص خوردیم..چقدر ناراحت شدیم وگریه کردیم و...وحتی لحظه هایی آروم وبی دغدغه بودیم وخوشحال

    فراز ونشیب زیاد داشت...حوادث واتفاقاتی زیادی برامون رخ داد...

    اما بالاخره درخت صبر و بردباری ما به ثمر رسید وما ازدواج کردیم..

    من خودم خیلی باپدرومادرم حرف میزدم...حرفهام تاثیری داشت روی رفتارهاشون نسبت به خانواده ی همسرم

    دقیقا نقطه ی مقابل همسر من هم عین شما...در تلاش بود که یک ملت رو راضی نگه داره...

    خب خیلی سخت بود....اما باصبر وحوصله نتیجه داد بالاخره..

    این قضیه ی ما حدود یکسال طول کشید..هرچند زیاد بود..اما لذت بخش بود...

    الان در تدارک جشن دومین سالگرد ازدواجمون هستیم...

    امیدوارم شما هم موفق بشید..وازدواج بسیارخوب وزندگی عاشقانه ای داشته باشید..

    درمورد مهریه هم یه کوتاه توضیح بدم که این رفتارهای خانواده ی دختر..به مرور زمان بهترمیشه

    برای همه ی دخترها همین طوره...اول مهریه ی بالا وسنگین...وجنگ وجدال آخرشم هیچی

    موفق باشید

    سارا

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 اسفند 92 [ 12:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-22
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    3,321
    سطح
    35
    Points: 3,321, Level: 35
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چرا هی بدتر میشه ؟

    انگار خدا نمیخواد من به این دختر برسم چرا ؟؟؟؟؟

    بعد از اون داستانها مادرم بزبون راضی شد به مهریه یکی ، دو هفته ای گذشت تا اینکه مادر دختر هم آروم شده بود و با من تماس گرفت گفت مشکل حل شده گفتم آره دیگه حرفی نیست گفت پس برای آخر هفته قرار آزمایش بذاریم گفتم باشه از اینجور حرفها ، ولی من بیخبر از اینکه باز مادرم نقشه داره برام بهشون گفتم که میخوام آخر هفته برم برای آزمایش هیچی نگفتن یعنی تا وقتی که داداش بزرگم چیزی نگفته بود دو شب قبل از آزمایش اومدن خونه ما شروع کرد به نهی کردن من و مادرم و پدرم اونا هم ترسیدن داستان گذشت تا اینکه شب آزمایش رسید منم نمیدونم چی شده بود انگار یچیزی بهم میگفت خراب میشه شب بود از خونه اومدم بیرون مادرم زنگ زده بود خونه اونا همه چیز خراب کرده بود باز و من نتونستم دیگه برم آزمایش .
    فردا اونشب هم باز مادرش زنگ زده بود خانه ما و با مادرم کل کل که من زنگ نزنم به دخترشون از اینجور حرفها . بعدش مادرش با خودم تماس گرفت و این حرفها رو زد ولی جالب بود اولش ازم پرسید فقط مشکل مادرت مهریه هست منم گفتم ظاهراً بله خودتون بیایید صحبت کنید کنار بیایید گفتم نمیتونم دخترت فراموش کنم از اینجور حرفها .

    ولی بعدش که اومدم خونه مادرم بهم گفت مادرش گفته این لقمه برای پسر تو بزرگ ، این کلمه رو شنیدم یخورده سرد شدم تا اینکه همین حرف از خود دختر شنیدم ولی با لحن دیگه که گفت مادرت برای این با من لجه که میدونه من لقمه بزرگی هستم میخواد لهم کنه که جلوش هیچی نباشم .

    راستش جا خوردم و خیلی زود آتیشم خوابید ( چون فکر کردم اگه از الان این حرفها باشه فردا تو خونه اونا چی میگن ) شاید هم فکرم اشتباست . ولی تصمیم گرفتم که کات کنم ولی دختر نذاشت که نذاشت آخه دل خودم هم پیشش گیره ولی این حرفها داره ضعیفم میکنه

    یچیز جالب دیگه دختر تا حالا چهار بار استخاره زده هر چهاربار خوب اومده ولی من دو بار زدم هر دفعه احتیاط اومده نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    الانم که اصلاً دیگه هیچ ذوقی ندارم نمیدونم چم شده چرا اینجوری شدم زود با دختر بحثم میشه اصلاً دیگه باهاش حرف میزنم هیچ حسی ندارم دنبال بهانه ام تمومش کنم نمیدونم کارم دسته ؟ چکار کنم ؟

    دیشب خواهر دختره که اونجوری اون جلسه باهام رفتار کردن پیام داده میگه براتون دعا کردم که مشکلتون حل بشه ، جا خوردم تو این مدت اولین بار بود ( پیش خودم گفتم اینا که راضین به این ازدواج چرا اینکارا رو میکنن ) ؟؟؟؟

    تو رو خدا کمکم کنید دارم گیج میشم میترسم تصمیمی بگیرم که درست نباشه .

    خانواده منم کلاً خوشحالن که این اتفاق افتاده برادرام میگن که دیگه اصلاً ازدواج نکن بیخیال ازدواج بشو

    الان من یه نفر روبروی اینا ایستادم و دیگه هیچکاریم از دستم برنمیاد .

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 اسفند 90 [ 15:21]
    تاریخ عضویت
    1390-3-11
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    1,375
    سطح
    20
    Points: 1,375, Level: 20
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 16 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چــکــار کــنــم ؟

    سلام
    من مطلبی رو نه از خودم بلکه از مشاوری که تو این زمینه آگاهن خواستم عرض کنم ایشون تو صحبتاشون گفتن بر خلاف تصور عموم که فکر میکنن تو ازدواج نظر دختر و پسر شرط هست و مهمه مهمترین عامل موفقیت ازدواج رو خانواده طرفین ذکر کردن و از 100درصد 60 درصدموفقیت ازدواج مربوط به خانواده دو طرف میشه رضایت خانوادهای عامل مهمی هست که متاسفانه نادیده گرفته میشه، شما سعی کنین خانواده خودتون و حرفاشون رو بدون موضع گیری و منفی بافی گوش کنید و خودتون رو جای اونها بگذارید دیگاهتون عوض میشه ، امیدوارم هر چی خیر و صلاح هست پیش بیاد برای همه ما

  12. 2 کاربر از پست مفید saghar3309 تشکرکرده اند .

    saghar3309 (چهارشنبه 29 تیر 90)

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 اسفند 92 [ 12:39]
    تاریخ عضویت
    1389-6-22
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    3,321
    سطح
    35
    Points: 3,321, Level: 35
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    14

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چــکــار کــنــم ؟

    سلام ؛

    واقعاً خسته شدم از این اوضاع نمی تونم تصمیم بگیرم ، نمیدونم میخوام چکار کنم
    خانواده من فکر میکنن داستان تموم شده و منم خودم یجورایی ترسیدم که نکنه حرفاشون درسته من تو آینده با مشکل برمیخورم .
    حدود سه هفته هست که میخوام این پرونده رو ببندم ولی خانم نمیذاره چون واقعاً دوستم داره جواب تلفناش کم میدم ، پیامهاش کمتر جواب میدم ، هر چی بهش میگم دیگخ من نمیتونم گوش نمیده میگه ما میتونیم و باید بتونیم ولی من تمام احساساتم از کار افتاده دیگه هیچ امیدی به ادامه این رابطه ندارم .

    خانواده من راضی بشو نیستن ولی خانواده اون راضی شد .

    گاهی با خودم فکر میکنم که تا آخر امسال جفتمون کار کنیم و یه مقدار پول جمع کنیم و با هم بریم یه شهر دیگه به دور از تمام این داستانها . یه اخلاق بدی هم دارم به هر چی فکر میکنم آخر انجامش میدم .

    نمیدونم اگه اینکار کنم میتونم یه زندگی خوب راه بندازم با وجود اینکه شاید چندین ماه طول بکشه تا یه کار مناسب پیدا کنم اونم تو شهر قریب .

    دیگه حوصله هیچ کاری ندارم دوست دارم به آرامش کامل برسم و از طرف دیگه هم خانم تو این مدت خیلی گریه کرده و واقعاً قلبم آتیش میگره وقتی گریه میکنه دوست دارم اونم راحت بشه ولی من خیلی دوست داره منم دوستش دارم

    چکار کنم ؟
    فرار کنیم ؟
    چون اگر هم اینا موافق باشن هیچ نوع کمکی به من نمیکنن


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.