به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 تیر 90 [ 08:16]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,568
    سطح
    22
    Points: 1,568, Level: 22
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Question غم و رنج 26 ساله من از تولد تا حال

    دوستان خوبم سلام
    کلی ناراحتم نمیدونم با این مشکل چیکار کنم
    مشکلمون حاد شده مامان دیگه رابطش با بابا خوب نیست شنیده که اون از ترس زن اولش به همه گفته مامان رو طلاق داده مامان خیلی ناراحته بابام گفته که به خاطر اینکه اون زن بهش گیر نده و رو اعصابش نباشه رفته این حرف رو زده بابا دیر به دیر میاد بیادم شب نمیمونه و میره شهرستان نمیدونیم چیکار کنیم بریدیم مامانم کلی ناراحته سعی کرد با تهدید طلاق اونو به خودش بیاره ولی بابا از اون زن کلی میترسه
    مامان از این زندگی 27 سال چیزی نمیخواد فقط میخواد ماهی 1 بار سر بزنه یه خریدی کنه همین این توقع زیادی تو این همه سال!!!
    ولی بابا هین رو هم دریغ میکنه اون زن به زندگی ما حسودی میکنه نمیخواد بابا یه لحظه هم ما رو ببینه
    خدایا نمیدونم چیکار کنم[b]
    مامان از ته دل به طلاق راضی نیست به خاطر من به خاطر زندگیم ولی اون زن بابام میخواد کلا بابا رو از ما جدا کنه
    بابام باید یه تهدید اساسی بشه ولی نمیدونم چطوری
    اون زن ، زندگی مامان رو به هم ریخت حالا نوبته منه
    دوستان یه همفکری کنید خواهش میکنم
    اگه این اتفاق بیوفته یه عمر پیش خونواده شوهرم شرمنده میمونم

    برای خوندن اصل ماجرام تاپیک زیر رو بخونید

    سلام دوستان عزیزم خیلی خوشحالم بلاخره تونستم جای رو واسه درد دل خودم پیدا کنم امیدوارم بتونم استفاده مفید رو از این سایت خوب ببرم
    دوستان مشکل من پیچیده است دعوتتون میکنم خوب و با دقت بخونید
    راستش میرم سر اصل مطلب و سرتون رو درد نمیارم امیدوارم خیلیم امیدوارم که تو این سایت با دوستان خوبی مثل شما مشکلم حل شه
    راستش من مثل بقه نمی تونم بگم مشکل من از کجا شروع شد
    مشکل اساسی من یا بهتر بگم ما (من و مامانم) "پدرمه "از زمانی که یادم میاد مامانم منو بزرگ کرد همیشه کنارم بود مثل یک شیر زن مادرم و دوشیفت کار میکرد تا منو که تنها فرزند بودم به سرانجام برسونه تو زندگی خدا تنها یاور و پشتیبان ما بود و هست همیشه از خدا ممنونم که کمکم کرد فرد سالمی باشم و تا مدارج بالایی تحصیلی بیام . همش لطف خودش بود
    اما در مورد پدرم بزرگترین اشتباهش تو زندگی ازدواج دوم با مادرم بود .پدرم زن داشت در حالیکه عاشق مادرم شد اونقد عاشق که میومد محل کار مادرم( بیمارستان) خودش رو به مریضی میزد تا مامانم مداواش کنه بلاخره هم با این کا رها رو رفت اومد ها تونست با مادرم ازدواج کنه . از همون جا درست بزرگترین مشکل کل زندگی من رقم خورد. پدرم وقتی زن اولش متوجه این اقدام شد پای بابام رو از زندگی من و مامانم کوتاه کرد و از همون جا بود که مامانم شد کل زندگی من
    زن اول بابام خیلی تلاش کرد و میکنه که بابام مامانم رو طلاق بده ولی بعد 27 سال زندگی پدرم اقدامی در این خصوص نمیکنه . دوستان پدر من اصلاٌ آدم بدی نیست خیلی خوش برخورد و مهربونه همیشه به من میگه من شرمنده شما هستم و از صمیم قلبش من و مامان رو دوست داره حتی میگه بیشتر از دو بچه دیگه اش ( از زن اولش) منم بابام رو دوست دارم مهربونیاش رو دوست دارم ولی شما بگید این چه دوست داشتنیه که این همه سال من ومامانم رو توهوا معلق نگه داشته آخه شما کی رو دیدی که ازدواج دوم کنه بعد برگرده دوباره سر ازدواج اولش اگه بابای من اون زندگی رو میخواست چرا با مامان من ازدواج کرد چرا موقعیت های خوب و عالی اون رو ازش گرفت دوستان من پدر من 3 روز مداوم تو این 27 سال با ما زندگی نکرد هر موقع میاد ماهی یا دو ماه 1 بار اونم شب برمیگرده از ترس زنش ( پدرم شهرستان زندگی میکنه)
    اینا همه گذشته منه که گذشت و رفت و من و مامانم با صبر تحمل کردیم ولی تو این همه سال به خداوندی خدا اینقد آزده نشدم که تو این 1 ماه شدم من 1 ماهه ازدواج کردم و از همسرم و خانواده ایشون کاملا راضیم ( باز لطف خدا بود) ولی تمام غم من الان مادرمه از وقتی رفتم تنها شده به خدا روزی نیست گریه نکنم از خدا کمک نخوام خیلی ناراحته چند بار هم به خودم گفته که از وقتی رفتم شبا خوابش نمیبره من روزی 4 مرتبه زنگ میزنم ولی هر سری زنگ زدم دلش گرفته خیلی باهاش صحبت کردم که سرشو با چیزی مشغول کنه ولی میگه حوصله ندارم من جلوش میخندم تا ناراحت نشه ولی به محض اینکه ازش جدا میشم بغض میکنم و گریه میگیره بابام هفته ای یکی دوبار زنگ میزنه ولی مامانم برنمیداره مامانم دوست داره پدرم کنارش باشه غمخوارش باشه ولی در کل من خیلی کم دیدم مامان و بابام با هم باشن وقتی هم هستن دعوا و سرو صدا اصلا ندارن فقط "سکوت" همین
    مامانم میگفت" تو این همه سال فقط به خاطر خوشبختی تو صبر کردم الانم که رفتی سر خونه زندگی خودت دیگه تحمل وضعیت رو ندارم میخوام جدا شم " البته این چیزی که منم به خاطر مامانم راضیم چون تحمل 27 سال زندگی بدون پدری که نه خرج خونه میده و نه مهمه واسش که تو این شهر به این بزرگی یه زن و دختر با این همه اتفاقات وحشتناکی که میاوفته چطور زندگی میکنن راضی میشم پدرم حتی یه خونه سعی نکرد واسمون بخره حتی اجاره خونه ولی خرج دانشگاه و من رو میداد چشم بابام به حقوق مامانم بود تا بلاخره مامانم خودش با پول خودش خونه خرید ولی به بابام نگفتیم
    من دلم واسه مامانم میسوزه خیلی زحمت کشیده تا به اینجا برسم مامانم چند بار منو علیه پدرم تحریک کرد تا منم مثل بچه های دیگه اش با تحکم حقمو بگیرم میدونم اشتباه کرد ولی دوستان چه وطوری من تو روی بابام وایستم نمی تونم کلی با بابام حرف زدم تو این چند سال حتی یه بار پا شدم رفتم شهرستان ولی چه سود همون موقع میگه باشه ولی بعد...
    الانم که مامانم صبرش لبریز شده و همش میگه من تنهام اگه اینجوری بشم یا فلان چیز سرم بیاد و من دیگه بقیه حرفاش رو نمی شنوم و بغض راه گلوم رو میبنده
    طرح مشکلم طولانی شد عزیزان باید ببخشید ولی حرف یه عمر منه که تو دلم مونده بود
    حالا نمیدونم چیکار کنم به همسرمم فعلا چیزی نگفتم ، گفتم اول اینجا مطرح کنم بعد
    دلم واسه تنهای مامانم میسوزه مامانم الان احتیاج به کسی رو داره که کنارش باشه خودش خسته شده و همش بحث جدایی رو میکنه
    و منم کاملا بهش حق میدم چند سال پیش یه مشاوره رفت مشاوره از تعجب داشت شاخ در میاورد گفت خانم شما این همه سال چجوری تحمل کردی؟! و گفت جدا شید بهتره
    مامانم فقط به خاطر من تحمل کرد
    از یه طرف دوست دارم مامانم از این وضعیت راحت شه ولی از طرفی من پیش فامیلای شوهرم چه عکس العملی نشون بدم یا اونا چه جوری با من که تا حالا از گل نازکتر نگفتن رفتار میکنن
    خسته شدم باور کنید بزرگترین آرزوم خوشبختی مامانمه
    چیکار کنم؟!

  2. کاربر روبرو از پست مفید گل بهار نارنج تشکرکرده است .

    گل بهار نارنج (چهارشنبه 01 تیر 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اسفند 91 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-1-09
    نوشته ها
    423
    امتیاز
    5,445
    سطح
    47
    Points: 5,445, Level: 47
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    3,495

    تشکرشده 3,519 در 509 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: غم و رنج 26 ساله من از تولد تا حال

    سلام گل بهار نارنج
    خانومی توکه دخترقوی بودی!
    این جورناامیدحرف زدن اصلا بهت نمیاد!
    دخترخوبی مثل تو بااین حس ناامیدی چه جوری می تونه مامانش رو آروم کنه.
    حالا مامانت بیشترازهروقت دیگه ای بهت نیازداره.
    سعی کن آرومش کنی.همدردش باش.
    کی گفته باطلاق مامانت زندگی توبه هم میرزه؟
    این فکررو ازسرت بیرون کن.
    خانواده همسرت بابات روبه جزمراسمات عروسیتون دیگه ندیدند،درسته؟
    اگر هم طلاق گرفتند لازم نیست بهشون بگی.چراباید همه بدونند؟تازه خیلی هم راحته.
    اگه بابات پیشتون بود وطلاق می گرفتن حرفت حق بود ولی الان دیگه نه.
    پس دیگه جای نگرانی نیست.فقط مواظب مامانت باش وبهش روحیه بده که طلاق اون برای زندگی توطلمه ای نمی زنه.یادت باشه که توتنها کس مادرتی.

  4. 5 کاربر از پست مفید داملا تشکرکرده اند .

    داملا (چهارشنبه 01 تیر 90)

  5. #3
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: غم و رنج 26 ساله من از تولد تا حال

    عزیز دلم

    اینکه دیگران چگونه با ما برخورد کنند درصد بسیار بالایی به رفتار و نگاه خود ما با خودمون برمیگرده . اگر زمانی مادرتون بخواد از این زندگی جدا بشه اصلاً این تفکر نباید در سر شما باشه که زندگی شما به هم میخوره . و این خودتی که با نوع برخوردت با این مسئله تعیین می کنی که همسرت و خانواده اش با اون چطور برخورد کنند ، اگر احساس حقارت و شرم کردی و ... این در چهره و حال و احوال شما هویدا می شود و این پیام را خواهد داد که این کار بسیار زشت است و واکنش دیگران هم مطابق پیام شما می شود .

    حال روی دیگر این سکه این است که شما خوشحال باشی که مادر شما به خواسته اش رسیده و آزاد شده و می تواند به گونه ای دیگر زندگی کند و از بابت تصمیمش رضایت داشته باشی ، قطعاً همین حال و احوال در چهره و رفتار شما آشکار می شود و در نتجیه پالس آن به دیگران هم خواهد رسید و لذا جرأت نمی کنند که در این مورد بد قضاوت کنند و اگر هم کسی حرفی زد کافیه شما با قاطعیت و در عین احترام رفتار کنی به گونه ای که کسی حق ندارد قضاوت کند چون از مشکلات خبر ندارد و لذا حق قضاوت و دخالت ندارد .

    مادر شما ظاهراً بعد از سالها تحمل این شرایط به خاطر شما ، بعد از سرو سامان گرفتن شما مایل به تغییر این وضعیت است و پیداست شما هم این پیام را به وی رسانده ای که زندگی شما به هم می ریزد و وی حاضر شده به خاطر شما ناخواسته این وضعیت را ادامه دهد که قطعاً عوارض روحی و جسمی سنگینی به وی تحمیل می کند . اگر اینطور باشد هیچ فکر کرده ای چه ظلمی به خاطر خودت به او می کنی ؟؟؟؟ یعنی به گونه ای شما هم مثل پدرتان خودخواهانه با مادر رفتار می کنی . و او را برای خود می خواهی در حالی که نمیتوانی جای یک همسر که پشتوانه اش باشد را برایش پر کنی . پدر نیز این سالها با همین روند وی را نگه داشته و بهش ظلم کرده . آیا شما هم میخواهی این ظلم را مضاعف کنی ؟؟؟؟


    .

  6. 8 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 02 تیر 90)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 تیر 90 [ 08:16]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,568
    سطح
    22
    Points: 1,568, Level: 22
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: غم و رنج 26 ساله من از تولد تا حال

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
    عزیز دلم

    اینکه دیگران چگونه با ما برخورد کنند درصد بسیار بالایی به رفتار و نگاه خود ما با خودمون برمیگرده . اگر زمانی مادرتون بخواد از این زندگی جدا بشه اصلاً این تفکر نباید در سر شما باشه که زندگی شما به هم میخوره . و این خودتی که با نوع برخوردت با این مسئله تعیین می کنی که همسرت و خانواده اش با اون چطور برخورد کنند ، اگر احساس حقارت و شرم کردی و ... این در چهره و حال و احوال شما هویدا می شود و این پیام را خواهد داد که این کار بسیار زشت است و واکنش دیگران هم مطابق پیام شما می شود .

    حال روی دیگر این سکه این است که شما خوشحال باشی که مادر شما به خواسته اش رسیده و آزاد شده و می تواند به گونه ای دیگر زندگی کند و از بابت تصمیمش رضایت داشته باشی ، قطعاً همین حال و احوال در چهره و رفتار شما آشکار می شود و در نتجیه پالس آن به دیگران هم خواهد رسید و لذا جرأت نمی کنند که در این مورد بد قضاوت کنند و اگر هم کسی حرفی زد کافیه شما با قاطعیت و در عین احترام رفتار کنی به گونه ای که کسی حق ندارد قضاوت کند چون از مشکلات خبر ندارد و لذا حق قضاوت و دخالت ندارد .

    مادر شما ظاهراً بعد از سالها تحمل این شرایط به خاطر شما ، بعد از سرو سامان گرفتن شما مایل به تغییر این وضعیت است و پیداست شما هم این پیام را به وی رسانده ای که زندگی شما به هم می ریزد و وی حاضر شده به خاطر شما ناخواسته این وضعیت را ادامه دهد که قطعاً عوارض روحی و جسمی سنگینی به وی تحمیل می کند . اگر اینطور باشد هیچ فکر کرده ای چه ظلمی به خاطر خودت به او می کنی ؟؟؟؟ یعنی به گونه ای شما هم مثل پدرتان خودخواهانه با مادر رفتار می کنی . و او را برای خود می خواهی در حالی که نمیتوانی جای یک همسر که پشتوانه اش باشد را برایش پر کنی . پدر نیز این سالها با همین روند وی را نگه داشته و بهش ظلم کرده . آیا شما هم میخواهی این ظلم را مضاعف کنی ؟؟؟؟


    .


    فرشته مهربون عزیزم
    من خودخواهانه برخورد نمیکنم اگر تو صحبتام اینجوری نشون داده میشه شاید به خاطر اینکه نمیدونم مامانم هنوز بابام رو میخواد یا نه از طرفی مامان دوست نداره این زندگی رو تموم کنه میدونم از صحبتاش فهمیدم که حاضره با حداقل خواسته ها پدرم رو داشته باشه ولی از طرفی بابام بنابر چیزای که شنیده شده به اونوری ها گفته که مامان رو طلاق داده
    مامان هم گفته اگه اینطور باشه تو نامحرمی نباید بیای تو این خونه
    نمبدونم حق با کیه چی به چیه دارم دیونه میشم از طرفی میدونم اگه مامان از بابا جدا بشه مامان از لحاظ روحی به هم میریزه و از طرفی اون زن بعد این همه که زندگی ما رو ریخت به هم و ما سکوت کردیم به حقش رسیده
    [size=medium]آخه این کجاش عدالته این چه عدالتیه؟ آخه مگه ما از این دنیای لعنتی چی خواستیم
    کجا این دنیا رو تنگ کردیم چرا باید بعد 27 سال زندگی دست و پا شکسته خدا ایتنجوری حقمون رو بهمون بده

    ما که همیشه حرمتشون رو نگه داشتیم زندگی خودمون رو بدون بابا ادامه میدادیم تهمت زدن دورغ گفتن پشت سرمون حتی تو عروسی اون زن میخواست عروسیمو خراب کنه
    ولی ما همیشه حرمتشون رو نگه داشتیم
    اگه اینطور باشه که بابام غیابی مامانم رو طلاق داده باشه نفرینشون میکنم از ته دلم
    نمیدونید حال من چه جوریه فقط خدا میدونه
    اونم نمیدونهههههه[/size]

    الان احساس میکنم تمام وجودم انتقامه

  8. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array

    RE: غم و رنج 26 ساله من از تولد تا حال

    عزم شما نباید در مسائل بین اونها دخالت کنی

    مادرت خودش توان حل مسئله رو داره فقط لازمه شما بهش یادآوری کنی که قاطع باشه .

    شما نه ذهنت رو درگیر کن و نه عملاً درگیر شو ، فقط مادرت را مورد محبت و احترام قرار بده و هرجا بهت نیاز داره همراهش باش . با این جزع فزع ها بدتر روحیه مادر را داغون می کنی . نگو من بهش بروز نمیدم که رنگ رخساره خبر دهد از سرضمیر .

    شما نباید هیچ دخالتی بکنی ، اگر لازمه بهتره مامان را راهنمایی کنی بیاد اینجا و حرف بزنه تا دوستان راهنمایی و همدلی باهاش داشته باشند . اینها کمکهائیه که شما میتونی داشته باشی . نه این موضع گیریهایی که نشون می دهی .


    امیدوارم حرفهام رو عمیق مطالعه کنی .


    .

  9. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 04 تیر 90)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 04 تیر 90 [ 08:16]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    1,568
    سطح
    22
    Points: 1,568, Level: 22
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: غم و رنج 26 ساله من از تولد تا حال

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
    عزم شما نباید در مسائل بین اونها دخالت کنی

    مادرت خودش توان حل مسئله رو داره فقط لازمه شما بهش یادآوری کنی که قاطع باشه .

    شما نه ذهنت رو درگیر کن و نه عملاً درگیر شو ، فقط مادرت را مورد محبت و احترام قرار بده و هرجا بهت نیاز داره همراهش باش . با این جزع فزع ها بدتر روحیه مادر را داغون می کنی . نگو من بهش بروز نمیدم که رنگ رخساره خبر دهد از سرضمیر .

    شما نباید هیچ دخالتی بکنی ، اگر لازمه بهتره مامان را راهنمایی کنی بیاد اینجا و حرف بزنه تا دوستان راهنمایی و همدلی باهاش داشته باشند . اینها کمکهائیه که شما میتونی داشته باشی . نه این موضع گیریهایی که نشون می دهی .


    امیدوارم حرفهام رو عمیق مطالعه کنی .


    .
    فرشته مهربون
    اوضاع آروم شده بابا مامان رو متقاعد کرده اون چیزی که شنیده درست نیست و مامان رو از ته دلش دوست داره و هیچ وقت به این کار اقدام نمیکنه
    خوشحالم
    و از راهنمایهاتون تشکر میکنم



  11. 2 کاربر از پست مفید گل بهار نارنج تشکرکرده اند .

    گل بهار نارنج (شنبه 04 تیر 90)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.