به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 تیر 90 [ 10:50]
    تاریخ عضویت
    1390-3-31
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,276
    سطح
    19
    Points: 1,276, Level: 19
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    اختلاف با خانواده شوهرم

    سلام روز قشنگتون بخیر .2 سال پیش ازدواج کردم و با توجه به توافق قبلی از همون ابتدا در خانه خواهر شوهرم که 2 طبقه بود زندگیمونو شروع کردیم طبقه بالا جاری بزرگم بود و طبقه پایین هم من و شوهرم ساکن شدیم خواهر شوهرم همسن مامانمه ولی هنوز ازدواج نکرده و با مادر شوهر و پدر شوهرم زندگی می کنه اون خیلی مهربونه.از همون اوایل ازدواج جاری بزرگم مدام میومد پایین پیش من و از خانواده شوهرم بد می گفت و منو با خودش هم قول می کرد .عادت داشتیم هر شب بریم پیش خانواده شوهرم ولی کم کم هر بار اونا با اخم باهام برخورد می کردن و این باعث میشد کم کم بحث و درگیری بین من و شوهر زیاد بشه تک ه چراغ اخم کرن چرا تحویلم نگرفتن و.. و شوهرم از اونا دفاع می کرد و می گفت تقصیر خودته ساکت میشینی و حرف نمی زنی .ولی شوهرم می دونست من تو یه خانواده خلوت بزرگ شدم که همیشه سکوت بوده و اخلاقم اینه که ساکت بشینم به خاط همین مسائل اینقد از هم دور شدیم که متوجه شدم شوهرم دوست دختر پیدا کرده تمام زندگیم جهنم شدو لی بازم جاری بزرگم میومد پیشم و از خانواده شوهرم بدی میگفت و با توجه به روحیه حساس من و اتفاقات پیش اومده من هم قولش شدم ولی هر گز به دیگران نگفتم جاری بزرگم اینجوری میگه..کم کم متوجه شدم دلیل اخم و ناراحتی خانواده شوهرم حرفای جاری بزرگمه که به اونا می گفت فلانی ازتون بد میگه امروز این حرف زده و... و تمام چیزایی که خودش به من میگفت و به خانواده شوهرم می زد و میگفت فلانی گفته حتی به شوهرم زنگ می زد و بد منو می گفت .و منم بی خبر از همه جا مدام با شوهرم بحث می کردم تا این کهکم کم همه متوجه شدن جریان چیه و همش تقصیر جاری بزرگمه و همه با من خوب شدن و حتی میگفتن چرا نمی گفتی فلانی این حرفارون زده .ولی من دیگه خسته شده بودم 1سال از زندگیم می گزشت و به خاطر جاری بزرگه همش در استرس و جنگ و دعوا با شوهرم بودم اونقد که شوهرم بهم خیانت کرده بود ..دلم نمی خواست با کسی رفت و آمد داشته باشم خسته بودم غمگین بودم دیگه ذوق و شوقی واسه زندگی نداشتم خیلی اتفاقا افتاده بود که وجودمو سرد کرده بود با اینکه دست جاری بزرگم واسه همه رو شده بود ولی ترس داشتم که دوباره مسائل پیش بیاد پس به اصرار من اون خونرو ترک کردیم و اومدیم خونه مادر شوهرم طبقه بالا خونشون 3 تا اتاق داره یکی اتاق خواهر شوهرم یکی جاری کوچیکم که از همون اول ازدواج با اونا زندگی می کرد و اتاق آخر مال ما..اوایل خیلی خوب بود اینجا واسم بهشت بود با اینکه خانواده خودم و همه آشناها و دوستام از اومدنم به اینجا دلخور بودن و میگفتن کارت اشتباه ولی دیگه تحمل نداشتم اونجا بمونم شوهرمم که نمی تونست واسم خونه اجاره کنه .پس مجبور شدم بیام خونه مادر شوهرم ولی حالا دیگه خسته شدم از اینکه هر روز باید واسه دیگرون زندگی کنم واسه دیرون آشپزی کنم ساعتی که اونا می خوان بخوابم وحتی واسه یه بارم نتونم چیزی که دوست دارم درست کنم ..خسته شدم با اینکه خانواده شوهرم خیلی خوبن و شوهرمم که پی به اشتباهش برده ولی جاری کوچیکم با جاری بزرگم رفیق شدن و مدام بهم اخم می کنن .دلم نمی خواد اینجا باشم دلم آرامش می خواد چیکار کنم ..دلم می خواد برگردم همون خونه ولی می ترسم مشکلی پیش بیاد و بگن شما که می خواستین برگردین چرا اومدین.من می خوام آزاد باشم ..کسی بهم اخم نکنه ..هر کاری دوست دارم بکنم هر کانال تلوزیون تا هرب موقع از شب که می خوام نگاه کنم هر وقت می خوام از خونه برم بیرون ولی اینجا به جز یدونه اتاق که فقط واسه خوابیدن می ریم توش بقیه چیزا اشتراکیه و یکیه.

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: اختلاف با خانواده شوهرم

    آيا شوهرت به هيچ وجه امكان اجاره يك خونه هر چند خيلي كوچيك را نداره؟؟؟؟

    موندن توي اون خونه كاملا اشتباهه به نظرم حتي اگه شده در حد يك اتاق مستقل شويد از شوهرتون بخوايد اون خونه قبلي تون را رهن بده و براتون خونه اجاره كنه

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 تیر 90 [ 10:50]
    تاریخ عضویت
    1390-3-31
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,276
    سطح
    19
    Points: 1,276, Level: 19
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اختلاف با خانواده شوهرم

    لیلای عزیزم شوهرم نمی خواد از پیش خانوادش بره هر بار یه بهانه می آره با اینکه می بینه دارم زجر می کشم و نابود میشم بازم وابستگیش به خانوادش کم نمیشه .هر چی میگم برگردیم خونه قبلیمون می گه نمی خوام برم پیش جاری بزرگه ..بعدشم اگه بریم جای دیگه مردم میگن خودشون نتونستن بسازن پس مشکل از خودشونه که با جاریا نمی سازن ..ولی من ادم فوق العاده حساسیم و شوهرم از اول خاستگاری این مطلب می دونست ..کم کم دارم حس می کنم شوهرم دوستم نداره اخه مگه میشه یه مرد ببینه زنش زجر میکشه بهشم حق بده بازم بی خیال باشه

    خونه قبلی مال خواهر شوهرم بود که اجازه داده بود اونجا زندگی کنیم

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: اختلاف با خانواده شوهرم

    آرامش عزيز قريب به 90 درصد مردها را اگه بهشون اجازه بدي دوست دارند كنار خانوادشون باشند همونطور كه ما زن ها دوست داريم نزديك مامانامون باشيم اين ما زن ها هستيم كه بايد يا از اول ميخ مون را محكم بكوبيم و زير بار اين حرف نريم يا اگه اوايل زندگي مجبور بوديم بعد از اينكه شرايط كمي بهتر شد با سياست زنانه و زبون خوش اون ها را يك مقدار از بعد مسافت از خانوادهاشون دور كنيم
    به عقيده من خانواده همسر آدم هر چقدر هم كه آدم هاي خوب و بافرهنگي باشند باز هم نزديكي بيش از حد اختلاف ايجاد مي كنه تاپيك من را بخون من باز هم اين همه سختي را به بودن در خانه مادر شوهرم ترجيح مي دم چون به نظرم زندگي با اون يك مرگ تدريجيه

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 تیر 90 [ 10:50]
    تاریخ عضویت
    1390-3-31
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,276
    سطح
    19
    Points: 1,276, Level: 19
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اختلاف با خانواده شوهرم

    لیلای عزیزم حق با شماست ولی حالا که تو این موقعیتم چجوری همسرم راضی کنم که ازاینجا بریم الان حدود 9 ماه اینجاییم ..خونه خواهر شوهرمم اجاره نرفته و به خودم می گم حتما قسمت منه که برگردم اونجا در ضمن به نظر شما درسته که خودم درباره برگشتن با خواهر شوهرم صحبت کنم؟

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 مهر 90 [ 00:42]
    تاریخ عضویت
    1390-4-14
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,352
    سطح
    20
    Points: 1,352, Level: 20
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 37 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: اختلاف با خانواده شوهرم

    آرامش عزیزم این همه ناامید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟
    بزار رک بگم مقصر تویی و بس دنبال کس دیگه ای هم نگرد. آخه دورت بگردم تو بعد اون همه عذاب پاشدی رفتی خونه مادر شوهرت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ الانم دوباره داری تکرارش میکنی؟؟؟؟؟؟/ میگی برگردی پیش جاریت؟
    عزیزم این راهش نیست یه ماموریت البته یه کم طولانی اما ارزششو داره
    اولا تا جایی که امکان داره به شوهرت نزدیک شو بهش محبت کن سعی کن جای همه را براش بگیری ریز نمیشم اما حتی توی نوع روژت هم تجدید نظر کن ببین اون چی میخواد و.............
    دوما اسم کسی را نیار جاری و مادر شوهر و............ خودت باش با اعتماد به نفس ثابت کن بهش فقظ اونه که روت تاثیر داره نه هیچ کس دیگه
    ضمنا یادت باشه مردا تا جایی تلاش میکنند که زناشون ازشون انتظار دارن پس نگو نمیتونه ، نمیتونه جون میدونه تو به همین قانعی ، نمیگم نباش اما مثلا یه مدت فقط بگو عزیزم همین تلاشت واسه من یه دنیا ارزش داره اما کم کم بگو که ما میتونیم با خانواده ات باشیم ولی اگه بچه بیاد یه کم سخت میشه با یه اتاق خلاصه آروم آروم حرفات را بزن خودتم متوجه نمیشی کی و چه جوری شوهرت از این رو به اون رو میشه
    خلاصه بعد یه مدت شوهر میشه موم حالا هرجور خواستی حالتش میدی اینا را از سر تجربه 2 ساله ام میگم و جهنمی که مادر شوهرم برام ساخته بود باور کن میشه فقط ناامید نباش
    به امید فردایی بهتر برای همه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.