با سلام و عرض ادب به همه اعضا تالار
شرح حالم بطور خلاصه:
پسری 30 ساله ام / فوق لیسانس / کارمند شرکت نیمه دولتی / از خانواده ای متوسط و معمولی / پدرم بازنشسته و مادرم خانه دار / دو خواهر بزرگتر از خود دارم که هردو متاهل هستن.
دختری که بهش علاقمندم : 23ساله / دانشجوی سال 3 / فرزند اول خانواده / 2 تا برادر کوچکتر از خودش داره / پاک و سالم و نجیب و احساساتی / از خانواده ای متوسط و معمولی / پدر و مادرش هردو معلم و فرهنگی ان .
سطح اقتصادی و اجتماعی و بطور کلی سایر ابعاد خونواده هامون تا 75 درصد هم طبقه ان.
طی 3 ماه اخیر که به خواستگاری رفتیم و قرار بر شناخت بیشتر طرفین (دختر و پسر )شد ، در حدود 20 جلسه سه ساعته باهم صحبت کردیم و شناخت نسبی از هم پیدا کردیم.
نتیجه :
1- علاقه خیلی زیادی به هم پیدا کردیم و کنترل و مهار این علاقه هرچن طرفین آگاه به مسائل هم باشن تقریبا غیر ممکنه.
2- هر چند اشتباه بوده ولی در طی این مراحل آشنایی و شناخت به هم خیلی ابراز علاقه کردیم و به فاز احساسی وارد شدیم و همدیگه رو مال خودمون و همسر خودمون می دونیم .
حالا مشکلی که در من ایجاد شده اینه که :
دختر مورد علاقم رو خیلی خیلی دوس دارم و بیشتر از 60 درصد معیارهام رو در ایشون می بینم ولی از نظر تحصیلی و موقعیت بالقوه شغلی زیاد ایده آل نیستش و به خودش قبولونده که در همون حد لیسانس بمونه و به بیشتر از اون اصلا فکر هم نمیکنه و به اینکه صاحب شغل بشه و تو تحصیلات و شغلش ( درآینده) موفق باشه و بتونه پیشرفت کنه و هدفهای والایی داشته باشه و اینا ........... اصلا فکر نمیکنه و احساس می کنم از این دیدگاه ( نداشتن هدف ) کمی ناقصه و این احساس که ایشون در آینده و تو زندگی یه خانم کاملا متوسط باشن و.......... و مثل خانم های همکارام ، دبیر یا مهندس و کارمندو شاغل با شغلهای متوسط به بالا نباشه ، فکرم رو خیلی خیلی خیلی آزار میده.
تقاضا دارم تو تصمیم گیری کمکم کنین .
علاقه مندی ها (Bookmarks)