با سلام - عضو جدیدم و خوشحالم از اینکه از مشاوره دوستان استفاده می کنم
2سال و خرده ایه از آغاز زندگی مشترکمون می گذره و متاسفانه هر روز با مشکلات جدید ی دست و پنچه نرم می کنم خیلی سعی کردم با صحبت با ملایمت حتی با خشونت مشکلات رو حل کنم اما نمیشه واقعا خسته شدم
می خوام پاره ای از اتفاقات رو بازگو کنم
قبل از ازدوج همسرم بسیار آدم موجه وخوبی به نظر م یرسید . خیلی با هم صحبت کردیم و سعی کردم کوچک ترین مسایل رو هم بررسی کنم .حتی مشاوره هم رفتم و از همه نظر با هم تفاهم زیادی داشتیم
خانواده اش هم آدمهای ساده و بی دردسری به نظر می امدن . فقط پدرم کمی به این ازدواج معتقد نبود که بعد از یکی دو جلسه ایشون هم گفت ظاهرا خانواده بی دردسر و خوبی هستن اما متاسفانه نبودند و بعد ازدواج چهره واقعی نشون داده شد
شروع و مقدمه مشکلات ما از 1-2روز مونده به جشن عروسیمون بود که متوجه شدم خانواده همسرم بهش تحت نفوذ فامیل هستند و همسرم هم تابع خانواده و متاسفانه فامیل همسرم به دلایل مختلف سعی کردن تاکنون زندگی من رو از هم بپاشن که مهمترین دلیل اینکه من اولین دختر غریبه ای هستم که وارد این فامیل شدم و همیشه ازدواج آنها فامیلی بوده و طبیعتا چند نفری دخترشون رو برای همسر من در نظر گرفته بودن
کاملا یادمه که تو صحبت هامون تنها چیرزی که از همسرم خواستم و حتی یادمه دست رو قرآن گذاشت این بود که تو زندگی بهم خیانت نکنه تو هیچ زمینه ای و منم گفتم تو هیچ زمینه ای براش کم نیم ذارم تا احساس کمبود کنه
از ابتدای زندگی مشترکمون خیلی تنها بودیم چون هرکس به شکلی ما رو طرد کرد . همه منو شبیه کسی می دونستند که پسر فامیلشون غصب کردم و خوشبختی رو از دختران اونها دریغ کردم .
بسیار حرفهای بد و ناپسندی پشت سرمون می زدند و جای تاسف داره که مادر همسرم همیشه به دفاع از انها بلند می شد و حتی 1بار که ما خونشون دعوت بودیم بدون هیچ دلیلی کلی دادو بیداد کرد .کلی حرفهای بد زد و دقیقا به دفاع از فامیلون برخواست و در نهایت ما رو از خونش بیرون کرد و به صراحت به پسرش گفت اگه فامیلت می خوای منم بخواه
همیشه به خاطر همسرم بسیار خودخوری کردم . چون می دونستم اونم از داشتن همچین پدر و مادری چندان راضی نیست فقط همخونی با انها رابطه ای یاجاد کرده که برای اون اجتناب ناپذیره
بعد از این قضیه همسرم با خانواده اش مدتی قطع رابطه کرد اما مادرش الم شنگه ای به پا کرد تو فامیل و پیش دوست دشمن اینقدر از ما بدگویی کرد که معدود افرادی هم که با ما ارتباط داشتند پا پس کشیدن . من سعی می کردم خیلی به همسرم محبت کنم تا مرهمی باشه به زخم دلش از این قضیه اما دلم خیلی شکست و واگذارشون کردم به همون خدا . به عینه تو اون دوران بهم ثابت شد که چه بلاهایی سر مادر شوهرم نیومد که همش 1 چشمش اشک بود و 1 چشمش خون بود و سر یکی از اون قضایا همسرم دوباره ارتباط رو بااونها شروع کرد و اولین اتفاق بعد از این شروع مجدد این بود که با حیله و چرب زبانی به بهانه اینکه پول نداریم بریا مریض می خوایم پس انداز ما رو از چنگمون درآوردن و بعد مطلع شدم که به جای صرف در راه دوا و درمان خرج خرید وسایل مرفه کردند( البته این بگم که وضع مالی بسیار خوبی دارند بسیار خوب و نه سر عروسی 1 ریال به ما کمک کردمد نه سر خرید خونه نه سر یان همه قسط و قرضی که ما داریم منم توقعی ندار پول خودشونه می خوان ندن ندن اما انصاف نیست با بهره برداری احساسی از پسرشون هر چی پس انداز داریم از چنگ ما دربیارن)
اما غیر از مساله خانواده اش و اینکه مادرش همیشه تو همه مسایله منو مقصر می دونه 2 تا اخلاق به شدت بد داره که همیشه باعث دعوا و اختلاف من و همسرم می شه
یکی اینکه وقتی می یاد منزل ما به بهانه کمک همه جا رو بازرسی می کنه زیر فرش داخل کابینت کمد و جاهای مختلف تا 1 ایراد پیدا کنه و بره حرف بزنه یا جلوی همسر من وانمود کنه که من صلاحیت ندارم
یا اگه بیان منزل ما وهمسرم دیرتر از سرکار بیاد بعدها علنا جلوی خودم می گه آره تو که نبودی زنت کلی به ما بی احترامی کرد در صورتی که همه می دونن من بسیار مباید آدابم وبسیار آروم و اصلا نه اهل قیافه گرفتنم نه هیچی با کسی دشمن خونی هم باشا وقتی بیاد خونم احترامش بر من واجبه ..بارها به خاطر دروغهایی که می گه من و همسرم به اختلاف کشیده شدیم . اینقدر هم ماهرانه دروغ می گه که هیچ ک حتی به ذهنش خطور نمی کنه که همه اینها کذبه .
اما غیر از مساله خانواده اش و اینکه مادرش همیشه تو همه مسایله منو مقصر می دونه 2 تا اخلاق به شدت بد داره که همیشه باعث دعوا و اختلاف من و همسرم می شه
یکی اینکه وقتی می یاد منزل ما به بهانه کمک همه جا رو بازرسی می کنه زیر فرش داخل کابینت کمد و جاهای مختلف تا 1 ایراد پیدا کنه و بره حرف بزنه یا جلوی همسر من وانمود کنه که من صلاحیت ندارم
یا اگه بیان منزل ما وهمسرم دیرتر از سرکار بیاد بعدها علنا جلوی خودم می گه آره تو که نبودی زنت کلی به ما بی احترامی کرد در صورتی که همه می دونن من بسیار مبایدی آدابم وبسیار آروم و اصلا نه اهل قیافه گرفتنم نه هیچی با کسی دشمن خونی هم باشم وقتی بیاد خونم احترامش بر من واجبه ..بارها به خاطر دروغهایی که می گه من و همسرم به اختلاف کشیده شدیم . اینقدر هم ماهرانه دروغ می گه که هیچ ک حتی به ذهنش خطور نمی کنه که همه اینها کذبه .
اما یک مشکل اساسی دیگه هم دارم . 1بار اوایل زندگی مشترکمون 1 خانمی به خط ایرانسلی که من تازه بریا همسرم خریده بودم زنگ زد و کاملا معلوم بود که با همسرم صمیمیه . من خیلی سعی کردم موجه با همسرم رفتار کنم ونخواستم اونو مقصر بدونم و ازش دوستانه توضیح خواستم
اونم گفت این خانم از آَشناهای یکی از همکارانشه که قبلا با مادرش رفته خواستگاریش و همسرم خوشش نیومده کاملا مطمین بودم دروغ می گه چون بعد از نامزدیمون همسرم به همه همکارانش شیرینی داد و این خط رو من بعد از عروسی براش خریدم پس طبیعی بود که اگر این خانم همون خانم بود نباید شماره همسر من رو داشته باشه و اگر نمی تونه از آَناش که همکار هسمر من باشه گرفته باشه چون همکار همسرم می دونست که همسرم دیگه مجرد نیست که بخواد کماکان به فکر ازدواج با اون خانم باشه
از این قضیه 9ماهی گذشت . دوباره حس بدی داشتم . احساس می کردم همسرم پنهان کاری می کنه مشکوکه . یک بار علی رغم میل باطنیش گوشیش چک کردم تا چند روز خبری نبود تا اینکه فکری که می کردم درست بود
باز 1 خانم که همسرم خیلی صمیمانه اظهار دلتنگی براش کرده بود این بار قضیه رو حاشا نکرد و کلی عذرخواهی کرد و قسم خورد که دور و بر این کارها نیم ره
و حالا بعد از 1سال باز می بینم که پول موبایلش زیاد امده و باز همون حس بد و شماره ای که به اسم یک مرد ذخیره شده و وقتی زنگ می زنم 1 خانم با عشوه زیاده و کلی اس ام اس بد و عاشقاه بریا همسرم می فرسته و همسرم همه رو پاک می کنه فقط آخریش از دستش در رفته بود که خانم فرستاده بودن
حالا من موندم و 1 دنیا غم
نه روی بازگشت به خونه پدرم رو دارم نه تحمل این زندگی رو
نمی دونم چرا با من اینطوری می کنه . من که به خاطذرش از همه چی گذشتم و توهین های خانواده اش تحمل کردم و یک ذره از محبت و دسوت داشتنم نسبت بهش کم نشد . منی که از حق مادرشدنم به خاطر مشکلی که داره گذشتم
خسته ام خسته .
علاقه مندی ها (Bookmarks)