به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 91 [ 00:27]
    تاریخ عضویت
    1390-3-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,343
    سطح
    20
    Points: 1,343, Level: 20
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    با سلام - عضو جدیدم و خوشحالم از اینکه از مشاوره دوستان استفاده می کنم
    2سال و خرده ایه از آغاز زندگی مشترکمون می گذره و متاسفانه هر روز با مشکلات جدید ی دست و پنچه نرم می کنم خیلی سعی کردم با صحبت با ملایمت حتی با خشونت مشکلات رو حل کنم اما نمیشه واقعا خسته شدم
    می خوام پاره ای از اتفاقات رو بازگو کنم

    قبل از ازدوج همسرم بسیار آدم موجه وخوبی به نظر م یرسید . خیلی با هم صحبت کردیم و سعی کردم کوچک ترین مسایل رو هم بررسی کنم .حتی مشاوره هم رفتم و از همه نظر با هم تفاهم زیادی داشتیم
    خانواده اش هم آدمهای ساده و بی دردسری به نظر می امدن . فقط پدرم کمی به این ازدواج معتقد نبود که بعد از یکی دو جلسه ایشون هم گفت ظاهرا خانواده بی دردسر و خوبی هستن اما متاسفانه نبودند و بعد ازدواج چهره واقعی نشون داده شد

    شروع و مقدمه مشکلات ما از 1-2روز مونده به جشن عروسیمون بود که متوجه شدم خانواده همسرم بهش تحت نفوذ فامیل هستند و همسرم هم تابع خانواده و متاسفانه فامیل همسرم به دلایل مختلف سعی کردن تاکنون زندگی من رو از هم بپاشن که مهمترین دلیل اینکه من اولین دختر غریبه ای هستم که وارد این فامیل شدم و همیشه ازدواج آنها فامیلی بوده و طبیعتا چند نفری دخترشون رو برای همسر من در نظر گرفته بودن

    کاملا یادمه که تو صحبت هامون تنها چیرزی که از همسرم خواستم و حتی یادمه دست رو قرآن گذاشت این بود که تو زندگی بهم خیانت نکنه تو هیچ زمینه ای و منم گفتم تو هیچ زمینه ای براش کم نیم ذارم تا احساس کمبود کنه



    از ابتدای زندگی مشترکمون خیلی تنها بودیم چون هرکس به شکلی ما رو طرد کرد . همه منو شبیه کسی می دونستند که پسر فامیلشون غصب کردم و خوشبختی رو از دختران اونها دریغ کردم .

    بسیار حرفهای بد و ناپسندی پشت سرمون می زدند و جای تاسف داره که مادر همسرم همیشه به دفاع از انها بلند می شد و حتی 1بار که ما خونشون دعوت بودیم بدون هیچ دلیلی کلی دادو بیداد کرد .کلی حرفهای بد زد و دقیقا به دفاع از فامیلون برخواست و در نهایت ما رو از خونش بیرون کرد و به صراحت به پسرش گفت اگه فامیلت می خوای منم بخواه

    همیشه به خاطر همسرم بسیار خودخوری کردم . چون می دونستم اونم از داشتن همچین پدر و مادری چندان راضی نیست فقط همخونی با انها رابطه ای یاجاد کرده که برای اون اجتناب ناپذیره

    بعد از این قضیه همسرم با خانواده اش مدتی قطع رابطه کرد اما مادرش الم شنگه ای به پا کرد تو فامیل و پیش دوست دشمن اینقدر از ما بدگویی کرد که معدود افرادی هم که با ما ارتباط داشتند پا پس کشیدن . من سعی می کردم خیلی به همسرم محبت کنم تا مرهمی باشه به زخم دلش از این قضیه اما دلم خیلی شکست و واگذارشون کردم به همون خدا . به عینه تو اون دوران بهم ثابت شد که چه بلاهایی سر مادر شوهرم نیومد که همش 1 چشمش اشک بود و 1 چشمش خون بود و سر یکی از اون قضایا همسرم دوباره ارتباط رو بااونها شروع کرد و اولین اتفاق بعد از این شروع مجدد این بود که با حیله و چرب زبانی به بهانه اینکه پول نداریم بریا مریض می خوایم پس انداز ما رو از چنگمون درآوردن و بعد مطلع شدم که به جای صرف در راه دوا و درمان خرج خرید وسایل مرفه کردند( البته این بگم که وضع مالی بسیار خوبی دارند بسیار خوب و نه سر عروسی 1 ریال به ما کمک کردمد نه سر خرید خونه نه سر یان همه قسط و قرضی که ما داریم منم توقعی ندار پول خودشونه می خوان ندن ندن اما انصاف نیست با بهره برداری احساسی از پسرشون هر چی پس انداز داریم از چنگ ما دربیارن)

    اما غیر از مساله خانواده اش و اینکه مادرش همیشه تو همه مسایله منو مقصر می دونه 2 تا اخلاق به شدت بد داره که همیشه باعث دعوا و اختلاف من و همسرم می شه
    یکی اینکه وقتی می یاد منزل ما به بهانه کمک همه جا رو بازرسی می کنه زیر فرش داخل کابینت کمد و جاهای مختلف تا 1 ایراد پیدا کنه و بره حرف بزنه یا جلوی همسر من وانمود کنه که من صلاحیت ندارم
    یا اگه بیان منزل ما وهمسرم دیرتر از سرکار بیاد بعدها علنا جلوی خودم می گه آره تو که نبودی زنت کلی به ما بی احترامی کرد در صورتی که همه می دونن من بسیار مباید آدابم وبسیار آروم و اصلا نه اهل قیافه گرفتنم نه هیچی با کسی دشمن خونی هم باشا وقتی بیاد خونم احترامش بر من واجبه ..بارها به خاطر دروغهایی که می گه من و همسرم به اختلاف کشیده شدیم . اینقدر هم ماهرانه دروغ می گه که هیچ ک حتی به ذهنش خطور نمی کنه که همه اینها کذبه .

    اما غیر از مساله خانواده اش و اینکه مادرش همیشه تو همه مسایله منو مقصر می دونه 2 تا اخلاق به شدت بد داره که همیشه باعث دعوا و اختلاف من و همسرم می شه
    یکی اینکه وقتی می یاد منزل ما به بهانه کمک همه جا رو بازرسی می کنه زیر فرش داخل کابینت کمد و جاهای مختلف تا 1 ایراد پیدا کنه و بره حرف بزنه یا جلوی همسر من وانمود کنه که من صلاحیت ندارم
    یا اگه بیان منزل ما وهمسرم دیرتر از سرکار بیاد بعدها علنا جلوی خودم می گه آره تو که نبودی زنت کلی به ما بی احترامی کرد در صورتی که همه می دونن من بسیار مبایدی آدابم وبسیار آروم و اصلا نه اهل قیافه گرفتنم نه هیچی با کسی دشمن خونی هم باشم وقتی بیاد خونم احترامش بر من واجبه ..بارها به خاطر دروغهایی که می گه من و همسرم به اختلاف کشیده شدیم . اینقدر هم ماهرانه دروغ می گه که هیچ ک حتی به ذهنش خطور نمی کنه که همه اینها کذبه .

    اما یک مشکل اساسی دیگه هم دارم . 1بار اوایل زندگی مشترکمون 1 خانمی به خط ایرانسلی که من تازه بریا همسرم خریده بودم زنگ زد و کاملا معلوم بود که با همسرم صمیمیه . من خیلی سعی کردم موجه با همسرم رفتار کنم ونخواستم اونو مقصر بدونم و ازش دوستانه توضیح خواستم
    اونم گفت این خانم از آَشناهای یکی از همکارانشه که قبلا با مادرش رفته خواستگاریش و همسرم خوشش نیومده کاملا مطمین بودم دروغ می گه چون بعد از نامزدیمون همسرم به همه همکارانش شیرینی داد و این خط رو من بعد از عروسی براش خریدم پس طبیعی بود که اگر این خانم همون خانم بود نباید شماره همسر من رو داشته باشه و اگر نمی تونه از آَناش که همکار هسمر من باشه گرفته باشه چون همکار همسرم می دونست که همسرم دیگه مجرد نیست که بخواد کماکان به فکر ازدواج با اون خانم باشه

    از این قضیه 9ماهی گذشت . دوباره حس بدی داشتم . احساس می کردم همسرم پنهان کاری می کنه مشکوکه . یک بار علی رغم میل باطنیش گوشیش چک کردم تا چند روز خبری نبود تا اینکه فکری که می کردم درست بود
    باز 1 خانم که همسرم خیلی صمیمانه اظهار دلتنگی براش کرده بود این بار قضیه رو حاشا نکرد و کلی عذرخواهی کرد و قسم خورد که دور و بر این کارها نیم ره
    و حالا بعد از 1سال باز می بینم که پول موبایلش زیاد امده و باز همون حس بد و شماره ای که به اسم یک مرد ذخیره شده و وقتی زنگ می زنم 1 خانم با عشوه زیاده و کلی اس ام اس بد و عاشقاه بریا همسرم می فرسته و همسرم همه رو پاک می کنه فقط آخریش از دستش در رفته بود که خانم فرستاده بودن
    حالا من موندم و 1 دنیا غم
    نه روی بازگشت به خونه پدرم رو دارم نه تحمل این زندگی رو
    نمی دونم چرا با من اینطوری می کنه . من که به خاطذرش از همه چی گذشتم و توهین های خانواده اش تحمل کردم و یک ذره از محبت و دسوت داشتنم نسبت بهش کم نشد . منی که از حق مادرشدنم به خاطر مشکلی که داره گذشتم

    خسته ام خسته .

  2. 2 کاربر از پست مفید naz goli تشکرکرده اند .

    naz goli (چهارشنبه 01 تیر 90)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    سلام دوست عزیز
    خوش آمدی

    خواهر خوب، تو این مدت رابطه شوهرت با تو چطور بوده ؟
    نمیخوام بدبینت کنم اما این به ذهنم رسید.منظورم اینه که شاید تحت تاثیر خانواده و فامیلشون به ازدواجش شک کرده و میخواد طوری که تو اینو متوجه نشی کاری کنه که خودت ازش خسته بشی و ... شایدم با راهنمایی و کمک دیگران اینکارو میکنه.

    در هر صورت تا وقتی که شوهرته و با هم زندگی میکنید سعی کن حرمتها رو حفظ کنی هرچند شوهرت گاهی کم لطفی کنه.سعی کن از خانواده اش پیشش گلایه نکنی.

    انسان ذاتا طالب محبته و به محبت اطرافیان نیاز داره از محبت پدر و مادر گرفته تا خواهر و برادر و همسرو فرزند و ...
    با ترک رفت و آمد فامیل و خانواده اش اون مقدار از محبتی که مربوط به غیر همسر بوده رو از دست داده و احتمالا یه جوری در صدد جبرانش بوده.
    باید سعی کنی بیشتر بهش محبت کنی(بیشتر از گذشته) و محیط خونه رو براش بیشتر از گذشته امن نشون بدی تا هر چی که دلش میخواد تو خونه پیدا کنه و بیرون خونه محبت کاذب دیگران جذبش نکنه.

    برای راحتی و آرامش خودت سعی کن گوشیشو چک نکنی هم اون حساس میشه هم خودت بیشتر اذیت میشی و ممکن خدای نکرده کم کم رشته محبت بینتون پاره بشه و در نهایت اتفاقی بیوفته که آرزوی فامیلشون هست.

    موفق باشی

  4. 2 کاربر از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده اند .

    فرانک1389 (چهارشنبه 01 تیر 90)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 91 [ 00:27]
    تاریخ عضویت
    1390-3-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,343
    سطح
    20
    Points: 1,343, Level: 20
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    فرانک عزیزم .ممنون از توجهت به مشکلم
    ظاهرا همیشه کلی به من می گه که منو دوست داره و خیلی شاکره از اینکه با من ازدواج کرده اما احساس می کنم اینم 1 جور فریبه و ظاهرسازی
    اما دلم از این خونه که چرا ارتباط با زنهای دیگه ؟؟؟؟؟تنها موضوعی که نو تا مرز جنون می بره
    اینقدر بهش محبت کردم و سعی کردم غم و غصه خودم بخورم و دم نزنم تا ایشون احسایس راحتی کنه
    اون چیزی که برای خودم کاملا مسجل شده اینه که من به شدت از این ازدواج سرخورده شدم و بسیار پشیمونم و همش تو تنهایی هام اشک می ریزم که چرا تن به این ازدواج دادم . متاسفانه روی برگشت به خونه پدرم رو هم ندارم وگرنه خیلی زودتر این کار می کردم . من خسته شدم . فقط خودم مجبور به ادامه این زندگی می بینم
    همیشه از خودم می پرسم سهم من از زندگیم چیه؟ محیت کردن . محبت ندیدن . خیانت
    تو این سه سال اندازه چند سال احساس پیری می کنم . تپش قلب گرفتم و تهوع مداوم که همش ناشی از استرسه و بی درمان
    احساس می کنم تو این زندگی علاوه بر از دست دادن جوونی - شادی . سلامتیم رو هم از دست دادم
    بارها سعی کردم با حرف زدن و دعوت به آرامش مشکلات رو حل کنم اما واقعا فایده ای نداره . ضمن اینکه اینقدر تظاهر به خوشبختی کردم که همه اطرافیانم فکر می کنن که مثل یک شاهزاده غرق در آرامش و خوشی زندگی می کنم و نیم دونن که از درون واقعا داغونم


  6. کاربر روبرو از پست مفید naz goli تشکرکرده است .

    naz goli (چهارشنبه 01 تیر 90)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1390-2-11
    نوشته ها
    1,002
    امتیاز
    17,617
    سطح
    84
    Points: 17,617, Level: 84
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3,189

    تشکرشده 3,297 در 818 پست

    Rep Power
    113
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    عزیزم ناراحت نباش با اینکه منم تو این یه سال ازدواجم همش استرس بود ولی چرا اینقدر زود به جدائی فکر می کنی اگه گشتی تو تالار بزنی میبینی بودند افرادی که با خیانت همسرشون کنار اومدن صبر کردن گذشت کردن همسرشون برگشته طرفشون .تو نماز از خدا صبر بخواه تا مشکلاتتو حل کنی

  8. کاربر روبرو از پست مفید رایحه عشق تشکرکرده است .


  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 مرداد 90 [ 10:03]
    تاریخ عضویت
    1389-11-30
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    2,424
    سطح
    29
    Points: 2,424, Level: 29
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    198

    تشکرشده 198 در 76 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    سلام، خوش اومدی

    نقل قول نوشته اصلی توسط naz goli
    تو این سه سال اندازه چند سال احساس پیری می کنم . تپش قلب گرفتم و تهوع مداوم که همش ناشی از استرسه و بی درمان
    احساس می کنم تو این زندگی علاوه بر از دست دادن جوونی - شادی . سلامتیم رو هم از دست دادم
    چقدر این جملات برای من آشناست، منم همین احساس رو داشتم ولی بعد از صبر و استفاده از راهنمایی های دوستان الان زندگی خوبی دارم و الان نه تنها گریه نمی کنم و ناراحت نیستم بلکه از ته دل راضی هستم. انشاء الله که مشکلات شما هم به زودی حل می شن

    می شه بیشتر از خودت و همسرت بگی؟ آیا هر دو شاغلین؟ رفتار همسرت با تو چطوره؟ تا به حال مشکلاتت رو بهش گفتی؟ بهش گفتی که تو هم نیاز به محبت و حمایت اون داری؟ عکس العمل اون چی بوده؟ ارتباطتتون با خانواده شما چطوره؟ چه قدر با هم وقت می گذرانید؟

    از صحبت های شما اینطور برداشت کردم که تمام مشکلات رو به تنهایی به دوش می کشید در حالیکه از نظر من مردها دوست دارن تکیه گاه باشن و زمانی که نشون بدی بهشون نیاز داری بهتر رفتار می کنن. شما تمام خلاء ها رو پر می کنی و جایی برای مانور ایشون نمی ذاری. اگه دقت کرده باشی همسر مردها معمولا خانم های زحمت کش و بسیار نجیب و خود ساخته هستند در حالیکه خانم های بعدی معمولا افرادی بسیار وابسته و بی دست و پا هستند.


    ناز گل عزیز یک پست دیگه به نام "حس می کنم از محبت من سو استفاده می کنه" زدید و همین مشکلات رو اونجا تکرار کردید، لطفا مشکلتون رو توی یک پست دنبال کنید تا بهتر بتونید راهنمایی بگیرید.

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    سلام ناز گلی جون به تالار همدردی خوش اومدی.
    من اول از همه می خوام ازت خواهش کنم که خودت باشی. شما داری خودت و مجبور به خوب بودن می کنی و از درون غصه می خوری و خودت و از پا در میاری.
    نمی گم بد باش. اصلا.
    فقط می گم گاهی حرف بزن یا اعتراض کن و خودت و تخلیه کن. مثلا وقتی مادر شوهرت می گه پسرم تو که نبودی ناز گلی با ما این طوری رفتار کرد کاملا مودبانه و با شوخی بگو ااا مامان جون من کی چنین کاری کردم اتفاقا شوهر عزیز اینقدر روابطمون خوب بود و خوش گذشت که خدا میدونه.
    اتفاقا نظر من اینه که با توجه به کاری که همسرت کرده (ارتباط و ..) شما بیا رابطت و با خانواده همسرت خوب کن. تاکید می کنم چیزی بهشون نگو. فقط روابطت و خوب کن. تو اونقدر خوبی کن و براشون زبون بریز که خودشون نتونن حرفی بزنن.
    در مورد کارای همسرتم اگه دلایل محکمی داری که او نمی تونه زیرش بزنه خیلی محکم واسا و بگو از اینکه روزی دستت و رو قران گذاشتی و الان داری خلاف اون عمل می کنی خستم . اگه نمی تونی فقط با یه نفر (شما) بمونی و روابط متعدد و می خوای تجربه کنی بگو تا منم تکلیف خودم و بدونم.
    اینا نظرات من بود شما می تونی به روش خودت حرف بزنی. اما نظر من اینه که حرف بزن نه اینکه مدام سکوت کنی و خود خوری و این همه امراض و بعد 3 سال بگیری.
    اینم در گوشی به خودت می گم همه ادما مشکل دارن یکی بیشتر یکی کمتر خوشبخت مطلق نداریم. پس ارامش داشته باش که ارامش اول از همه به خودت کمک می کنه. توکل به خدا کن و ازش کمک بخواه.
    مطمئنم از عهدت بر میاد تا زندگیتون و به نحو احسن بسازی
    موفق باشی

  11. کاربر روبرو از پست مفید sisili تشکرکرده است .

    sisili (چهارشنبه 01 تیر 90)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 91 [ 00:27]
    تاریخ عضویت
    1390-3-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,343
    سطح
    20
    Points: 1,343, Level: 20
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    در ابتدا بسیار خوشحالم که اینقدر زود دوستانی پیدا کردم که با راهنمایی هاشون این احساس به آدم می دن که تنها نیستی

    نگار عزیز همسرم به شدت درون گراست و من تو این 2سال و خرده ای زندگی به درستی حتی نمی دونم که چی دوست داره . تو محل کارش چی می گذره .بارها خواستم کاری کنم که مکنونات قلبیش بیان کنه منو سنگ صبور خودش بدونه اما انگار زبان و قلبش به یک قفل محکم وصل شده .
    رابطه مون بد نیست اگرچه متاسفانه هر وقت خانواده اش زنگ بزنن یا بیان خونه ما یا ما بیرم خونه انها بین ما اختلاف می اندازن چون مادر همسرم زبان بسیار نیش داری داره و به شیوه بسیار بدی من رو مورد تهاجم قرار و آزار می ده و اکثرا وقتی همسرم این نیست این کار می کنه تا بعدا اگه من حرفی زدم با مظلوم نمایی منکر بشه .

    قبل از ازدواج من شاغل بودم و طی صحبتی که با همسرم داشتیم به توافق رسیدیم که اگه من می خوام کار کنم و اگر نمی خوان نه -چند ماه بعد ازدواج هم کار می کردم خواستم 1 مدت کوتاه استراحت کنم ولیمتاسفانه این مدت کوتاه همیشگی شد . دیگه همسرم نمی ذاره برم سرکار همش استدلالش اینه که ما که نیاز مالی نداریم اصلا قانع نمیشه که نه به خاطر پول بلکه کار کردن منو از نظر ذهنی و روحی اغنا می کنه البته به ادامه تحصیل من کاری نداره و سخت گیری دیگه ای هم نداره

    درباره رابطه خانواده من با ما- ببینم عزیزم خانواده من افرادی بسیار مبادی آدابن و تا حالا نشده اگه دلخوری هم باشه مادر یا پدرم پای داماد یا عروسشون رو وسط بکششن و اونا رو مقصر بدونن بلکه به من یا برادرم گلایه می کنن . بارها مادرم گفته و تو عمل هم به عینه می بینیم که خانم برادرم رو مورد محبت و حمایتش قرار میده (گاها خیلی بیشتر از من که دخترشم )و عقیده داره وقتی 1 دختر به خانواده ما وارد میشه با 1000 امید و آرزو می یاد و نبیاد امیدش تبدیل به یاس بشه

    اما مادرهمسر من همیشه منو مقصر همه رفتارهای همه کس می دونه یعنی اگه بره سوپرمارکت و مسیول اونجا باهاش بد رفتاری کنه باز زنگ می زنه خونه ما اوقات ما رو تلخ می کنه بارها به همسرم گفتم من دوست ندارم مادرت زیر فرش و داخل کابینت منو بازرسی کنه - بارها گفتم از نصیحت های بیهوده اش خسته شدم اون تو یک فازه و من تو یک فاز همون طور که من علی رغم اینکه با بسیاری از نظرات اون مخالفم اما احترام می ذارم متقابلا اون هم باید این طور باشه اما نیست

    درباره اون اس ام اس هم از همسرم توضیح خواستم . بماند که اول کلی حق به جانب شد و بعد گفت سیم کارت مال یکی از همکارانم بود (البته واقعا درست می گفت) و این خانم با همکار م دوسته و خیلی متاسفم بگم که همکار همسرم هم یک مرد متاهله .ومی گفت دایورت کرده بود رو گوشی من که باهاش حرف بزنه صرفا جهت تفریح . خلاصه کلی پراکنده گویی کرد و گفتم چرا تو جواب اس ام اس خانم می دادی و در هرحال یک جورایی به قولی منو پیچوند و گفت من به قولی که رو قرآن دادم پایبندم . نمی دونم کار درستی کردم که پی این قضیه رو نگرفتم یا نه چون واقعا اعصابش نداشتم و ندارم

    دوستان من متاسفانه 2 تا مشکل دارم و اگه می تونید منو راهنمایی کنید .
    اول اینکه تو شرایط اصلا نمی تونم جواب توهین های که مادرشوهرم با خونسردی نثار ما می کنه و رفتارهای فوق العاده بی ادبانه اش رو بدم و بعدا خودخوری می کنم

    و دیگه اینکه جدیدا اینقدر ظرفیتم پرشده که تا کمی بحثمون میشه یا بغض می کنم و می خوام بترکم و قلبم درد می گیره یا می خوام بذارم از خونه برم چون احساس می کنم اگه بمونم تو خونه سکته می کنم نمی دونم باید چه کنم

    از طرفی هم به علت مشکلی که همسرم داره نمی تونیم فعلا بچه دار بشیم آینده رو نیم دونم و این اثر بدی روی من گذاشته چون به شدت عاشق بچه هستم و هیچ وقت دوست نداشتم همسرم احساس گناه کنه که نمی تونه منو مادر کنه


    نگار جان فراموش کردم جواب این سوالت بدم : " گفتی چقدر بهم وقت می گذردنید:" بهتره بگم تقریبا خیچی . چون همسرمن صبح 1 ربع به 6 می ره و حتی 1 صبحانه باهم نمیخوریم و8شب می یاد . محل کارش بسیار از تهران دوره و طبیعتا وقتی می اد اصلا نه حوصله داره نه اعصاب و 11 هممی خواد بخوابه . 5 شنبه ها هم اضافه کاری می ره بارها ازش خواستم حداقل 5شنبه به خودش استراحت بده تا 1 برنامه ای بچینیم جایی بریم تفریح ی ... اما اکثرا یان کار نمی کنه جمعه هم همش شا خوابه یا پای کامپیوتر یا تلویزیون - حتی اگه بخواد یک دکتر بره شاید 6ماه طول بده تا بره و این کارهاش هم به شدت منو عصبی می کنه
    اهل رفت و آمد اصلا نیست و من تو این 2 سال از خیلی از فامیل و آَشناهم دور شدم و بریدم و اگر تو ماه 3 باربخوام خونه پدرمادرم شام بریم خجالت می کشه و نمی یاد و اگه شرایطی باشه که بیرم مسافرت خونه کسی و بخوایم شب بخوایم که کلی قبل رفتن اعصاب منو خرد می کنه .

    تو این 2سال هم هربار مسافرت رفتیم ببخشید به کاممون زهرشد و نذاشته 1 ذره بهم خوش بگذره مخصوصا اگه با کسی همسفر شیم منم برای حفظ آبرومون ترجیح می دم یا جایی نریم یا تنها بریم



  13. کاربر روبرو از پست مفید naz goli تشکرکرده است .

    naz goli (چهارشنبه 01 تیر 90)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 تیر 90 [ 16:00]
    تاریخ عضویت
    1390-3-20
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,391
    سطح
    20
    Points: 1,391, Level: 20
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    79

    تشکرشده 79 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    فکر می کنم از اون مورداییه که مشاوره آقای sci را می طلبه.

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 مرداد 90 [ 10:03]
    تاریخ عضویت
    1389-11-30
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    2,424
    سطح
    29
    Points: 2,424, Level: 29
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    198

    تشکرشده 198 در 76 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تو زندگی مشترک به بن بست رسیدم

    [size=large]به نظر من مشکلات بین زن و شوهر ها چند دسته هستند:

    یک دسته در واقع مشکل نیستند و فقط به خاطر تفاوت میان زن و مرد به وجود میان. بهتره که این موارد رو بشناسید و بهشون عادت کنید. مثلا کم حرفی آقایون و پر حرفی خانم ها
    مردها زیاد از اتفاقات روز تعریف نمی کنن. مثلا من و همسرم در روز 4، 5 بار تلفنی صحبت می کنیم هر وقت ازاش می پرسم چه خبر می گه هیچی بعد شب که می رم خونه می بینم ماشین داغون شده... می گم خب چرا تلفن که بهت زدم به من نگفتی تصادف کردی؟! تعجب می کنه و می گه خب چیشو بهت می گفتم؟
    خیلی خبرهای مهم اتفاق می افته که به من نمی گه و من اکثرشون رو از مادرشوهرم می شنوم مثلا عروسی، مهمونی، فوت، تصادف، خرید خونه و ماشین، مسافرت، مریضی ها و غیره


    دسته دوم اخلاق های به خصوص هر فرده. هر فردی اخلاق های به خصوصی داره که از بچگی جزو ویژگیهاش بوده و هر دو طرف باید با اخلاق به خصوص همدیگه کنار بیان.

    دسته سوم رفتارهای بد افراده که نه از نظر خانواده و نه از نظر اجتماع توجیه نشده. این رفتارها باید اصلاح بشه و باید باهاشون برخورد بشه.

    به نظر من خوشبختانه مشکلات شما بیشتر از دسته اول و دوم هستند و اگر تلاش کنید خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو می کنید حل می شن. پس استرس و نگرانی رو از خودتون دور کنید و در آرامش مشکلاتتون رو شناسایی و یکی یکی به امید خدا حل شون کنید
    [/size]


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ببین غم تو ، رسیده به جانم، بگو چه کنم
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 21 مهر 96, 08:17
  2. احساس ناکامی میکنم! فکر میکنم تو زندگیم به هیچ جا نرسیدم!:(
    توسط nazghol در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 خرداد 94, 02:22
  3. خداوند از تو نخواهد پرسید
    توسط keyvan در انجمن گسترش خلاقانه افکار و احساسات
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 خرداد 92, 09:05
  4. +تو رو به خدا به دادم برسید ...
    توسط مثبت اندیش در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 06 مهر 87, 02:29
  5. سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 فروردین 87, 04:25

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.